::
پاسخ:
✍احسنت محبوس شدن و بستن حیوانات، باعث میشه فضولات در تنشون حبس بشه و بمانه .
و زمانی که انسان میخواد گوشت اون حیوان رو استفاده کنه این ضرر به انسان منتقل میشه.
✍بعضی از جاها که پرورش مرغ یا دام دارند. با حبس کردن قصد دارند که حیوانات چاق تر بشوند تا با فروش اونها سود بیشتری کنند 😏
::
هدایت شده از صدای تدریس | پاک نژاد 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_آموزشی_طب۴
💥 تاثیـر متقابل مــــزاج و رفتــــار
◆صدای_تدریس|حسین پاک نژاد
◆ویژه علاقمندان به حوزه تدریس 🔰
https://eitaa.com/joinchat/2608529457Ce5610f8c3b
::
#حکایت/#قسمت_دوم
📚#مثنوی_معنوی_مولوی
✍آن پزشکان که به علم خود بسیار مغرور بودند، به پادشاه اطمینان دادند که بیمار خیلی سریع خوب خواهد شد.
::
آنها درمان خود را شروع کردند و هر دارویی را که فکر میکردند برای بهبودی دختر مفید است، به کار گرفتند؛ ولی افسوس که هیچ دارویی مفید واقع نمیشد .
::
هیچ کدام از آن طبیبان حتی فکرش را هم نمیکردند که نتوانند این دختر را درمان کنند. گویی بیماری او غیر قابل درمان بود.
::
روزها گذشت آن کنیز نه تنها بهتر نشد، بلکه بدتر هم شد! پادشاه هم که هر روز بیصبرانه منتظر بود تا خبرهای خوبی بشنود، سرانجام عصبانی شد؛ و پزشکان را صدا زد و به آنان پرخاش کرد و گفت:( پس چه شد؟)
یکی از طبیبان، جلوتر رفت و گفت:( هیچ نمیدانیم، چه شده، هر دارویی که به کار میبریم، نتیجه عکس میدهد و بیمار را بدتر میکند. دیگر کاری از دستمان بر نمیآید و نمیدانیم باید چه کنیم!)
::
شاه تا این سخنان را شنید دیگر نتوانست روی پاهای خود بایستد به آرامی نشست در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود ناگهان فکری به ذهنش رسید؛از جا برخاست و بدون اینکه به کسی حرفی بزند، بیرون رفت آنقدر عجله داشت که حتی فراموش کرد کفش و لباس مخصوص بیرون رفتن را هم بپوشد.
::
از قصد خارج شد و یک راست، به سمت مسجد رفت وارد مسجد شد؛ در محراب نشست و با حالتی گریان با خدای خویش به راز و نیاز پرداخت و عاجزانه گریست:
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجدهگاه از اشک شه پر آب شد
در میان گریههای خود ،از گناهانش عذرخواهی کرد و برای آن دختر جوان دعا کرد. شاه پس از مدتی سر به سجده نهاد و آنقدر در سجده ماند تا خوابش برد.
✍منتظر قسمت بعدی باشید.
::
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
::
✍اگر معلم تند صحبت کنه، دانش آموزانی که مزاج مغزشون رو به حرارت و خشکی رفته راضی اند و مطلب به راحتی دریافت می کنند. 😊
ولی اون دانش آموزی که رطوبت مغزش بیشتر از حد معمول شده مطلب رو متوجه نمیشه. 😵💫
::
#معلم_طبیب
✍حالا اگر معلم کُند صحبت کنه اونایی که رطوبت مغزشون بیش از حد سزاوار شده راضی اند و مطلب رو متوجه می شوند. 😌
ولی حوصله اون دانش آموزی که مزاج مغزش رو به حرارت و خشکی رفته سر میره😏
@banooteb
::
بانـوطب🍎
:: ✍اگر معلم تند صحبت کنه، دانش آموزانی که مزاج مغزشون رو به حرارت و خشکی رفته راضی اند و مطلب ب
::
⁉️مزاج مغز به طور طبیعی باید سرد و تر باشه حالا اگر رطوبتش بیشتر از حد طبیعی بشه چکار کنیم؟؟
✔️عطسه زدن خودش از رطوبات اضافی کم میکنه.
::
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام روزتون به خیر و نیکی ان شاءالله ✋
🇮🇷ایران زیبا تقدیم شما مهربانان
✍جاده اسالم
::
✍یادتونه تو وبینار گفتم انواع و اقسام شربت ها داریم 🧃
در این فصل شربت ریباس میتونه مفید باشه برای افراد با مزاج گرم
خصوص برای عزیزانی که در شهر های گرم زندگی میکنند..
::
::
#شربت_ریباس :
✔️مقوی معده و قلب است
✔️ صفرا بشکند
✔️ وحمیات صفراوی را نافع باشد،
✔️واشتهای طعام آورد
✔️و تشنگی بنشاند
✔️ وجلوی قی و اسهال صفراوی را بگیرد .
📚خلاصه الحکمه
@banooteb
::
::
📚#مثنوی_معنوی_مولوی
#حکایت/#قسمت سوم
در خواب دید که پیرمردی روحانی به او نزدیک شد و گفت:( ای پادشاه! به تو بشارت میدم که راز و نیازت به درگاه الهی قبول شده است. فردا مردی غریب به درگاه تو خواهد آمد؛ آن غریبه، حکیمی داناست و میتواند کنیز را درمان کند.) شاه یکباره از خواب پرید و لحظاتی گیج بود. پس از چند لحظه اشک شوق در چشمانش جمع شد؛ مطمئن شد که خوابی را که دیده است، واقعیت دارد؛ بنابراین برخاست و با خوشحالی به سمت قصر حرکت کرد؛ سپس دستور داد که اگر فردا غریبهای وارد شهر شد، او را به خدمتش بیاورند.
::
روز بعد، از اولین دقایق طلوع آفتاب، پادشاه منتظر ماند تا حکیم الهی را سریعتر ببیند. یکی از خدمتکاران نزد شاه آمد و گفت:( غریبه ای به سمت قصر میآید.) پادشاه سراسیمه به استقبالش رفت. مردی نورانی را دید که با متانت گام برمیدارد و به سوی او میآید. کمی که نزدیکتر شد، شاه احساس کرد که این همان مردی است که او را در خواب دیده بود.
آن خیالی که شه اندر خواب دید
در رخ مهمان همی آمد پدید
::
شاه نزدان حکیم الهی رفت. گویی آرامش جاودانی در روح و روانش جای گرفته بود. رای لحظاتی بیماری کنیز و همه رنجهای این جهان را فراموش کرد. شاه خود مردی دیندار و عارف بود و ارزش این مردان الهی را بهتر از هر کسی میدانست. در نهایت ادب و احترام او را در آغوش کشید. گرد از سر و رویش پاک کرد و او را به درون قصر برد.
✍منتظر قسمت بعدی باشید
::