eitaa logo
بانوی آب
5.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
165 فایل
به آینده امیدواریم! 🦋 آینده بهشتی، در گرو مجاهدت شبانه روزی است مادرانه این جهاد را زیبا کنیم؛ مادرها انسان سازند... تبادل و تبلیغات انجام نمی شود. @bdayyani
مشاهده در ایتا
دانلود
"هوالمستعان" امام برای بعضی ظهور کرده دانه انار را در دهان محمد مهدی فشار می دهم، قرمزی اش روی شال کرم رنگم می پاشد. یاد شتک خون مادران بر صورت طفلان بی گناه فلسطین می افتم. شیرینی هندوانه در کامم تلخ است. آش داغ ترخینه در دهانم ماسیده است. باید بغض حبس شده در گلویم را چاره ای کنم تا سهم عزیزانم از یلدا را به جانشان دلنشین کنم. به بهانه شیر دادن چند دقیقه ای طبقه بالای خانه برادرم خلوت می کنم. لامپ اتاق را خاموش می گذارم. غصه ام را با امام زمان شریک می شوم. نذر می کنم حضرت این چند صباح متعفن دنیا را بر ما ببخشد، من سفره یلدا در مسجد الاقصی پهن کنم. برایشان انار گل کنم. هندوانه قاچ کنم. لبخندی به شیرینی لبو بر لب هایشان بنشانم. درد غزه را در اتاق بالا می تکانم از پله ها پایین می روم. محمد مهدی را به پسرهای خواهرم می سپارم، با روی گشاده به آشپزخانه می روم. تصویر نگاه پر امید بچه های فلسطینی در خیالم پرسه می زند. "آن لبخند های شیرین بر ویرانه های زندگی از کجا آمده است؟" معادلاتم به هم ریخته است. ظرف های تلنبار شده شام را در یک سینک ظرفشویی می گذارم. راه دستم باز می شود. من اسکاج می کشم خواهرم می شوید. زن داداش لا به لای افکارم راه به راه می گوید بیایید بشینید. کم کم فکرم مثل آشپزخانه آرام می گیرد. "آن ها منتظر منجی نیستند تا زندگی شان را سر و سامان دهد. آن ها خود، کار و بار امام را بر دوش می گیرند و برکت این مبارزه شیرینی رضایت را به جانشان می نشاند." چادر کرم رنگم را از روی کابینت بر می دارم سر می کنم. روی مبل سفید راحتی کنار مادرم می نشینم. حرف بین خانم ها و آقایان گل انداخته است. گوشه بحث ازدواج و فرزندآوری را می گیرم. از شیرینی های پسرم می گویم. هنوز تعریف هایم تمام نشده که می بینم محمد مهدی دارد ظرف های مسی و بلورهای تزئینی سبز روی میز را روی پارکت پذیرایی قل می دهد. نگرانم وسایل نوعروس را خراب کند. هی روی مبل می نشانمش میوه در دهانش می چپانم، هی به جای قبلی در می رود. یلدا تمام می شود. به خانه بر می گردیم. محمد مهدی را آرام روی تخت چوبی زیر پنجره می گذارم. همسرم سرش را روی بالشت نگذاشته خوابش سنگین می شود. اتاق از سکوت لبریز است. خستگی در تنم ولو می شود. اما خواب به حوالی چشم هایم نمی آید. زور شوفاژ به سرمایی که از پنجره های پذیرایی و دو تا اتاق می آید نمی رسد. پاهایم را زیر پتو می برم. "نمی دانم دعا کنم بر زمین یخ خیابان های فلسطین باران نبارد یا ببارد تا آبی بر لب های خشکشان بچکد." محمد مهدی غلتی می زند، پایش را زیر پتو می گذارم. "آیا مادری هست که بچه های سرمازده را در آغوشش گرم کند؟" انگشت گرم محمد مهدی را می بوسم. دوباره امید چشم هایشان جلوی نظرم می آید. فلسطین با دست های خالی و سنگی بی جان، غبار ظلم را در دنیا کنار زده است. خونشان چنان در جهان جوشیده که رویای نیل تا فرات، کابوس اسرائیل شده است. این همه از کجا آمده؟ حتم دارم امام زمان در قلبشان ظهور کرده است. آن ها واژه مضطر را زندگی کرده اند. از همه چیز و همه کس بریده اند و فقط به امام زمان امید بسته اند. مگر می شود امام، منتظر را دست خالی رها کند؟ ساعت به اذان صبح نزدیک می شود. وضو می گیرم. صورتم را که مسح می کنم، چهره خونین و کبود زن های غزه را جای خود در آینه می بینم. پای سجاده می نشیم. چادر نماز را دور انگشتم می پیچم. بغضم اشک می شود. شاید فلسفه نرسیدن های ما به اجابت همین باشد، نه مضطر شده ایم، نه تنها پناهمان امام شده است. آن قدر امید های قلابی در دلمان کاشته ایم که مثل خانه عنکبوت بی بن و ریشه شده ایم. ما اندر خم انتظاری بی ایمان و یقینیم. ظهور، همان که ما بعیدش می دانیم آن ها قریبش می دانند. به نصر من الله و فتح قریب ایمانی قلبی دارند. صدای موذن قلبم را به مسجد می کشاند. سوییچ را بر می دارم می روم. دلم پر می کشد برای نماز جماعت مسجدالاقصی. بعد از نماز دعای عهد را می خوانم. تشنه بیعتی هستم از جنس وفاداری آزادگان جهان. بیعتی که با مال و جان و خون پایش را امضا کنم. عهد می بندم دیگر دنبال نتیجه پر زرق و برق از فعالیت هایم نباشم. من سستی نکنم و خدا از من کمم را زیاد بپذیرد. به خانه بر می گردم. قرآن خاک گرفته را از کشوی میز تلویزیونی در می آورم. از امروز به نیت ظهور منجی عالم هر صبح را با قرائت و معنی قرآن شروع می کنم. لامپ راهرو را خاموش می کنم. چشم هایم را می بندم به امید طلوع ظهورش در غروب این جمعه. 🦋 به بپیوندید: https://eitaa.com/banooyeab