سلام و صبح به خیر
اول به همه اونهایی که
فقط به خدا تکیه دارند😊
و بعد همه اونهایی که تو مسیر زندگی، یاد گرفتند به غیر خدا تکیه کردن، نتیجه ای جز نومیدی نداره🌹😊😊😊
@banooyeab
#بوسه_دست_مادر
دیشب در انتهای همایش نکوداشت مرحوم آیت الله سید علی قاضی ره در حرم مطهر رضوی ، از والدین شهید مصطفی احمدی روشن تجلیل شد.
پدر شهید پشت تریبون آمد و سخنان متفاوتی گفت. گفت مادر مصطفی به علت پا درد ، قصد حضور در جلسه را نداشت ؛ ولی من او را با اصرار آوردم تا در حضور او چیزی به شما بگویم.
سپس در حضور مادر شهید گفت می خواستم بگویم اگر مصطفی، مصطفی شد ، از برکت این زن بود.
@banooyeab
#عاشقانه_طیب
#ما_هم_دستت_را_میبوسیم
🔴 دیشب در انتهای همایش نکوداشت مرحوم آیت الله سید علی قاضی ره در حرم مطهر رضوی ، از والدین شهید مصطفی احمدی روشن تجلیل شد.
پدر شهید پشت تریبون آمد و سخنان متفاوتی گفت. گفت مادر مصطفی به علت پا درد ، قصد حضور در جلسه را نداشت ؛ ولی من او را با اصرار آوردم تا در حضور او چیزی به شما بگویم.
سپس در حضور مادر شهید گفت می خواستم بگویم اگر مصطفی ، مصطفی شد ، از برکت این زن بود. این زن که هم از سلاله رسول است و هم از نسل عالمان یزد ، در دامن مطهرش مصطفی را پروراند. مصطفی از قبل این مادر مصطفی شد نه از جانب من.
پدر شهید ، ابراز علاقه خود به مادر شهید را با این جملات لبریز کرد که حاضرم در حضور این جمع ، دست و چادر مادر مصطفی را ببوسم و بابت تربیت این فرزند از او تشکر کنم.
امروز توقع داشتم خبر این سخنان فضای مجازی را پر کند. اما دیدم بی عرضگی رسانه ای ما تمامی ندارد. وقتی عاشقانه های نجیبانه و مومنانه این چنینی را ضریب نمی دهیم ، کار به آنجا می رسد که مجری خام برنامه زنده ، به همسر جوان یک روحانی می گوید به شوهرت ابراز علاقه کن تا مردم ببینند این قشر هم اهل این عاشقانه ها هستند.
اما نکته دیگری که توجهم را جلب کرد این بود که خوش به حال مصطفی که پدر و مادرش لیاقتش را داشتند!
✍ مصطفی امینی خواه
@banooyeab
#داستان_طلبگی
#تجربه_واقعی
#قسمت_چهارم
چشمام رو یواش یواش باز کردم...
نمی خواستم به قرآن نگاه کنم باخودم می گفتم یعنی میشه همین آیه رو باز کرده باشم...؟!
سرم رو پایین انداختم
قسمت پایین صفحه رو نگاه کردم؛
صفحه۳۱۷قرآن کریم بود،
بالای صفحه بعد را نگاه کردم،
دیدم سوره طه ست ولی جرات نگاه کردن به صفحه قبل رو نداشتم...
قطره های اشکم مثل بارون تند روی قرآن می ریخت...
تا اینکه بالای صفحه ی ۳۱۷ قرآن را نگاه کردم ...
واقعا باورم نمی شد!!!
خدااااایا قربون مهربونیت برم !!!
دیگه نتونستم خودم را نگه دارم شروع کردم با صدای بلند گریه کردن😭
با همین حال به سمت اتاق خواب رفتم
همسرم با صدای گریه ام بیدار شدن و دلیل گریه هامو پرسیدن،
هم خوشحال بودم و هم ناراحت، خوشحال از اینکه خدا صلاح میدونه و
ناراحت از اینکه همسرم رضایت نمیده😔
نیت و اتفاق اون شب رو برای همسرم تعریف کردم ،
ایشون لبخندی زد و گفتن: توکل بر خدا ببینیم چی میشه ...
فردای اون شب وقتی همسرم از هیئت برگشتن لبخند پر از رضایت صورتشان رو فرا گرفته بود،
منم که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید..
چون چند ساعت تا آزمون حوزه باقی نمونده بود
ولی وقتی همسرم رو با این حالت دیدم کمی آرامش گرفتم.
همسرم با همون حالت لبخند گفتند:زور برو بخواب که فرا صبح آزمون داری...
#ادامه_دارد
@banooyeab
#همسر_داری❤️
تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی براش معنی نداشت، رسیده و نرسیده رفت سراغ لباس ها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرف ها رو شست.مادرم که از کارش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کارها رو نکنه، ولی یونس گوشش بدهکار نبود. می گفت: «خاله جون این کارها وظیفه مه، من که هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزی که هستم باید به خانومم کمک کنم».
🌹شهید یونس زنگی آبادی🌹
@banooyeab