eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
14 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
برفی.mp3
10.42M
💕 برفی💕 👦👧 بالای ۴ سال ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..... 🌺 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
سلام بزرگوار. ممنون از لطف شما 🌺 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹یادت باشه 🍃بخش اول زندگی نامه 🍃فصل دهم نشسته خاک مرده ای براین بهارزارمن 🍃برگ صدو یکم‌ خانه که رسیدم اول نمازم را خواندم و بعد از خوردن ناهار کنار شومینه دراز کشیدم ، دم به دقیقه افراد مختلف با گوشی بابا تماس می گرفتند ، بابا خیلی آرام صحبت می کرد ، همانطور که دراز کشیده بودم دلم هزار راه رفت ، نیم نگاهی به پدرم انداختم و بی صدا گریه می کردم ، دلم طاقت نیاورد ، پیش مادرم رفتم و پرسیدم :« برای چه این همه زنگ میزنن؟ خبری شده مگه ؟» ،مادرم گفت :« خبر ندارم ، نگران نباش ، چیز خاصی نیست » ، اما این زنگ زدن ها خیلی من را نگران می کرد . آن شب بابا کلی برایمان خاطره تعریف کرد ، از عروسی شان ، از اوایل زندگی ، از دنیا آمدن ما ، گفت :« وقتی کلاس اول بودی ماموریت های کردستان من هم تموم شد و اومدم قزوین ، تو که از دیوار راست بالا می رفتی یهو ساکت و آروم شدی ! موهات بلند بود اما مامانت می گفت مگه می خواد درخت انگور بیاره ، بزار بعداً وقتی عروس شدی موهاتو بلند کن ، کلاس سوم که شدی بر عکس همه دخترا که توی این سن عاشق موی بلند و لباسای پف دار چین چینی هستن تو دوست داشتی چادر سر کنی ، ما می گفتیم تو بچه ای نمیتونی چادرو جمع کنی ، تا اینکه رفتیم مشهد خادم حرم گفت دخترتون بزرگ شده ، بهتره براش چادر بخرید با چادر بیاد حرم ، تو خیلی خوشحال شدی ، وقتی رفتیم داخل مغازه تو یه چادر عربی ساتن که دور آستینش گیپور داشت انتخاب کردی ، این طوری شد که از حرم امام رضا (ع) به بعد چادر سر کردی .» پدرم درست می گفت ، من از بچگی عاشق چادر بودم البته از هفت سالگی مقنعه و روسری سر می کردم ، ولی چادر مشکی شده بود آرزوی بچگی های من که در سفر مشهد به آن رسیدم ، خاطرات قدیم که زنده شد مادرم هم از بچگی حمید تعریف کرد :« حمید همیشه می گفت دوست دارم عابدزاده بشم ، به فوتبال علاقه داشت ، کارش این بود که توی کوچه با بچه های محل و برادراش فوتبال بازی می کرد یا با لاستیک های کهنه تکل بازی میکردن ، لاستیک را توی کوچه با چوب می زد و بعد دنبالش می دوید » . روز جمعه هم تماس های پر تکرار با گوشی پدرم ادامه داشت ، دلم گواهی بد می داد ، بین همه این نگرانی ها آبجی هم خوابی که شب قبل دیده بود را برایم تعریف کرد، گفت :« دیشب خواب حمید رو دیدم ، با لباس نظامی بود ، به من گفت فاطمه خانم برو به فرزانه بگو من برگشتم ، چند باری رفتم به خوابش باور نکرده ، شما برو بگو من برگشتم ». این خواب را که تعریف کرد بند دلم پاره شد ، همه آرامشم را از دست دادم ، بیشتر از همیشه صدقه انداختم ، حالم خیلی بد شده بود ، هر کاری می کردم نمی توانستم معنی این خواب خواهرم را به چیزی جز شهادت حمید تعبیر کنم ، قرآن را باز کردم ، آیه هفده سوره انفاق آمد :« و ما مومنان را به پیامدی خوش می آزماییم»، تا معنی آیه را خواندم روی زمین نشستم ، قلبم تند می زد ، گفتم من بدبخت شدم ، حتما یک چیزی شده ، آن شب تولد پسر دایی کوچکم دعوت بودیم ، به جای خوشی های تولد تمام حواسم به گوشی بود، دو روز بود که حمید تماس نگرفته بود !🍂 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷مهربانی را اگر قسمت کنیم من یقین دارم به ما هم میرسد... آدمی گر ایستد بر بام عـشق دستهایش تا خـدا هم میرسد...💕 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz