eitaa logo
بانوان لنگرود_منتظرالمهدی
276 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
221 فایل
@banovanlangarud ارتباط با ادمین @R_arab756
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین پنجشنبہ شهریور ماهتون 🍃 پر از اتفاقهای عالی 🌹 امروز هرگز دوباره تكرار نميشه پس با یه حال خوب و یک لبخند ناب از هر ثانيه اش لذت ببرید آرزو دارم در پناه لطف خدا زندگی تون سرشار از سلامتی و شادی و موفقیت باشه 🌹 تقدیم با بهترین آرزوها 🌹 آخر هفته تون زیبا @banovanlangarud
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠‌ هفتم صفر شهادت امام حسن (ع) تسلیت باد🏴 یا امام حسن ع تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم... این هم جواب آن همه آقایی و کرم...💔😢 @banovanlangarud
18.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجشنبه است🥀 با فرستادن فاتحه و صلوات یادی کنیم ازعزیزانمون🥀 خدایا عزیزان ما را مورد رحمت خود🥀 قرار ده روحشان شاد🥀 جایگاهشان بهشت🖤 ⭕️اگر شما هم دوست دارین یاد عزیزانتان را زنده نگه دارین عکس های عزیزانتان را تو پی وی بنده بفرستین🙏 @banovanlangarud
••••┄┅✧•❅✦ ﷽ ✦❅•✧┅┄••• 🔹صبح جمعه حوالی ساعت 07:00 🔸مسجد جامع روستای لنگرود 🔹ویژه خواهران و برادران 🔸همراه با پذیرایی ، صبحانه @banovanlangarud
لبهایش تکان می خورند اما صدایـی شنیده نمی شود. آذر فضای سنگین را باصدای طنازش برهم می زند: ببین کی اومده جواد! ماشاءالله چقدر بزرگ شده! عمو هاج و واج باصدایـی ناله مانند میگوید: خیلی! ماشا...الله... لبخند پهن و بزرگی میزنم و دستم را به طرفش دراز می کنم. دستش به وضوح می لرزد. حرصم می گیرد. یعنی اینقدر تابلو شده ام؟! دستم را میگیرد اما خبری از گرما نیست! دستش را پس میکشد و میگوید: خوش اومدی عموجون! منتظرت بودیم... ولی... مگه... بین حرفش می پرم: -حتما اشتباه گفتن! هول شدن، پروازم چهارشنبه بود دیگه خودش راجمع و جور می کند و درحالیکه نگاهش تاپایم کشیده می شود جواب میدهد: به هرحال امروز یافردا... خوشحالیم که مهمون مایـی دخترجون! میخواهم بگویم: مشخصه. رنگ از رخساره پریده است عمو! یحیـی ازماشین پیاده می شود و جلو می اید. ازفرصت استفاده می کنم و بااشتیاق و کنجکاوی به چهره اش زل میزنم. زن عمو میگوید: منو اقاجواد همراه یحیـی میریم! یلدا خونه اس. سرسری یک بله و ممنون می گویم و به فوضولی ادامه میدهم. بچه که بودیم بین تمام پسران فامیل یحیـی چهره ی معقول تری داشت. بادخترها زیاد بازی نمی کرد. عقل کل بود دیگر. چشمهای عسلی اش به اذر رفته. بادیدنش دردلم اولالایی می گویم و ریز میخندم. ریش اش مرتب و آنکادرشده، به رنگ عسلی سیر است. مژه های بلند و تاب خورده اش روی مردمک شفاف و روشنش سایه انداخته. موهایش را عقب داده و یک دسته را روی پیشانـی اش ریخته. به عمو جواد نمیخورد این را بزرگ کرده باشد. خودم جواب خودم را میدهم...فرنگ رفته ها باید یک فرقی داشته باشند. ابروهای پهن و قهوه ای روشنش را درهم میکشد و میگوید: فکر کنم یکم دیر شده! دردلم میگذرد: خب حالا چقدم هول! برایم سوال می شد که مثل جواد و بابارضااست یانه؟ همانقدر تعصبی؟ دیدش به دنیا چطوراست! ریش دارد! یقه اش راهم بسته. اما ژل هم زده! بوی خنک و غلیظ عطرش هم که هوش نداشته رامیدزدد. عمو مچ دستم رابه نرمی میگیرد و میگوید: تاسوار ماشین شید، محیارو تا تو خونه همراهیش می کنم. آذر لبخند میزند... رژلب صورتی کمرنگش برق می زند. رویش را کیپ گرفته. یحیـی خشک خداحافظـی می کند و به سمت ماشین چرخ می زند. عمو جلوتر ازراه پله بالا می رود و چمدانم را پشت سرش میکشد. همانطور که نفسش بریده کوتاه و شمرده میگوید: آسانسور خراب شده. هفته ی پیش مهمون داشتیم. نمی شناسیشون. سه تا بچه شیطون دارن. بچه ی منم بهشون اضافه شد. ریختن توی اسانسور هی میرفتن بالا... هی پایین... می پرسم: -بچتون؟! میخندد، نمی دانم از سرتاسف است یاخوشحالی. آره! یحیی دیگه. خنده ام می گیرد پس هنوز هم... به طبقه ی اول که میرسیم. دستش راروی زنگ میگذارد و پشت هم صدای جیغش را در می اورد. دقیقه ای نگذشته درباز و یلدا باموهای ژولیده ظاهر میشود! عمو میخندد: بیا اینم به بچه ام! یلدا بی توجه به حرف عمو مات من، حتی پلک هم نمی زند. عمو چمدانم را درخانه می گذارد و برمیگردد. یلدا هنوز ساکت و شوکه به موهایم خیره شده. بایک پا کفش ورنی پای دیگر را درمی اورم و گوشه ای جفت می کنم. بادستهای بازبه سمتش می روم. جاخورده! حتی شدیدتراز عمو. شانه های استخوانی اش را دردست میفشارم و لبخند می زنم...قراراست هم خونه باشیم. باید بمن و عقایدم عادت کنند! من هم به انها عادت می کنم. یلدا بادستهای کشیده و استخوانی اش بغلم می کند. بوی شیرینی میدهد. وانیل! لبهای قلوه ای و خوش فرمش کج می شود: -خوش اومدی محیاجون! گونه اش را میبوسم.. موهایش مجعد و کوتاه است. تاشانه. چشمهای کشیده و درشت. زیبایی درخانواده عمو ارثی است. من- مرسی عزززییززم...دلم برات تنگ شده بود. میخندد منم همینطور. عمو خداحافظی می کند و می سپارد که تا برگردند، یلدا حسابی از من پذیرایی کند. در را پشت سرش می بندد و تنها رد تند عطر مشهد از او باقی می ماند. یلدا دستش راداخل موهای پرش فرو می کند. انگارتازه یادش افتاده که نامرتب است. ببخشید داغونم! بیا بشین خسته ی راهی. -نه عیبی نداره. روی مبل راحتی می شینم و خودم را ول می کنم. دلم یک چیز خنک میخواهد. به آشپزخانه می رود. قدبلند و ترکه است. ازبچگی دوستش داشتم. ملیح و نمکی دل را خوب می برد. دخترعموهای دیگرم بخت دامنشان را چسبید. یلدا و یحیـی عزب مانده اند. خنده ام می گیرد. یلدا بایک لیوان شربت لیموناد برمی گردد. ذوق زده لیوان را ازدستش می قاپم و سر می کشم. میخندد. @banovanlangarud
تو خوب باش، حتی اگر آدم های اطرافت خوب نیستند ... تو خوب باش، حتی اگر جواب خوبی‌هایت را با بدی دادند ... تو خوب باش، همین خوب ها هستند که زمین را برای‌زندگی زیبا میکنند ... عصرتون بخیر ☀️ @banovanlangarud
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه 3 🌺شهریور ماه 🌳آرزو میکنم بهترین 🌼جمعه رو درکنار 🌺خانواده و دوستان 🌸سپری کنید 🌹خدایا تمام 🦋هموطنانم را در آغوش 🌳مهربانت بگیر 🌼از تمام بلا ها 🥀مریضی ها دور کن و 🌺عاقبت بخیری را 🌸در تقدیرشان قرار بده آمین🤲 @banovanlangarud
عبور از دوره ۵ ساله تورمی تا پایان سال وزیر اقتصاد: 🔹با کاهش رشد نقدینگی، آزاد شدن منابع ارزی کشور و تعاملات مثبت با همسایگان و عضویت ایران در بریکس، در ۴ماه اخیر شاهد کاهش سرعت تورم بودیم که با همراهی مردم تا پایان امسال از دوره ۵ ساله تورمی عبور خواهیم کرد. 🔹آنچه در ماه‌های آتی شاهد آن خواهیم بود شروعی از اثرات آزادسازی منابع ارزی کشور خواهد بود. @banovanlangarud
📸 چرا نزدیک قله‌ایم؟ یکی از هزاران دلیل....... @banovanlangarud ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 💠 نکته‌های اخلاقی در سفر زیارت اربعین @banovanlangarud ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐