#روایت_تعلق (۱)
خسته از راه آمدهام بعد از دست دادن ۴ ملیون تومان ناقابل بابت عصب کشی که آخر هم متوجه نشدم عصب را میکِشند یا میکُشند.
تصمیم دارم زود بخوابم که فردا خیلی زود باید به جایی دور از خانه ولی نزدیک به قلبم بروم.
" #مرقد_امام "
یاد " #مرقد_امام " که میافتم، یادم میآید این ترم باید اندیشه سیاسی #امام_خمینی درس بدهم و از محتوای هیچیک از کتب آموزشی موجود با این عنوان خوشم نمیآید و باید دنبال متن خوب بگردم یا پیدا کنم و یا تدوین کنم.
در ضمن گشت و گذار در کانالهای با محتوای بیانات #امام، مواجه شدم با یک پیام و حس کردم به من مربوط میشود، هرچند تقریبا هیچ ربطی نداشت.
من فقط ۲ یا ۳ بار رفته بودم #ماهشهر و هیچ وقت حساسیتی به #ماهشهر نداشتم حتی بعد از اغتشاش بنزینی ۹۸ که در صدر خبرها بود. اما این بار #ماهشهر برایم مهم بود. حس داشت.
#حس_تعلق
چرا این حس در من ایحاد شده بود؟
خونگرمی مردم #ماهشهر؟ میهماننوازی شان؟ یا چه؟
هرچه هست یک #حس_تعلق درونم جوشید.
دوستش داشتم والبته بهانهای شد برای اندکی تفکر و دست به صفحه کلید شدن.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran