انسان شناسی 139.mp3
12.05M
#انسان_شناسی ۱۳۹
🌱استادشجاعی
🌱استادعالی
ـ تعریف شما از پدیدهای به نام "مرگ" چیست؟
ـ در لحظهی وفات، برای انتقال انسان به جهانِ دیگر چه اتفاقاتی رخ میدهد؟
ـ آیا من بعد از مرگ هم، برای زندگی نیاز به بدن دارم؟
اگر پاسخ مثبت است، جنس آن بدن از چیست؟
اگر پاسخ منفی است، پس زندگیِ در آن جهان، چگونه ممکن است؟ ❤️
#در_آغوش_خدا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مامان مهریون
بابای عزیز
والدینی که همواره آرزوی داشتن فرزندانی باهوش دارند بدانند که تنبیه بدنی حتی از نوع خفیف باعث کاهش ضریب هوشی در کودکان میشود...🌼
برخی از والدین فکر میکنند برای برقراری نظم و احترام به قوانین، اجتناب کردن از تنبیه بدنی امری محال است اما در واقع در اشتباه اند.🌸
↩️ بنابراین هر چه والدین تنبیه بیشتری داشته باشند رشد و پرورش روان و مغز کودک کندتر می شود.🌺
⬅️ تنبیه بدنی استرس بزرگی به کودک وارد میکند، از سوی دیگر باعث افزایش خشونت در کودکان می شود.❤️
#حس_شیرین_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسی جای خالی آنان که نیستند
را پر خواهد کرد؟
چه کسی؟
#پنجشنبه
#دلتنگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡••
و عمقِ عشق
هیچگاه شناختہ نمۍشود
مگر در زمانِ فِـــراق...💕
#خاصترین_مخاطب_قلبم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خندت همقافیه با تپشهای قلبمه..💕
#یادت_باشه
#دردت_به_جوونم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
شرمنده ام که یک جان بیش تر نداشتم
تا در راه ولی عصر
و نائب بر حقش امام خامنه ای فدا کنم .
نقطه قوت ما ولایت و نقطه ضعف ما
بی توجهی به این امر است ....❤️
#رفیق_شهیدم
#شهید_حمید_سیاهکالی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل ۵
🍃برگ ۲۱
ابوموسی گفت:《در حکومت معاویه نیز چیزی به من نخواهد رسید. من هرگز مهاجران نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت انتصاب نخواهم کرد. 》
عمروعاص گفت:《ما درباره ی علی و معاویه به توافق نخواهیم رسید. بهتر است علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و سرنوشت خلافت را به شورای مسلمانان واگذاریم. 》
ابوموسی لحظه ای فکر کرد و گفت:《 موافقم. این بهتر است که شخصی ثالثی خلیفه شود. شاید که قائله ها ختم گردد.》
عمروعاص گفت:《من حکم به عزل معاویه می دهم و تو نیز حکم به عزل علی بده.》
ابوموسی گفت:《بسم الله. حکم کن تا بشنوند. 》عمروعاص گفت:《نه ابوموسی،تو بزرگتری و از اصحاب رسول الله هستی.حق تقدم با توست.》
ابوموسی رو به جمعیت حاضر کرد و گفت:《 من و عمروعاص بر مطلبی اتفاق داریم و امیدواریم صلاح و رستگاری مسلمین در آن باشد. 》
اما قبل از آنکه حکم را صادر کند،ابن عباس خود را به او رساند و هشدار داد وگفت:《بهتر است اول عمروعاص سخن بگوید و معاویه را عزل کند. زیرا بعید نیست او خلاف توافق مطلبی را بیان کند.》
ولی ابوموسی به هشدارهای ابن عباس توجه ای نکرد و گفت:《رها کن ابن عباس!ما هر دو در مسأله ی خلافت اتفاق نظر داریم. 》
سپس برخاست و گفت:《ما وضع امت اسلام را مطالعه کردیم و برای وضع اختلافات و بازگشت به وحدت و آرامش، بهتر از این ندیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم. بر این اساس،من علی و معاویه را از خلافت عزل کردم.》
سخنانش که به پایان رسید نشست. سپس عمروعاص برخاست و گفت:《ای مردم!سخنان ابوموسی را شنیدید؛او امام خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او هم عقیده هستم و علی را از خلافت عزل می کنم و به جای او معاویه را به خلافت می رسانم. 》
همهمه در جمع افتاد .ابوموسی با عصبانیت جلو رفت ،یقه ی عمروعاص را گرفت و گفت:《ای مرد خبیث!ما توافق کردیم و تو آن را شکستی!توافق ما این نبود.》
عمروعاص پوزخندی زد و گفت:《
نمی توانی رأی خود را پس بگیری ابوموسی. 》
ابوموسی که از خشم سرخ شده بود گفت:《حال تو هم چون حال سگی است که اگر بر او حمله کنند،دهانش را باز می کند و زبان خود را بیرون می آورد و اگر رهایش کنند پارس می کند.》
عمروعاص گفت:《وضع تو نیز مانند الاغی است که کتاب هایی بر پشت او باشد.》
در آن هنگام،نظم جلسه به هم ریخت. من که نزدیک عمروعاص بودم،برخاستم و تازیانه ای به سر او زدم. عبدالله فرزند عمروعاص تازیانه را به زور از من گرفت و مختصری درگیری بین ما و آنها پیش آمد. 》
با پایان یافتن سخنان شریح،همه سکوت کردند. علی گفت :《سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جهان را آفرید،اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران،حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم پارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند،مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رهایش می ساختم و آخر خلافت را به کاسه ی اول آن سیراب
می کردم. آنگاه می دیدید که دنیای شما در نزد من از آب بینی بزغاله ای
بی ارزشتر است. من هرگز حریص خلافت نبوده و نیستم و اگر همین امروز بیعت خود را از من بردارید عطای خلعت خلافت را بر لقای آن می بخشم و در کنجی آرام می نشینم. کناره گیری من،چونان حضرت موسی برابر ساحران است که به خویش بیمناک نبود. ترس او برای این بود که مبادا جاهلان پیروز شوند و دولت گمراهان حاکم گردد. امروز ما و شما بر سر دو راهی حق و باطل قرار داریم. آن کسی که به وجود آب اطمینان دارد،تشنه نمی ماند.》
مردی از کوفیان با صدای بلند گفت:《اما شما امام و ولی ما هستید و رأی آنان خللی در اراده ی ما به وجود نخواهد آورد. اگر مایل باشید ما می توانیم یک بار دیگر به جنگ با شامیان برویم و معاویه را به اطاعت از حق مجبور سازیم. 》
امام پاسخ داد:《شما ای مردم کوفه!
بدن هایتان در کنار هم،اما افکار و خواست های شما پراکنده است. در
خانه هایتان که نشسته اید،شعارهای تند سر می دهید،اما در روز نبرد می گویید:《ای جنگ از ما دور شو! و فرار می کنید. بهانه های ناجوانمردانه می آورید. چون بدهکاران خواهان مهلت می شوید و برای مبارزه سستی می کنید. بدانید که افراد ضعیف و ناتوان،هرگز نمی توانند ظلم و ستم را دور کنند و حق،جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید. آیا سزاوار است که شعار دهید و عمل نکنید؟من در جنگ با معاویه شما مردم کوفه را آزمودم و اینک امید ندارم تا به کمک شما به جنگ شامیان بروم که آنان در دفاع از کفر،از شما در دفاع از حق مقاوم ترند.》
سخنان امام کوفیان را به سکوت واداشت.
حال که جنگ به پایان رسیده بود،و حکمیت نیز گره ای نگشوده بود،مردم در کوفه گرفتار زندگی بودند و معاویه در شام سرمست از این پیروزی،فکر می کرد که چگونه می تواند کوفه را از چنگ علی در آورد و بر مسند خلافت تکیه زند.