🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
بچه ها متفرق شدند. من اعلامیه های امام را که در چاپخانه ی خرم کوشک چاپ کرده و زیر در اتاقها می انداختیم ریختم توی لباسم و از آنجا مستقیم آمدم آبادان بچه ها گفتند دو سه روز آفتابی نشوید. اگرچه گفته بودند کوچه به کوچه دنبال کارگران و کارمندان صنعت نفت هستند و تهدید کرده بودند اگر اعتراضات خاتمه پیدا نکند در همان کوره های نفت زنده زنده آتشتان خواهیم زد اخراج شدن کم هزینه ترین و کمترین مجازات است. آقای زارعی هم از اعتراض و درگیری پالایشگاه و و بگیر و ببندها میگفت و پدرم نکات امنیتی را سفارش می کرد. پس من اخراج نشده بودم جرأت کردم و سرم را از زیر پتو بیرون آوردم و از ژست مریضی بیرون آمدم آقا گفت دخترم از خواب بیدار شده براش گل گاوزبون و نبات بیارین گفتم نه بابا دیگه حالم خوب شده.
رحیم گفت چشماش که بوی خواب نمیده. چرا مدرسه نرفتی؟ با جرأت گفتم منم از مدرسه اخراج شدم تا چند دقیقه همه هاج و واج مانده بودند اما هیچ کس از من نپرسید چرا؟ انقلاب از مسجد مدرسه و پالایشگاه فراتر رفته و در خانه ها هم رخنه کرده بود.
رحیم گفت: همه ی چیزهایی که آدم باید یاد بگیره توی کتابای درسی و مدرسه نیست.
دکمه های لباسش را باز کرد و یک کتاب کاهی رنگ و رو رفته با جلد چسب خورده که معلوم بود دست صدتا آدم چرخیده به من داد. روی کتاب نوشته بود: فاطمه فاطمه است. قبلاً هم کتابهایی از استاد مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی خوانده بودم اما عنوان این کتاب برایم جالب بود. پرسیدم مگر فاطمه می تواند فاطمه نباشد اسم این کتاب چرا اینقدر عجیب است؟
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄