eitaa logo
بانوان لنگرود_منتظرالمهدی
274 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
223 فایل
@banovanlangarud ارتباط با ادمین @R_arab756
مشاهده در ایتا
دانلود
میخندم و یک خیار نصفه که درظرف سالاد بود برمیدارم و به طرف اشپزخانه میروم. بلند می پرسد: ببینم بچه تو امتحان نداری؟؟ درس و مشق نداری؟! _ وای مامان کارامو کردم!! _ ببینم این استاده مرد خوبیه؟؟!...بابات خیلی نگرانته!! میگه این استاده میشنگه!! _ نه مادرمن... بابا بیخود نگرانه اون زن داره! _ اخه خیلی جوونه!! باذوق زیر لب میگویم: خیلیم خوبه! مامان_ خلاصه مراقب باش دختر!... به غریبه هااعتمادی نیست!! _ استادمه ها!! دریخچال را باز میکنم و بطری کوچک آبمیوه ام رابرمیدارم مامان_ میدونم !! میدونم!! ولی ...حق بده دلش شور بیفته!!بلاخره خوشگلی...سرزبون داری!! _ خب خب؟... دربطری را باز میکنم و سرمیکشم مامان_ الحمدالله یه چادر سرت نمیکنی که خیالمون یخورده راحت شه! ابمیوه به گلویم میپرد. عصبی میگویم: ینی هنوز زندگی ما لنگ یه چادرمنه؟؟! ازجا بلند می شود و بالبخند جواب میدهد:نه عزیزم!..خداروشکر عصاب نداری دوکلمه بهت حرف بزنم!! _ اخه همش حرفای کهنه و قدیمی! بزرگ شدم بخدا!...اونم مرد خوبیه! بنده خدا خیلی مراقب درسمه!! نمره هامم عالیه! شانه بالا میندازد مامان_ خب خداروشکر که مرد خوبیه!! خدابرا زنش نگهش داره!! دردلم میگویم: اتفاقا خوب شد که نگه نداش!!! اما بلند حواب میدهم: خدابرا شاگرداش نگهش داره! و با حالتی مسخره میخندم *** روی میز میشینم و با شکلک ادای معلم زیست را درمی آورم و همه غش غش میخندند! همیشه دراین کارها مهارت خاصی داشتم!! میترا که ازخنده قرمز شده روی صندلی ولو می شود. همان لحظه چندتقه به درمیخورد معاون آموزشی وارد کلاس می شود. سریت ازروی میز پایین می پرم و سرجایم مثل بچه تخس ها آرام میشینم. موهایم راکه بخاطر تحرک بیرون ریخته زیر مقنعه ام میدهم و به دهان خانوم اسماعیلی خیره می شود. یک برگه نشانمان میدهد که زمان برگزاری ازمون های مختلف و تست زنی است. هربخش را با هایلایت یک رنگ کرده!! چه حوصله ای!! برگه را به مسئول کلاس میدهد تا به برد بزند. درسم خوب بود!! اماهنوز انگیزه ی کافی برای کنکور نداشتم!!!! خانوم اسماعیلی بعداز توصیحاتش ازکلاس بیرون میرود و دوباره بچه ها مثل زندانی های به بند کشیده ازجا می پرند و مشغول مسخره بازی می شوند!! میترا که بابرگه های امتحانی خودش راباد می زند با لب و لوچه آویزان میگوید: وای کنکور!! درسش خوب نبود و همیشه سرامتحان باسرخودکارش پایم را سوراخ میکرد!! یا مدام باپیس پیس کردن ندا میداد که حسابی تو گل گیر کرده!! لبخند میزنم _ خب نده! _ خلیا!! پس چراتاالان اومدم مدرسه؟؟! _ چه میدونم! خب بده! _ برو بابا توام بااین راهنماییت!! _ خب خودمم نمیدونم میخوام چی بخونم تودانشگاه!!اصن انگیزه ندارم!! _ واقعا؟؟! من همش فکر میکردم که میخوای بری دانشگاه تااز دست خانوادت خلاص شی!! مثل گیج ها می پرسم: یعنی چی؟؟ _ بابا خیلیا میرن دانشگاه تا یکوچولو ازاد شن!! خیلیام درس میخونن برن یه شهر دیگه کلن مامان باباها نباشن!! هاج و واج نگاهش میکنم!...یکدفعه ازجا می پرم و میگویم: ببین یه بار دیگه بگو!!! چشمهای درشتش گردتر می شود: چیو بگم؟!! _ همین ...این این...این چیژ... _ اینکه خیلیا میرن تاخلاص شن؟؟؟ چیزی درذهنم جرقه می زند!!! بادستهایم دوطرف صورتش را میگیرم و لپهایش را به طرف داخل فشار میدهم: وای میترا تو فوق العاده ای فوق العاده!!! دستهایم را عقب میزند و صورتش را میمالد ‌_ چته تو!؟؟؟ دیوونه!!! درسته!!حرفش کاملا درست است!!! نجات واقعی یعنی رفتن به جایی که خانواده ات نیستند!! ادامه دارد. .. @banovanlangarud ❣❤️❣
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿: * پاکت چیپس را باز و به مادرم تعارف میکنم. دهنش را کج و کوله میکند و میگوید: اینا همش سرطانه!! بازبان نمک دورلبم را پاک میکنم _ اوممم ! یه سرطان خوشمزه!! _ اگه جواب ندی نمیگن لالی مادر! میخندم و به درون پاکت نگاه میکنم. نصفش فقط با هوا پر بود!! کلاهبردارا! مادرم عینکش را روی بینی جا به جا میکند و کتاب اشپزی مقابلش را ورق می زند... حوصله اش که سرمی رود کتاب می خواند! باهر موضوعی! اما پدرم بیشتر به اخبار دیدن و جدول حل کردن، علاقه دارد...ومن عنصر مشترک میان این دو نازنین خداروشکر فقط به خوردن و خوابیدن انس دارم!! نمیدانم شاید سرراهی بودم!! عینکش را روی کتاب میگذارد و بی هوا می پرسد: محیا؟! _ بعله!؟ _ این پسرخالت بود... چیپسی که به طرف دهانم برده بودم ، دوباره داخل پاکت میندازم... من_ کدوم پسرخاله؟! _ همین پسر خاله فریبا ... _ خو؟ _ پسره خوبیه نه؟ _ بسم الله!! چطو؟ _ هیچی هیچی!! دوباره عینکش را می زند و سرش داخل کتاب می رود!! برای فرار از سوالات بودارش به طرف اتاقم می روم. "مامان هم دلش خوشه ها!! معلوم نیست چی تو سرشه!! پوف...!!" روی تخت ولو می شوم و پاکت راروی سینه ام میگذارم. فکرم حسابی مشغول حرفهای میتراست!!... " اون عقب مونده هم خوب حرفی زدا!!...اگر...اگر بتونم خوب درس بخونم... خوب کنکور بدم!.... اگر...اگر ...وای ینی میشه؟؟!..." غلت می زنم و مشغول بازی با پرزهای پتوی گلبافت روی تختم می شوم. پاکت چپه می شود و محتویاتش روی پتو می ریزد.اهمیتی نمیدم و سعی میکنم تمرکز کنم! مشکل اساسی من حاح رضاست!! " عمرا بزاره بری محیا!! زهی خیال باطل خنگول!!...امم..شایدم اگر رتبه ی خوبی بیارم...دیگه نتونه چیزی بگه!..چراباید مانع موفقیتای من شه؟؟!!" این انصافه؟؟!" پلک هایم راروی هم فشار میدهم و اخم غلیظی بین ابروهایم گره می زنم. " پس محمد مهدی چی؟! من بهش عادت کردم...!!..." روی تخت میشینم و به موهای بلندم چنگ میزنم و سرم را بین دستانم میگیرم.." اون سن باباتو داره!...میفهمی؟؟!!... درضمن!! این تویی که داری بهش فکرمیکنی وگرنه برای اون یه جوجه تخس لجبازی!! " ازتخت پایین می آیم و مقابل آینه روی درکمدم می ایستم. انگشت اشاره ام را برای تصویرم بالا می آورم و محکم میگویم:کله پوک!! خوب مختو کار بنداز!! ... یامحمدمهدی یا آزادی!!...فهمیدی؟؟!" به چشمان کشیده و مردمک براقم خیره می شوم!! شاید هم نه!!...چرا یا...شاید هردوباهم بشود!! پوزخندی می زنم و جواب خودم رامیدهم: خل شدی؟! ینی توقع داری باهاش ازدواج کنی؟؟!....خداشفات بده!!". انگشتم را پایین می آورم: خب چیه مگه!! تحصیل کرده نیست که هست!! خوش تیپ نیست که هست!!... خوش اخلاق و مذهبی ام هست!...حالا یکوچولو زیادی بزرگ ترازمنه...!!" و...و..." زنم داشته!!"...." شاید بتونم باازدواج بااون هم به مرد مورد علاقم برسم هم به ازادی...به درس و دانشگاه و هرچی دلم میخواد!!!..." ...پشتم رابه آینه میکنم" این چه فکریه!!؟.. خدایاکمک! اون بیچاره فقط به دید یه شاگرد بهم نگاه میکنه ..اونوخ من!!..."...خیلی پررو شدی دختر!! " .... گیج و گنگ به طرف کیفم می روم و تلفن همراهم رااز داخلش بیرون می آورم. شاید یکم صحبت کردن بامیتراحالم رابهتر کند.. * با اشتها چنگالم را در ظرف سالاد فرو میبرم و مقدار زیادی کاهو وسس داخل دهانم میچپانم. پدرم زیرچشمی نگاهم میکند و خنده اش میگیرد. مادرم هم هرزگاهی لبخند معنادار تقدیمم میکند. بی تفاوت تکه ی آخرمرغم را دردهانم میگذارم و میگویم: عالی بود شام! ... بازم هست؟! حاج رضا_ بسه دختر میترکی! _ یکوچولو!..قد نخود!خواهش!! مامان ظرفم را میگیرد و جلوی خودش میگذارد.بااعتراض میگویم: خب چرا گذاشتی جلوت؟! پدرم باخونسردی لبخند میزند و جواب میدهد: باباجون دودیقه بادقت به حرفای مادرت گوش کن! @banovanlangarud
دوقسمت تقدیم نگاه شما خوبان☺️🌹
❣ خواب مہدی (عج) را ببینید شب بخیر😍 ❣بوسہ از پایش بچینید شب بخیر😇 ❣خواب زهرا(س)را ببینید شب بخیر☺️ ❣هدیه از مادر بگیرید شب بخیر😴 ❣شبتون مهدوی🎈 ❣دمتون مادری💕 ❣نفستون حیدری😌 ❣یاعلی مدد🎈✌️🏻 😴اعمال قبل از خواب😴 🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 🍃🌸1️⃣. 👈🏻✨( ٣ بار سوره توحید)✨👉🏻 🍃🌸2️⃣ 👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻 🍃🌸3️⃣ 👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻 🍃🌸4️⃣ 👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻 🍃🌸5️⃣ 👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻 🍃🌸6️⃣ (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻 ✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗 🌸أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ 🌸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ 🌸کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ 🌸ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ 🌸کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ 🌸لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ 🌸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ 🌸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨ 7⃣ امام صادق: «هركس با وضو به رختخواب برود، رختخواب براى او حكم مسجد را دارد. واگر در ميان رختخواب به ياد آورد كه وضو ندارد، بر روانداز تيمّم كند كه اگر با وضو يا تيمّم بخوابد، تا زمانى كه به ياد خداست گويى نماز مى‌خوانَد» (به جای تیمم وضو بگیریم تا یه خودسازی هم انجام داده باشیم ) 📚مستدرك وسايل الشيعة ج١ص٣٣٩ باب ده حديث ٢١🗞🖇 🌱 ان‌شاءالله پایبند باشیم✅ آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟👌👌👌👌 😴 @banovanlangarud
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ اصلا مهم نیست تاریخ تولدت ۲۴ تیر است یا ۲۹فروردین ؛ ما حتی ۶ تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره تو را به ما بخشید جشن می‌گیریم. ❤️ و همه اینها بهانه است آقاجان! بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را داده است، خدا را برای این نعمت شکر می گوییم. ❤️ اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه‌ای @banovanlangarud
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 می گویند عمر بعضی پروانه ها فقط یک روز است. 🦋 اما همان یک روز آن قدر بال بال می زنند و از نعمت زندگی لذت می برند که وقتی از دنیا می روند از زندگی خود ناراضی نیستند 🦋 بسیاری از اوقات اگر ما بپذیریم که مثل همون پروانه برای چشم برهم زدنی فرصت زندگی یافته ایم 🦋 خیلی از کارها و رفتارهایمان عاقلانه تر و محبت آمیزتر و هیجاناتمان مهارتر و زندگیمان شیرین تر می شود. 🌺 زندگیتون پر از لحظه های پروانه ای @banovanlangarud
19.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️چهار گناهی که خداوند نمی بخشد ! این گناهان را مرتکب نشویم، چون خدا خیلی این گناهان را سخت می گیرد. اگر خدایی نکرده مرتکب این گناهان بودیم، توبه کنیم و سعی کنیم جبران کنیم و‌ دیگر تکرار نکنیم. @banovanlangarud
💠 (علیه السلام) : 🍃 بهتر از حفظ زبان 🍃 و زیبا تر از تقوای الهی 🍃 و ارزنده تر از قناعت و میانه روی در خرج های زندگی 🍃 بر تر از گفتار نیکو و حکمت آمیز 🍃 و گوارا تر از فرو خوردن خشم نیافتم... 📚 نصایح، صفحۀ 223@banovanlangarud
24.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 چرا خدا پارتی بازی میکنه؟! چرا بعضی رو پولدار و بعضی رو بی پول آفریده؟ چرا بعضی رو باهوش و بعضی رو کم هوش آفریده ؟ @banovanlangarud