♥️
اینجا هرشب
خیال توست ڪه ماه را
به خلوت من دعوت میڪند!
نمی دانم ڪدام شب
انتهاے دلتنڪَی دل بی قرار من
خواهد بود ...؟
#فرمانده
♥️
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مقام محمود 18.mp3
10.84M
🍃مقام محمود ۱۸
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
🍃استادشجاعی
🍃استادعالی
شوخی و بچه بازی نیست!
خواستن مقام محمود، یعنی خواستن مقام اهل بیت علیهم السلام!
✘ هم نوع تلاش خاصی میخواد!
✘ هم امتحانهای خاصی میشیم!
✘ هم فقط از همون یک مسیری که معرفی کردن بهمون، باید رد بشیم!
وگرنه ... حتماً نمیرسیم !❤️
#در_آغوش_خدا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣مامان مهربون
بابای عزیز
🔴چرا باید مهارت نه گفتن را به کودکان خود بیاموزیم⁉️
✅یاد گرفتن مهارت نه گفتن در کودکان برای این مهمه که با قبول مسئولیتهای بیمورد و ناخواسته، دچار استرس و اضطراب نشوند!
✅یادگیری نه گفتن توسط کودکان، به آنها کمک میکنه تا بتوانند در بزرگسالی، تصمیمات قاطعانه و درستتری بگیرند. در واقع، مهارت تصمیمگیری کودکان با یادگیری مهارت نه گفتن، حسابی تقویت خواهد شد!
✅ آموزش مهارت نه گفتن کمک میکنه که کودکان به هر درخواستی پاسخ ندهند و جلو سوء استفاده های احتمالی دیگران گرفته بشه
✅کودکان باید نه گفتن را یاد بگیرند تا اعتماد به نفسشان بالاتر رفته و استقلال شخصیتیشان شکل بگیرد.❤️
#حس_شیرین_زندگی
#جان_شیرینم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣خاتون قلبم
بجنگ ، زخمی شو
زمین بخور
اما شکست هرگز !
عمیقا باور داشته باش که شایسته ی آرامشی..
و برای داشتنش با تمام توان تلاش کن !
تو آفریده نشده ای که تسلیم باشی
که مغلوب باشی ، که ضعیف باشی !
تو آمده ای که جهان را تسلیم آرزوهایت کنی... ❤️
#حرف_دل
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد..🖤
#وای_مادرم
#فاطمیه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴چه کنم دست خودم نیست اگر غم دارم
از فراق حرمت قامت بس خم دارم
بطلب جان علی اکبر لیلا ، مُردم
شب جمعه ست حسین، باز حرم کم دارم🖤
شب جمعه ست هوایت نکنم می میرم 🥺
#شب_جمعه
#فاطمیه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل دوم
🍃برگ هفدهم
پارچههای رنگارنگ در سکوی داخل مغازهی زبیر پراکنده بود. زبیر پارچهای زربافت را باز کرده و بالا گرفته و آن را برانداز کرد.روی سکوی دیگری، زیورآلات زنانه مچاله میدرخشید. ربیع به دیوار تکیه زده و منتظر به زبیر نگاه میکرد. زبیر پارچه را جمع کرد. سری تکان داد و چند تکه زیور را برداشت و رو به ربیع کرد. گفت:
《 اینها که به کار من نمیآید، زنان بنی کلب درهم و دیناری برای خرید زیور ندارند.》
ربیع گفت:《 میتوانی به شام بفرستی، سلیمان نیز آنها را برای فروش به شام آورده بود.》
زبیر خندید و گفت:
《 اما به شام نرسید! چه ضمانتی است که کاروان من به شام برسد؟》
ربیع عصبی میخواست اجناس را جمع کند، اما زبیر
مانع شد.
گفت :
《صبر کن جانم! تاجر عجول و ترش رو ،همیشه زیانکار است.》
ربیع گفت:《 تو گفتی که نمیخواهی، با شمشیر تو را به خرید وادارم؟!》
زبیر خندید و یکی یکی زیورها را از دست ربیع گرفت و روی سکو گذاشت و گفت:
《 شمشیر تاجر، زبان اوست .خدا پدرت را بیامرزد که هم روی خوش داشت، هم زبان خوش ؛اما رفتار تو بیشتر به سپاهیان میماند تا تاجران!》
《 پس میخواهی؟!》
《آری ،همه را به یک هزار و پانصد درهم که سود هم کرده باشی!》
ربیع با خشم به او نگاه کرد و دوباره شروع به جمع کردن اجناس کرد. زبیر گفت:
《 با خطرهایی که کاروانم را تهدید میکند، همین مقدار هم زیاد است .از مالم میگذرم تا تو را از شر این اجناس خلاص کنم.》
ربیع گفت:《 فرق تو با راهزنان بیابان به اندازهی یک تار موست.》
و کیسهی زیورآلات را برداشت و پارچهها را زیر بغل زد و بیرون رفت. زبیر عصبانی فریاد زد:
《 با زبیر بن یحیی اینگونه سخن میگویی!》
بعد چوب دست خود را برداشت و با داد و فریاد به دنبال ربیع از مغازه بیرون رفت. فریاد و مشاجره ی آنها توجه همه را جلب کرد .مردم گرد آنها جمع شدند. در همین حال، عبدالله بن عمیر سوار بر اسب به مغازهی زبیر نزدیک شد. او خسته و خاک آلود و خاموش از کوفه باز میگشت.جماعت برای عبدالله راه باز کردند. زبیر و ربیع با دیدن عبدالله آرام گرفتند.بشیر آهنگر هم آمد و سعی کرد زبیر را آرام کند. زبیر گفت:
《میبینی عبدالله!...حرمتها از میان رفته و جوانان قبیله به شیوخ ناسزا میگویند .》
عبدالله رو به ربیع گفت:《 چه شده که جنگ و نزاع را از قبیلهی خود شروع کردهای ،ربیع !》
ربیع کیسهی زیورآلات و پارچهها را از جلو پا انداخت گفت: 《او میخواهد همهی اینها را یک هزار و پانصد درهم بخرد.》
بعد کیسهی زیورآلات را بر زمین خالی کرد و گفت:
《 سلیمان فقط همینها را از یمن به سه هزار درهم خریده... این انصاف است ؟!》
چشم جماعت به زیورآلات خیره شد. عبدالله نگاهی به جماعت انداخت.گفت:
《 اموالت را جمع کن تا به تو حریص نشوند. تو اختیار مالت را داری و زبیر اختیار پولش را.》
زبیر به تأیید عبدالله سر تکان داد و گفت:
《 ها !...نمیخواهی ،به کسی بفروش که بیشتر میخرد !》ربيع با خشم زیورآلات را جمع کرد و در کیسه ریخت. پسر بشیر او را در جمع کردن اجناس کمک کرد .ربيع گفت :
《از کسی که به بیعت خود با ستمگران فخر میخواند،قضاوتی جز این انتظار ندارم .》
عبدالله در سکوت او نگریست و خشم خود را فرو خورد. جماعت زمزمه کردند و زبیر جلو آمد. رو به عبدالله کرد و گفت:
《 میبینی ! او حرمت هیچکس را نگه نمیدارد.》
ربیع برگشت و بی آنکه به پشت سر نگاه کند ،دور شد .زبیر تحریک آمیز رو به عبدالله گفت:
《گستاخی او را بدون جواب میگذاری؟!》
عبدالله دور شدن ربیع را نگاه میکرد. جماعت منتظر واکنش او بودند. عبدالله گفت:
《 من از او چیزی میدانم که شما نمیدانید .》
و به راه خود ادامه داد. زبیر از این حرف به فکر فرو رفت.
مؤذن کنار منبر مسجد کوفه ایستاده بود و اذان میگفت. جماعتی هم گوشه و کنار مسجد نشسته بودند. مردم کم کم وارد میشدند و به صف جماعت میپیوستند. عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی نیز کنار یکدیگر نشسته بودند و بیمحابا گفتگو میکردند.پشت سر آنها ابن خضرمی نشسته بود و میکوشید سخنان آنها را بشنود .مختار وارد شد. یکی دو نفر به او سلام کردند و مختار پاسخ داد .در جمع به دنبال کسی میگشت. با دیدن عمرو و شبث به سوی آنها رفت و کنارشان نشست.عمرو گفت :
《خبری از مکه نیامد ؟》
مختار گفت:《 هنوز هیچ،گروه دیگری با هشتصد نامه، امروز راهی مکه شدند.》
ابن خضرمی پشت سر آنها گوش تیز کرد. شبث گفت:
《 خوب است، شاید این گروه با جوابی در خور از حسین بازگردند.》
مختار گفت :《امروز عبدالله بن عمیر کلبی به کوفه آمده بود.》
عمرو و شبث به یکدیگر نگریستند. مختار متوجه نگاه آنها شد.
عمرو آهسته سر تکان داد.مختار به شبث نگاه کرد. شبث گفت:
《 بنی کلب از او حرف میشنود ،اگر به ما میپیوست...》 مختار گفت :《خطا کردید!... فراموش کردید که مادر یزید از بنی کلب است؟!》🍂
#قصه_شب
#نامیرا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
خدایا
امشب از تو
صبـر میخواهم
به ما بیاموز در هر
شرایطی بدانیم تو از
همه مهربانتری و هر آنچه
برایمان رقم میخورد جز خیر
و مصلحتمان نیست..🌺🍃
شبتون بخیر🌙✨
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7