eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
: آینده‌ی من بعد از ظهور امام زمان علیه‌السلام چه می‌شود؟ ※ آینده، یک بازه‌ی زمانی در پیشِ روی تاریخ نیست، که قرار است روزی فرا برسد، و ما در آن اهل سعادت باشیم یا نه! ما قرار نیست روزی به آینده برسیم، ما هم‌اکنون در بخشی از آینده، در حالِ ایفایِ نقش خویشیم و نمی‌دانیم! آینده، زمان نیست! یک "جریان" است که در بستر زمان تکمیل می‌شود و در نهایت به یک خروجیِ کامل شده می‌انجامد! ※ خداوند در قرآن، جریان آینده‌ زمین را اینگونه  معرفی می‌کند: وَ لَقَدْ کتَبْنَا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّلِحُون.  انبیاء/۱۰۵ در «زبور» بعد از ذکر (تورات) حکم کردیم: «بندگان شایسته ام وارث حکومت زمین خواهند شد!» ※ جریان مبارزه‌ی صالحان (آینده سازی) از اولین انسان شروع شد و تا به امروز ادامه دارد! این جریان، در تمام تاریخ در حال تکمیل بوده است که خروجیِ آن " دولت کریمه‌ی صالحان" خواهد بود. پس تکلیف آنان که از دنیا رفتند و به این آینده نرسیدند، چه می‌شود؟ ※ شناخت حقیقت آینده‌ و علم آینده‌پژوهی، یکی از ابزارهای رشدِ نَفْسِ انسان در کوتاهترین زمان، به وسیع‌ترین مقدار ممکن است. کسی که حقیقت آینده را از تعاریف کوچک و بی‌ارزشی که مکاتب گوناگون از آینده ارائه می‌دهند، تمییز می‌دهد، قادر است خود را بر این جریان همراه ساخته، و نقشِ آینده‌ی خود را در ایفا کند. شاید عمرش به حکومت صالحان نرسد، اما در زمان حال، سهم خود را در چینش و ساخت آن، ایفا کرده است. ※ شاید بتوان گفت که کاملترین مفهوم از آینده، که بر اساس آیات و روایات با دقیق‌ترین و منطقی‌ترین استدلال ارائه شده، در کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان به قلم مطرح شده باشد. زمان‌شناسی که بخشی از درونمایه‌ی قدرتمند این کتاب را تشکیل می‌دهد، انسان را در زمانِ فوقِ مهم امروز، به آینده و ایفای نقش در آن، بمنظور طی مسیر جاودانگی و تکامل انسانی، پیوند می‌دهد. شاید این روزها، ضرورت خوانش و فهم این کتاب بیش از همه‌ی زمانها احساس می‌شود. ※ لینک نسخه فیزیکی کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ : پایین پای مادرم! ✍ نظم خانه بهم می‌ریزد وقتی مادر مریض می‌شود، نه؟ شاید اینکه نظم صفحات ما هم این روزها کمی بهم بخورد، طبیعی است. • خانه فرو می‌ریزد، وقتی مادر از خانه می‌رود، نه؟ ✘ نه .... می‌شود خانه‌ای فرو نریزد وقتی مادر از آن می‌رود اگر فقط یکی از فرزندان این مادر بتواند مادرِ بقیه شود؛ حتیٰ مادرِ پدرش!!! ✘ نزدیک‌های اذان صبح است در تهران، موقع پُست نیست، ولی موقع حرف زدنِ بچه‌هایی که مادرشان وصیت دارد برایشان، که هست. ※ مثلاً خیال کنیم الآن ما جای حسین و حسن و زینب (علیهم‌السلام) و .... پایین پای مادرمان نشسته‌ایم! خیال که اشکال ندارد؟ بالاخره به ما هم اجازه داده‌اند وارد این خانه شویم از روزی که زیر گوشمان اذان گفته‌اند: «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله». • مثلاً خیال کنیم ما دور بستر مادرمانیم، و انگشتانش را یکی یکی در مشت‌مان می‌گیریم و نوازش میکنیم و می‌بوسیم! • مثلاً خیال کنیم مادرمان چشمانش را هر از چندگاهی باز می‌کند و به چشمان ما می‌دوزد و تا عمق نگاهش را می‌خوانیم! • مثلاً خیال کنیم ما اینقدر با این مادر مَحرمیم، که نگاهمان که می‌کند می‌فهمیم دلواپسیِ ته چشمانش چیست؟ با آرامش سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم : مامان به هیچی فکر نکن، من هستم! مامان نگران هیچی نباش من هستم! و مادر لبخند می‌زند و آرام می‌شود و چشمانش را دوباره می‌بندد. • مثلاً خیال کنیم، آخرین سفارش مادرمان به جای امیرالمؤمنین علیه‌السلام به ما بوده باشد: «سلام مرا تا قیامت به فرزندانم برسان» ✘ سرّ این «سلام» چیست که مادر برای من و شما فرستاده است روزی.... تا امروز جرأت کنیم وارد این خانه شویم و جایی بنشینیم که زینبِ عقیله سلام‌الله‌علیها نشست، که حسینِ سیدالشهداء علیه‌السلام نشست.... ※ مامان، امشب پایین پای تو ماییم که نشسته‌ایم، تا وقتی آخرین بار چشمانت را باز کردی، ما هم شبیه حیدر علیه‌السلام خیالت را جمع کنیم که سلامت را به همه‌ی فرزندانت می‌رسانیم و از «سرّ سلامِ» تو برای همه‌شان پرده برمی‌داریم. ※※※※※ | اذن خودش بود، کمپینی طراحی کردیم برای مادر! برای رساندن این سلام | صفحه‌ای ساخته‌ایم در سایت منتظر، در آدرس زیر 👇 💢 montazer.ir/la27/ روزی که شروعش کردیم می‌دانستیم این ادامه‌ی همان روزی است که چادر سرش کرد و رفت یکی یکی در خانه‌های محل را کوبید و یادشان آورد پیمانشان را ... یادشان آورد علی(ع) را ... یادشان آورد سفارش نبی خدا (ص) را! ✘ مرکزیت محتوایی کمپین «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» در وب سایت منتظر و همین صفحه است تا یاد همه‌ی فرزندانش بیاورد مادر دارند، مادری که می‌تواند آنها را تا مقام خودش بالا ببرد، مادری که می‌تواند آنها را صاحب «مقام محمود» کند! مقام محمود یعنی : « بنشینند پایین پای مادرشان و مادر چشمش که به آنها می‌افتد بگوید: آخیش حالا با خیال راحت می‌توانم سفر کنم، این خانه «امّ أبیها» دارد و فرو نمی‌ریزد!» بگوید: من دلواپس بچه‌هایم تا قیامت نیستم، آنها «سلام مرا» که «راه و رسم سِلم و سلامتی و امنیتِ جان و روحشان است» به همه‌ی فرزندانم تا قیامت می‌رسانند! ※ بیایید کمکمان کنید بچه های مادرمان! باید برویم درِ خانه‌ی تک تکِ فرزندان مادر را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند! یادشان بیاوریم آنها باید خودشان را، روحشان را، اَمانت مادرشان را، سالم به او برگردانند! 💢 معرفی این صفحه‌ی اختصاصی از چند مسیر ممکن است: ۱ـ این مستند گزارشی را که دیروز منتشر کردیم، برای هر کس که می‌شناسید پُست کنید و از او بخواهید «راز پنهان مادرش» را در لینکی که در کپشن هست، جستجو کند👇 https://eitaa.com/ostad_shojae/33200 ۲ـ فایل چاپی پوستر معرفی این صفحه را که در ادامه برایتان می‌گذاریم، به تعداد عشقتان و همت تان چاپ کنید و هر کجا که دستتان می‌رسد و بچه‌های مادرمان می‌بینند، بچسبانید تا از طریق اسکن کیوآرکد آن، وارد این صفحه شده و اطلاعات لازم را دریافت کنند. ۳ـ فایل چاپی کارت ویزیت معرفی این صفحه را نیز در ادامه برایتان می‌گذاریم، آن را نیز می‌توانید چاپ کنید و در هیئتها و روضه‌ها و حرم‌ها و مساجد و مراکز تحصیلی و .... به بچه‌های مادرمان برسانید. ✘ ما باید درِ قلب همه‌ را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند! همان کاری که مادرمان با اهل محل خودشان کرد. @ostad_shojae
: «عاشق‌‌ها شبیهِ عشقشان می‌شوند، شبیهِ معشوقشان» ✍️ به حاج بابا معروف بود در روستای خودشان. از نگاه من چهره‌اش با همه فرق داشت، نگاهش هم همینطور. لباس پوشیدنش هم همینطور، او فقط پیراهن سفید می‌پوشید. • گهگاهی که به آن روستا می‌رفتیم و با نوه‌هایش بازی می‌کردم و بیشتر می‌دیدمش، با خودم فکر می‌کردم او خوشگل‌تر از همه‌ی پیرمردهای دنیاست. چیزی داشت که بقیه نداشتند انگار ... • دو تا دختر داشت و چند تا پسر! جانش می‌رفت برای دو تا دخترش. دختر اولش که در جوانی در یک تصادف به رحمت خدا رفت، همه فکر می‌کردند قلب حاج بابا کشش این مصیبت را نداشته باشد. با همه‌ی کودکی‌ام یادم هست وقتی رفتیم به روستایشان، با همان پیراهن سفیدش دم در ایستاده بود و به مهمانانش خوش‌آمد می‌گفت. • من خوب یادم می‌آید که بزرگترها درموردش حرفهای خوبی نمی‌زدند و سنگدلش می‌خواندند. اما من می‌دانستم او سنگدل نیست اتفاقاً خیلی هم مهربان است. • این حرفها را با اینکه باور نکرده بودم ولی علامت سؤالش در ذهن من ماند تا ... • تا اینکه چند سال بعد دختر دومش با سرطان سختی از دنیا رفت. اینبار که همه از قبل چنین وداعی را پیش‌بینی می‌کردند منتظر بودند عکس‌العمل حاج بابا را ببینند. من نوجوان شده بودم و بهتر می‌توانستم شرایط دور و برم را تحلیل کنم. اینبار با میل خودم همراه شدم با جمع، برای عرض تسلیت! و باز هم همان صحنه را دیدم ... • حاج بابا با همان پیراهن سفید دم درب حیاط ، متین و سنگین ایستاده بود. می‌شد کوه درد را روی شانه‌هایش حس کرد، ولی این کوه درد اَبروانش را خم نکرده بود. • پدرم در آغوشش کشید و گفت؛ کمرمان شکست از این مصیبت! خدا صبرتان بدهد! گفت : لا یوم کیومک یا اباعبدالله (ص) خدا را هزار بار شکر که شما را شریک درد من قرار داد، و امان از درد کمرشکن زنی که کسی شریکش نشد! و اشک از کنار چشمانش لیز خورد و پشت هم چکید. • اینبار حاج بابا در تیررس تهمت‌های بالاتری از مردم قرار گرفت، چون خودش دخترش را داخل قبر گذاشت با همان پیراهن سفیدش که حالا خاکی و گلی شده بود و خودش برایش تلقین خواند و اصلاً هم شیون و ناله نکرد. • و من آن روز مطمئن شدم حاج بابا از همه‌ی پیرمردها خوشگل‌تر است! اما امروز علت اطمینانم را می‌فهمم. √ عشق حاج بابا از همه خوشگل‌تر بود، که او را از همه خوشگل‌تر و قوی‌تر و مَردتر کرده بود. دردِ بزرگتر که به جانت بیفتد آنقدر قابل احترام می‌شود که دردهای کوچکتر را قورت می‌‎دهی تا از آن درد بالا نزنند! قدشان از آن درد بزرگ‌تر نشود! بروز و ظهورشان از آن درد واضح‌تر نشود. حاج بابا عاشق بود و دلش نمی‌خواست جلوی خدایی که خاندان نبوت و ولایتش را با دردهای بزرگ صیقل داد، از دردهایش نق نق کند. حاج بابا خوشگل‌ترین پیرمرد دنیا بود، اما مردم این را نمی‌دانستند! @ostad_shojae | montazer.ir ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
: «خودت را بشناس و عاشق خودت باش» ✍️ اساساً اعتقادی به حجاب نداشت! یعنی حجاب در خانواده‌شان تعریف نشده بود. روابط عاطفی سالم و قدرتمندی در میان‌ اعضای خانواده‌شان حاکم بود. خانواده سالم و گرم و فامیل‌دوستی داشتند اما مثل خیلی‌های دیگر هنوز جایگاه احکام را نمی‌شناختند. • باهم همکلاسی بودیم در دانشگاه! مادر من مدرّس الهیات در دانشگاه بود و مادر او مربی هندبال! تفاوت فرهنگی ما بقدری بود که من هرگز نتوانستم با او رفاقت کنم. ولی او با همه‌ی بچه‌ها رفیق بود. همه دوستش داشتند چون او همه را دوست داشت! • یک روز در مسیر سالن تشریح سوار اتوبوسِ دانشگاه بودیم که بحث اعتقادی افتاد وسط. و او برای اولین بار روبروی من قرار گرفت! من نتوانستم پرسشش را پاسخ دهم، چون اساساّ از نگاه من احکام، پذیرفته شده بود و دلیل نمی‌خواست... اما سؤال او از کارکرد احکام بود، خصوصاً حجاب! و من هر جوابی میدادم او سؤال دیگری داشت... • همان روز کلّی شک و شبهه وارد مغز من شد که شروع حملاتِ بعدی شیطان در زندگی من بود و کم‌کم مرا به وسواس فکری دچار کرد. • درس‌مان تمام شد و هرکداممان برای گذراندن دوره طرح در بیمارستان مختلفی تقسیم شدیم و دیگر جز از یکی دو تا از بچه‌ها، از کسی خبر نداشتم. • وسواس من در احکام و اخلاق روز بروز بیشتر می‌شد و من روزبروز خموده‌تر می‌شدم تا اینکه کسی آدرس یک مشاور کاربلد را به من داد. از در که وارد شدم، خشکم زد! همان دختر قرتی همکلاسی من با چادر و کاملاً محجبه با همان انرژی و لبخند همیشگی از آن اتاق خارج شد. تعجبم را که دید گفت: من جواب سؤالهایی که تو آنروز ندادی را یک روز اتفاقی در میانِ مباحث غضب پیدا کردم. بعد از کارگاه غضب، کارگاه تمارین صبر(حلم) و مهرورزی را گوش کردم، ولی بی آنکه حرفی از حجاب به میان آمده باشد، آن چیزی که در من اصلاح شد، همان چیزی بود که تو را از من دور می‌کرد یعنی حجابم! √ وقتی فهمیدم من یک انسانم و مراقبت از روح انسانی‌ِ من مثل بدن من، یکسری چهارچوب و شرایط دارد با افتخار تمام چهارچوبها را پذیرفتمشان. و حالا این نشان افتخار را تا ابد بر سرم حفظ خواهم کرد. ✘ گفتم: چقدر دنیا درس و نکته دارد! تو امروز ایستادی و روبروی من و بی‌آنکه بدانی داری ریشه‌ی بیماری مرا برایم باز می‌کنی... کسی که از نگاه من دورترین دختر کلاس از معنویات بود! مرا بوسید و بی‌آنکه چیزی بگوید: رفت .... @ostad_shojae | montazer.ir ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
: «خودت را بشناس و عاشق خودت باش» ✍️ اساساً اعتقادی به حجاب نداشت! یعنی حجاب در خانواده‌شان تعریف نشده بود. روابط عاطفی سالم و قدرتمندی در میان‌ اعضای خانواده‌شان حاکم بود. خانواده سالم و گرم و فامیل‌دوستی داشتند اما مثل خیلی‌های دیگر هنوز جایگاه احکام را نمی‌شناختند. • باهم همکلاسی بودیم در دانشگاه! مادر من مدرّس الهیات در دانشگاه بود و مادر او مربی هندبال! تفاوت فرهنگی ما بقدری بود که من هرگز نتوانستم با او رفاقت کنم. ولی او با همه‌ی بچه‌ها رفیق بود. همه دوستش داشتند چون او همه را دوست داشت! • یک روز در مسیر سالن تشریح سوار اتوبوسِ دانشگاه بودیم که بحث اعتقادی افتاد وسط. و او برای اولین بار روبروی من قرار گرفت! من نتوانستم پرسشش را پاسخ دهم، چون اساساّ از نگاه من احکام، پذیرفته شده بود و دلیل نمی‌خواست... اما سؤال او از کارکرد احکام بود، خصوصاً حجاب! و من هر جوابی میدادم او سؤال دیگری داشت... • همان روز کلّی شک و شبهه وارد مغز من شد که شروع حملاتِ بعدی شیطان در زندگی من بود و کم‌کم مرا به وسواس فکری دچار کرد. • درس‌مان تمام شد و هرکداممان برای گذراندن دوره طرح در بیمارستان مختلفی تقسیم شدیم و دیگر جز از یکی دو تا از بچه‌ها، از کسی خبر نداشتم. • وسواس من در احکام و اخلاق روز بروز بیشتر می‌شد و من روزبروز خموده‌تر می‌شدم تا اینکه کسی آدرس یک مشاور کاربلد را به من داد. از در که وارد شدم، خشکم زد! همان دختر قرتی همکلاسی من با چادر و کاملاً محجبه با همان انرژی و لبخند همیشگی از آن اتاق خارج شد. تعجبم را که دید گفت: من جواب سؤالهایی که تو آنروز ندادی را یک روز اتفاقی در میانِ مباحث غضب پیدا کردم. بعد از کارگاه غضب، کارگاه تمارین صبر(حلم) و مهرورزی را گوش کردم، ولی بی آنکه حرفی از حجاب به میان آمده باشد، آن چیزی که در من اصلاح شد، همان چیزی بود که تو را از من دور می‌کرد یعنی حجابم! √ وقتی فهمیدم من یک انسانم و مراقبت از روح انسانی‌ِ من مثل بدن من، یکسری چهارچوب و شرایط دارد با افتخار تمام چهارچوبها را پذیرفتمشان. و حالا این نشان افتخار را تا ابد بر سرم حفظ خواهم کرد. ✘ گفتم: چقدر دنیا درس و نکته دارد! تو امروز ایستادی و روبروی من و بی‌آنکه بدانی داری ریشه‌ی بیماری مرا برایم باز می‌کنی... کسی که از نگاه من دورترین دختر کلاس از معنویات بود! مرا بوسید و بی‌آنکه چیزی بگوید: رفت .... @ostad_shojae | montazer.ir ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
: «اگر جهان‌بینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمی‌رسد!» ✍️ یکسال پیش بود. دستم بند بود و پاهایم خیس، داشتم حیاط کوچک‌مان را می‌شستم. دیدم تلفن سه بار پشت هم، بی‌وقفه زنگ خورد. با خودم گفتم حتماً مسئله‌ای اورژانسی است. • شیر آب را بستم و شلنگ را انداختم وسط حیاط و دویدم به سمت اتاق. • صدایش مضطرب بود با یک عالمه بغض که هر لحظه می‌خواست بترکد. گفت: امروز جواب پاتولوژی‌ام را گرفتم. گفتند آن سه تا توده که در ماموگرافی دیده شده بودند بدخیمند، و باید این عضو کاملاً تخلیه شود. • گفتم: یکی از دوستانم جراح حاذقی است که بطور تخصصی در همین زمینه کار می‌کند. همین الآن زنگ میزنم و با او هماهنگ می‌کنم، تو حرکت کن به سمت مطبش. دوستِ جراحم نیز تشخیص پزشک قبلی را تأیید کرد و یک نوبت جراحیِ زود به او داد. ولی او نرفت ... چون از جراحی وحشت داشت. • یکسال را با انواع و اقسام دستورات طب‌های دیگر مشغول شد تا اینکه صبحِ دیروز فهمیدم، چندین قسمت از بدن او درگیر این سرطان شده و بخاطر درگیری فضای لگنی دیگر توان راه رفتن ندارد. افتاده در رختخوابِ انتظارِ مرگ!!! • دیشب پسرم بی‌مقدمه پرسید : تکلیف جبهه اصلاحات برای ما که مشخص است هیچ، واقعاً در این هیاهویِ رسانه‌ای و میدانی که از رقابت میان کاندیداهای انقلابی ایجاد شده، تکلیفِ مردم چه می‌شود؟ • گفتم: تکلیفِ هر کس را جهان‌بینی او مشخص می‌کند! اگر جهان‌بینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمی‌رسد! • گفت: یعنی چی؟ • گفتم: اگر خاله سهیلا ریشه‌ی همان سه تا توده را می‌خشکاند در بدنش، امروز این توده‌ها از جاهای دیگر نمی‌زدند بیرون! • گفت: چه ربطی دارند اینها باهم! • گفتم: این حدیث را هزار بار استاد خواند برایمان؛ ریشه‌ی حق در عالَم، امامِ حق است و ریشه‌ی جور، امامِ جور! و اگر جهان‌بینی کسی جهان‌بینی خاله سهیلا نباشد میرود سراغ قطع ریشه‌ی ظلم در جهان! که یکباره همه چیز را سامان دهد! ✘ اگر جهان، با «امام حق» تنظیم شود، و مردم حرکتِ صحیح به سمتِ امام حق را در جهانِ درونشان آغاز کنند؛ جهانِ بیرون اثرات این تعادل درونی را از خود بروز خواهد داد. √ جهان‌بینی هر کاندیداست که وسعت برنامه‌ها، سطح توکل و میزان اراده‌ی او را مشخص می‌کند. کسی که جهانی فکر میکند: ریشه‌ی اصلاح معیشت و رشد فرهنگ و .... در ایران را همان می‌داند که ریشه‌ی انواع فسادها در فلان قاره و فلان کشور جهان است. او خیز برمی‌دارد ریشه را تغییر دهد! جهش اینگونه ایجاد می‌شود. با اصلاح جهان‌بینی مردم.... اصلاح جهان درون، اصلاح حکام و مدیران و تمام جامعه را در پی دارد وگرنه چه بسیار آسایش‌ها که آرامش با خود نداشتند. • گفت: من دارم می‌فهمم شما چه می‌گویید! • ادامه دادم : برای همین است دسته‌ای از مردم، دو دل می‌شوند، چون جهان‌بینی تمدنی انقلاب را هنوز باور نکرده‌اند. و بسیار اندکند آنان که به تراز دولت کریمه و برای تغییر تمدن جهان، فکر می‌کنند و برنامه دارند. • هیچ فرقی میان دلسوزی و کارآمدی کاندیداهای جبهه انقلاب نیست: مگر در وسعت جهان‌بینی‌شان! دیگر این ماییم که باید انتخاب کنیم بر اساس کدام جهان‌بینی انگشت‌مان را بر جوهر میزنیم! ـ تغییر تمدن فاسد و حیوانیِ جهان که ریشه‌اش مدیریت غیرِ تخصصی و غیرالهی جهان است؟ ـ یا اصلاح موقت مشکلات معیشتی و ... که البته محال است بدون حذف ریشه، برای همیشه درمان شود، فقط ممکن است که با یک مسکّن تخفیف یابد! حرفمان که تمام شد: آرامشش را از جنس بوسیدنش میشد فهمید! @ostad_shojae @Roghaye_nurzade