eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹🌹 🌹 🍃برگ بیست و دوم وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم:( به صمد نگو.هول می‌کند. باشد میخورم؛ اما به یک شرط.) خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: (چه شرطی؟!) گفتم: (تو هم باید روزه ات را بخوری.) خدیجه با دهان باز نگاهم میکرد. چشم هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: (تو حالت خراب است، من چرا باید روزه ام را بخورم؟!) گفتم:(من کاری ندارم، یا با هم روزه مان را می‌شکنیم، یا من هم چیزی نمی‌خورم.) خدیجه اول این پا و آن پا کرد.داشتم بیهوش میشدم. خانه دور سرم می چرخید.تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دوتا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم و گفتم:( نه اول تو بخور.) خدیجه کفری شده بود.جیغ زد سرم و گفت: (این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟!) گریه ام گرفته بود.گفتم:( خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور.به خاطر من.) خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: (خیالت راحت شد. حالا میخوری؟!) دست و پایم میلرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه اول را خوردم.بعد هم لقمه‌های بعدی. وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق میزد. گفتم: (الان اگر کسی ما را ببیند، میفهمد روزه مان را خوردیم. اول خدیجه لب هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هرچه آنها را می مالیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچکس نفهمید روزه مان را خوردیم. فصل نهم آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد‌. خانه کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشه حیاط بود. صمد یک انباری کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال و کرسی و خرت و پرت های خانه. خواهرها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیه مختصری را که داشتیم آوردیم خانه خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار می کرد و حظ خانه مان را میبرد. چقدر برای آن خانه شادی می کردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همه خانه هایی که تا به حال دیده بودم، قشنگتر، دل باز تر و با صفا تر بود. وسایل را که چیدیم، خانه شد مثل ماه. از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار. یک روز به رزن میرفت و روز دیگر به همدان. عاقبت مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کار پیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود؛ دیر به دیر می آمد. وقتی هم که می آمد، گوشه ای می نشست و رادیو کوچکی را که داشتیم می گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض می کرد. می پرسیدم: (چی شده؟! چه کار می کنی؟! کمی بلندش کن، من هم بشنوم.) اوایل چیزی نمی گفت. اما یک شب عکس کوچکی از پیراهنش درآورد و گفت:( این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده. مردم تظاهرات می کنند. می خواهندآقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده.) بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت:( مردم توی تهران اینطور شعار میدهند.دستش را مشت کرد و فریاد زد: مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.) بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت:( این را برای تو آوردم. تا می توانی به آن نگاه کن تا بچه مان مثل آقای خمینی نورانی و مومن شود.) عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روز ها پشت سر هم می آمد و می رفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادر های کوچکتر صمد که برای کار به تهران رفته بودند، وقتی برمی گشتند، خبر می آوردند صمد هرروز به تظاهرات میرود؛ انگار شده یک پای ثابت همه راهپیمایی ها.🍂 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ اين منم تنها و حيران نيمه‌شب  كرده‌ام همراز خود مهتاب را  گويم: امشب بينم آن گُل را به خواب؟  من مگر در خواب بينم، خواب را... 💕 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹فراموشی رو بلد باش، بی خیالی رو بلد باش ! زندگی همیشه هم به دونستنِ همه چیز، سر در آوردن از هر چیز و زیادی درگیر شدن نیست ! گاهی هم به خودت یادآوری کن یه سری چیزا رو یادت بره، به یه سری حرفها اهمیتی نده، لبخند بزن و بگذر، لبخند هم که نزدی به خاطرش غمگین نشو، بغض نکن! گاهی هم بذار همه ی دنیا در قطعه آهنگی که با لذت گوش میدی، کتابی که با هیجان ورق میزنی، گلهای تازه ای که تقدیمِ گلدونت میکنی و خیلی بیشتر تقدیمِ چشات تا دنیا رو رنگی تر ببینی، به فیلم محشری که دلت نمیاد یه لحظه هم ازش چشم برداری، آدمِ جذابی که صداش رو می شنوی و کلی سرِ ذوق میای، حتی صدای پرنده ها، حتی توی آبیِ آسمون برات خلاصه بشه و بس ! دنیای اختصاصیِ خودت رو خلق کن و زندگی رو خواستنی تر بساز!🌸🌱 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻زیبا اندیش که باشی😉 همه چیز را زیبا می بینی😍 نگاه از درون تو می آید🤗 نگاه درونیت را به دنیا زیبا کن😌 تا دنیا زیباییهایش رابرتو جاری کن...💞 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹چه شب زيبایی خواهـد بود✨ وقتی برای دوستان و عزیزانمان🌸 آرامش موفقيت و سلامتی✨ بخواهيـم🌸 با آرزوی شبی آرام برای شما✨ شبتون بخیر🌸 فـرداتون زیبا و پراز موفقیت✨ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آرزو دارم شٓوى غٓـرقِ باران اُمـيـد✨ آنجا که فکر میکنی تمام درها بسته است😊 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5848023918295650598.mp3
6.47M
🌹موسیقی بی کلام ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz