❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#امین_کریمی_چنبلو
#قسمت_بیست_وچهارم
#من_زندهام
💟هیچ چیز قشنگتر از این نیست که امین شهید شده و نمرده است.
خدا خودش در قرآن وعده داده که شهید زنده است.هنوز هم هروقت به هر علتی نگران میشوم، شب به خوابم میآید و جوابم را میدهد.
حتی در بیداری آرام شدنم را مدیون حضور امین هستم!
اتفاقاً شب گذشته (شب قبلا از مصاحبه حاضر) خواب دیدم آمده و میگوید
🔹 «بعد از 80-90 روز مأموریت آمدهام یک سر به خانمم بزنم.»
🔸 گفتم میگویند «تو شهید شدی.»
🔹گفت «نه، من زندهام. آخر بعضیها زنده میمانند و بعضیها میمیرند.»
🔸گفتم «زندهای؟»
🔹گفت «آره، من زندهام.»
🔸گفتم «پس بگذار خبر آمدنت را من به خانوادهها بگویم.»
خندید...
✳با خودم فکر میکردم شاید اگر امینم روز پانزدهم برمیگشت، شهید نمیشد.
این فکر و خیال آزارم میداد!
بعد شهادت امین، دوستانش میگفتند «اصلاً قرار به برگشت نبود! برنامه این بود که 2 ماه آنجا بمانیم!»
⭐همراهانش50 روز بعد از شهادت امین برگشتند. حرفها را که شنیدم مطمئن شدم امین تاریخ شهادتش را به من گفته بود.
🍃 امین همیشه به مادرش میگفت «مادر شهید آینده!»
و خطاب به من ادامه میداد
«تو هم که همسر شهیدی ان شاءالله!».
همه از دستش ناراحت میشدیم.
با خنده میگفت «بالاخره که چی؟ باید افتخار کنید اگر اینطور شود.»
✔این حرفها را حتی آن زمان که هیچ برنامهای برای رفتن به سوریه نداشت غالباً با شوخی و خنده تکرار میکرد.
✴من هیچ وقت تشییع جنازه نمیرفتم!
حتی اگر این تشییع مربوط به اقوام بود یا حتی شهید.
فقط با دوستانم تشییع شهدای گمنام را شرکت میکردیم.
واقعیت این بود که همیشه از غصه و ناراحتی دوری میکردم، شاید هم فرار!
💖پدر و مادرم قبل از ازدواج اجازه نمیدادند در هیچ مراسم تشییعی شرکت کنم.
از نظر آنها چنین مراسمهای در روحیه یک دختر اثر بد میگذاشت.
به عبارتی هیچ وقت مستقیم با غم و غصه ارتباط نداشتم.
❌حتی یکبار که با امین به زیارت امام رضا (علیه السلام) رفته بودیم، چند میت را که برای طواف آورده بودند دیدم.
از شدت ناراحتی، رنگ از صورتم پرید و خیره خیره جنازهها را نگاه میکردم.
🍃امین تا متوجه شد، دستم را گرفت و مرا دور کرد.
هرچه گفتم بگذار حداقل ببینم چطور جنازه را میبرند، گفت «نه! بیا این طرف...»
👌حتی اگر تلویزیون شبکه غمگین نشان میداد کانال را عوض میکرد چون میدید با دیدن صحنههای غمناک کاملاً به هم میریزم و پکر میشوم.
حتی گاهی گریه میکردم!
امین هم همیشه سعی میکرد مرا شاد نگه دارد.
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#نکته👌🌹
❤️ امام علی علیه السلام فرمودند:
🔹 بين شما و موعظه، حجابى از #غفلت و (غرور) است🤔
📚 حکمت 282 نهج البلاغه
#شبتون_حسینی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
مهدی اگر از دلشدگانت بوديم
چون ديده ی نرگس نگرانت بوديم
با اين همه روسياهی و بارگناه
ای ڪاش ڪہ از منتظرانت بوديم
#اللهمعجللولیکالفرج
#سلام
#روزتونمهدوی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
✨🕊✨
⚙️ #مهارتهای_همسرداری
#کارگاه_ارتباط_موثر_باهمسر2⃣2⃣
فصل پنجم
{اقتدار شکن ها}
💬 وقتی شوهرم خرید میکنه مدام هزینه هایی که کرده رو تکرار میکنه، و میگه :
میدونی اینا چند شده؟ میدونی چقدر گرون شده؟ یعنی همش منت میذاره!
🔻این موضوع رو با مادرم درمیون گذاشتم. مامانم بهم گفت: وقتی شوهرت زیاد منت میذاره، «تو بزن تو پرش»..!
یکی دوبار که این کار رو کردی دیگه منت نمیذاره.
⁉️به نظر شما این راه درسته؟؟
#ادامه_درپست_بعدی..
☑️ حقیقت اینه که اگه تو پر مرد بزنی اونم تو سرت میزنه. نمیشه که تو پر مرد زد.
⁉️شاید بپرسی پس چیکار باید بکنم؟
🔰دفعه بعد که شوهرت میگه:
چیزا گرونه،
میدونی چند شده؟
دیگه نمیتونم بخرم!
💡به شوهرت بگو:
هر چی میخواد گرون باشه، من به تو ایمان دارم. إن شاءالله تو زنده باشی و سایهت بالای سرم!
💕اگه نداشتیم کمتر میخوریم؛ برای اینجور چیزا اینقدر خودتو ناراحت نکن؛ برم یه چایی☕️ واسهت بیارم.
❣❣❣❣❣❣
✅اینجور جوابا چون اقتدار مرد رو تقویت میکنه، شدیداً بهش احساس خوبی میده و احتمال منت گذاری شو کم میکنه.
💕💜💞
#ادامه_دارد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی بچه ۲ماهه در راهپیمایی اربعین سه روز گم شد ...
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
شهید #امین_کریمی_چنبلو
عاشقانه مذهبی
همراهمان باشید چند روزی با عاشقانه زندگی #امین_کریمی_چنبلو
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #امین_کریمی_چنبلو #قسمت_بیست_وچهارم #من_زندهام 💟هیچ چیز
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#امین_کریمی_چنبلو
#قسمت_بیست_وپنجم
#خیر_دنیاوآخرت
💕راستش اینطور نبود که من تمام 24 ساعت به فکر شهدا باشم و در مراسم آنها شرکت کنم.
با اینکه اردوهای راهیان نور هم شرکت میکردم و آرزو میکردم لیاقت شهادت نصیب من هم شود، اما همان زمان وقتی خانوادههای شهدا را میدیدم همیشه فکر میکردم که این داغ واقعاً سنگین و غیر قابل تحمل است.
🍃ترجیح میدادم همه داغ مرا ببینند اما من داغ عزیزانم را نبینم. من قدرت تحمل سختی را نداشتم.
✳یادم هست یکبار در شلمچه یکی از دوستانم گفت «اگر جنگ شود همسرم را به جنگ میفرستم تا شهید شود.»
آن زمان من مجرد بودم. خیلی جدی گفتم «من محال است چنین اجازهای بدهم! یعنی چه که من ازدواج کنم و همسرم شهید شود؟ اجازه نمیدهم همسرم شهید شود.
چون من آدم وابستهای هستم.»
به من گفت «این چه حرفی است که میزنی؟ مگر مسلمان نیستی؟»
بعد از شهادت امین به من گفت «زهرا! من اصلاً دلم نمیخواهد همسرم شهید شود...» گفتم «دیدی خدا اصلاً به حرفهای ما کاری ندارد.»
💠همسر من شهید شد و او تازه میگفت «راست میگفتی، چرا باید همسرم شهید شود...»
البته بعد از لحظاتی به او گفتم «آن زمان سن من خیلی کم بود و شاید فکرم هنوز ناپخته، اما الآن من به شهادت امین افتخار میکنم.
✔امین میتوانست طور دیگری از دنیا برود. امین خیلی خوب بود که خدا به بهترین نحو و با احترام زیاد او را برد.
من خوشحالم که آن دنیا همسرم را دارم.» میگفت «به خدا با تعریفهای تو آدم حسادت میکند!
تو چقدر محکم شدی زهرا!
تو آدم احساساتی بودی...»
💖یاد نیت قبل از ازدواج خودم میافتم؛ از خدا خواسته بودم خیر و عافیت دنیا و آخرت نصیبم شود و کسی جلوی راهم قرار بگیرد که این دعا محقق شود.
🌟بعد از شهادت امین، پدرم میگفت «زهرا جان خودت خیر دنیا و آخرت را خواستی پس دیگر گریه نکن...»
💔تا وقتی امین بود، به محض اینکه ناراحت میشدم کنارم می آمد و آرام میکرد.
حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از ناراحتی و بیتابی زیاد ناگهان آرام میشوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد. من آدمی نیستم که به سادگی آرام شوم.
💟ناراحتی امین کلاً 10 دقیقه هم طول نمیکشد و اصلاً آدم کینهای نبود.
نهایت 5 دقیقه پیادهروی آراماش میکرد و بعد کلاً موضوع را فراموش میکرد.
✉بعضی از پیامکهایش را حتی همان زمان نامزدی و محرمیت برای خودم یادداشت میکردم.
حرفهایش برایم شیرین و جالب بود.
🌸یادم میآید پیامک طنزی برایش فرستادم که میگفت مردها اگر همسرشان در دوران نامزدی زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان میروند یک ماه که میگذرد رفتارشان عوض میشود و آنقدر ادامه پیدا میکند که در نهایت بعد از چند سال راضی میشوند که از زمین زنده بلند نشود!
🔸به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند؟» 🔹گفت «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی زمین خوردی و من جلوی همه خم شدم و دستهایت را بوسیدم متوجه میشوی که من مثل آنها نیستم...»
💗خیلی احساساتی و مهربان بود. با خودم فکر میکردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست!
از همنشینی با چنین مردی لذت میبردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#نکته👌🌹
❤️ امام علی عليهالسلام:
از #پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آن كه آيندگان از شما پند گيرند😢
📜نهجالبلاغه، خطبه 32
#شبتون_حسینی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
چه خوب صاحبی دارم من!
شمایی که مرا از
سفره ی کرامتتان ،
از دعای خیرتان ،
از برکت نگاهتان ،
از ذکر نامتان و
از طعم شیرین و
ناب محبتتان ...
محروم نکردید ...
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام
#روزتونمهدوی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
✨🕊✨
#کارگاه_ارتباط_موثر_باهمسر3⃣2⃣
⚙️ #مهارتهای_همسرداری
فصل پنجم
{اقتدار شکن ها}
💬 خانومی میگفت: از اینکه شوهرم شب ها دیر میاد خونه گلایه دارم. من از این خانوم پرسیدم : وقتی شوهرت دیر میاد شما چیکار میکنی؟
🔻گفت:به شوهرم میگم: به خدا منم گناه دارم، برو از هرکی میخوای بپرس، بگو من ساعت یازده شب میام خونه، ببین هیچکی کارتو تأیید میکنه؟ إن شاء الله خدا مزدتو تو همین دنیا بده.
🔻من از این خانوم پرسیدم: شوهرتون به حرفای شما چه واکنشی نشون میده؟ گفت: شوهرم میگه: همینه که هست، دنبال تفریح و خوشگذرانی نبودم، میترسی برو خونه مادرت.
✅ من گفتم: خانوم اگه میخوای شوهرت زودتر بیاد، دفعه ی بعد وقتی در خونه رو باز کرد یه نفس عمیق بکش و بگو :
✨آخیش! آروم شدم،واقعا خونه ای که سایه ی مرد روی اونه پر از آرامشه، إن شاء الله خدا سایه ت رو از سر من کم نکنه و این آرامش زودتر از اینا نصیب من بشه. کاش ساعت هشت نصیبم میشد!✨
#ادامه_درپست_بعدی..
@banoye_khaass
👈کاری که خانوما میتونن برا تقویت #اقتدار مردشون انجام بدن اینه که خانوم بگه:
1⃣آقا! من هرکاری میکنم نمیتونم در این شیشه رو باز
🔻کنم بیزحمت شما باز کنین. این خیلی سنگینه من اصلأ نمیتونم حتی تکونش بدم، شما زحمتش رو بکشین.
💪😎🤩
2⃣حتی وقتی سوسک 🦗 تو خونه میبینن؛ نکنه
🔻شجاعانه سوسک رو بکشن، بلکه پشت سر شوهرشون قایم بشن و از اون بخوان که سوسک رو بکشه.
3⃣وقتی بچه ها از خریدی که براشون کردی تشکر
🔻میکنن به بچه ها بگین: برین از باباتون هم تشکر کنین که پولشو داده.✔️👌✅💯
4⃣وقتی با بچه ها میخواین برنامه ای بریزین به اونا
🔻بگین باید ببینیم نظر بابایی چیه؟
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
شهید #امین_کریمی_چنبلو
عاشقانه مذهبی
همراهمان باشید چند روزی با عاشقانه زندگی #امین_کریمی_چنبلو
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #امین_کریمی_چنبلو #قسمت_بیست_وپنجم #خیر_دنیاوآخرت 💕راستش
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیست_وششم
#قسمت_آخر
💔به امین حساسیت بالایی داشتم.
بعد از شهادتش یکی از دوستانش به خانه ما آمد و به من گفت مرا حلال کنید!
🔸 گفتم چرا؟
🔹گفت واقعیتش یکبار چند نفر از رفقا با هم شوخی میکردیم.
امین هم که پایه ثابت شیطنت جمع ما بود.
یکی از بچهها روی امین آب ریخت، امین هم چای دستش بود، چای را روی او ریخت.
🔹دوستش ادامه داد: «حلالم کنید! من ناخودآگاه به صورتش زدم و چون با ناخنم بلند بود، صورتش زخمی شد!»
🔸همان لحظه گفت «حالا جواب زنم را چه بدهم؟»
🔹 به او گفتیم «یعنی تو اینقدر زن ذلیلی؟» 🔸گفته بود «نه، اما همسرم خیلی حساس است. ناچار به همسرم میگویم شاخه درخت خورده وگرنه پدرتان را در میآورد!»
❌یادم آمد کدام خراشیدگی را میگفت.
از مأموریت زنجان برمیگشت.
از خوشحالی دیدنش داشتم میخندیدم که با دیدن صورتش، خنده از لبهایم رفت و با ناراحتی گفتم «صورتت چه شده؟»
🔹گفت «فکر کن شاخه درخت خورده اینقدر حساس نباش».
🔸گفتم «باشه. چمدانت را بگذار کفشهایت را در نیاور.چند لحظه منتظر بمانی آماده میشوم برویم داروخانه و برایت پماد بخریم تا جای خراش روی صورتت نماند.»
👌امین که میدانست من خیلی حساسم مقاومت نکرد.
🔹گفت «باشه، آماده شو»
و با خنده ادامه داد «من هم که اصلاً خسته نیستم!»
🔸گفتم «میدانم خستهای. خسته نباشی! اما تقصیر خودت است که مراقب خودت نبودی! باید برویم پماد بخریم.»
✔از آنجا که مردها زیاد به این مسائل توجه نمیکنند، هر شب خودم پماد را به صورتش میزدم و هر روز و شاید هر لحظه جای خراشیدگی را چک میکردم و با ناراحتی به او میگفتم «پس چرا خوب نشد؟»
اولین بار که از سوریه برگشت به او گفتم 🔸«امین جای خراش صورتت هنوز مانده. من خیلی ناراحتم.»
🔹 گفت «نگران نباش دفعه بعد که به سوریه بروم و برگردم جای خراشم خوب میشود خیالت راحت.»
🔸 گفتم «خدا کند زودتر خوب شود. خیلی غصه میخورم صورتت را میبینم.»
👌راست میگفت در معراج صورتش را دقت کردم خدا را شکر خراشیدگیاش محو شده بود...
💗یکی از دوستان امین بعد از شهادتش حرف جالبی میزد، میگفت «شما باید خیلی خوشحال باشید که دو سال و 8 ماه با یکی از اولیای خدا زندگی کردید و بهترین لذت را بردید.
👌 افراد زیادی هستند که 60-50 سال زندگی میکنند اما لذتهای 3 ساله شما را نمیبرند.» واقعاً شاید من به اندازه 300 سال شیرین زندگی کردم که تماماً لذت بود.
💕ما واقعاً مانند دو دوست بودیم.
با هم به پیادهروی و ... میرفتیم.
قول داده بود که بعد از بازگشت از سوریه، راپل را هم به من آموزش دهد.
🔸با تعجب به او میگفتم «فضایی نداریم که بخواهی به من آموزش بدهی!»
🔹 گفت «آن با من!»
ذوق و شوق داشت.
من مانند یکی از دوستانش بودم و او هم برای من.
نگاهش به خانم این نبود که مثلاً تنها وظیفه زن ماندن در خانه و انجام کارهای خانه است!
💞وقتی کار خیری انجام می داد، دلش نمیخواست کسی متوجه شود، حتی من! کارت سرپرستی ایتام را در جیباش دیده بودم.
✔بعد از شهادت امین، یکی از همکارانش تعریف میکرد در یکی از سفرهای استانی دختربچه سرایدار، نامهای به امین داد تا به آقای رئیس جمهور بدهد.
❌امین به همکاران گفت تا این نامه به دفتر و مراحل اداریاش برسد زمان می برد، بیایید خودمان پول بگذاریم و بگوییم رئیس جمهور فرستاده است!
همین کار را کردیم. البته بیشترین مبلغ را امین تقبل کرد و هدیه در پاکتی به پدر بچه اهدا شد. اشک شوق پدر دیدنی بود...
👌امین به درس، تندرستی، ورزش خیلی اهمیت میداد. همیشه برنامههایش را یادداشت میکرد.
ادامه برخی ورزشها و برنامه جدی برای تحصیلات تکمیلی در رشته الکترونیک داشت.
🍃البته با شوخی و خنده میگفت «چون همسرم حقوق خوانده، حتماً بعد از اتمام تحصیلاتم، این رشته را هم میخوانم. نمیشود که خانمم حقوقدان باشد و من بیاطلاع!»
💝بسیار به روز و مایه افتخار بود.
آنقدر از او حرف میزدم و به داشتنش مغرور بودم که برادرم سر به سرم میگذاشت و میگفت «انگار فقط زهرا شوهر دارد! از آسمان یک شوهر آمده فقط برای زهرا!»
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🌸🍃🌸
شهید گرانقدر «امین کریمی چنبلو»،
سحرگاه هشتم محرم الحرام، مصادف با 30 مهر ماه 1394 در شهر حلب سوریه آسمانی شد.
✴پیکر مطهر این شهید والامقام، مجاهد و مدافع حرم مطهر عقیله بنی هاشم،
زینب کبری (سلام الله علیها) پس از انتقال به ایران اسلامی در ششم آبان سال 1394 تشییع و بنا به وصیت وی در حرم مطهر امام زاده علیاکبر (علیه السلام) چیذر تهران آرام گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#نکته👌🌹
✍خواص خواندن #آیت_الکرسی :
1️⃣ هنگام خارج شدن از منزل ؛ هفتاد هزار فرشته نگهبان شما خواهند بود...
2️⃣ هنگام ورود به منزل ؛ قطحے و فقر هرگز به منزل تان نرسد...
3️⃣ بعد از وضو ؛ هفتاد مرتبه درجه را بالا مے برد...
4️⃣ قبل از خواب ؛ فرشته ها تمام شب محافظ شما باشند...
5️⃣ بعد از نماز واجب ؛ فاصله بین شما و بهشت فقط مرگ مےشود...
📕 ثوابالاعمال و عقابالاعمال
#شبتون_حسینی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤