دعا هیچوقت بدون استجابت نیست ؛
هر ' الهی' لبیک دارد .
هیچ دستی بلند نمی شود
که خالی و ناامیـد برگردد..!🌺🍃
_ علامه حسنزادهآملی
#وخدایی_که_همین_نزدیکیست
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
انسان شناسی ۱۶۴.mp3
9.22M
#انسان_شناسی ۱۶۴
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
|سلسلهی موی دوست، حلقهی دام بلاست،
هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست!|
✦ تمام هنرمندیِ یک انسان، در همین یک مقطع است؛ ↓
شکار کردنِ خدا،
- در مصائب/
- در سختیها /
- در شرایطی که دقیقاً مخالف میل او، آسایش و رفاه اوست ...
اصلاً عبارت "شکار کردن خدا" یعنی چه؟
@Ostad_Shojae
❣مامان مهربون
بابای عزیز
تعادل میان نقشهای والدین در تربیت فرزندان اهمیت بیشتری پیدا کرده است. حضور عاطفی و فیزیکی پدر و مادر به شکل متوازن و هماهنگ میتواند تاثیر مثبتی بر رشد و توسعه کودکان داشته باشد.
اگر پدر به دلیل مشغلههای کاری یا سایر عوامل از حضور عاطفی در زندگی فرزندانش غافل شود، ممکن است کودکان با چالشهایی چون عدم اعتماد به نفس، احساس بیارزشی و بروز رفتارهای ناهنجار مواجه شوند. از سوی دیگر، حضور بیش از حد مادر و تلاش برای کنترل همهجانبه ممکن است به کاهش استقلال و توانایی تصمیمگیری مستقل در کودکان منجر شود.
برای رشد سالم و همهجانبه کودکان، ضروری است که والدین به طور مشترک نقشهای خود را ایفا کنند. این تعادل به کودکان کمک میکند تا در محیطی امن، محبتآمیز و حمایتی پرورش یابند، و به فردی مستقل، مطمئن و توانمند تبدیل شوند. والدین باید با همکاری و همیاری، فضایی مناسب برای رشد را فراهم کنند🍃
#حس_شیرین_زندگی
#جان_شیرینم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
10.56M
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅
🍃قصه زندگی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
رویکرد:آشنایی با زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها قسمت دهم
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل سوم
🍃برگ سی و پنجم
بعد رو به بقیه کرد و گفت:
《بدانید که اگر حاکم جدید به کوفه بیاید، ما از عزیزان و نزدیکان او خواهیم بود.
مرد مصمم برخاست و از مسجد بیرون رفت. سوار بر اسب شد و به تاخت حرکت کرد. در گذر بعدی، به شتاب پیچید و ناگهان به اسب ابوثمامه برخورد که در حال گذر از همانجا بود. اسب شیهه ای کشید و ابوثمامه سریع آن را کنترل کرد. مرد هراس زده ابوثمامه را نگاه کرد. ابوثمامه گفت:
《چه میکنی مرد!؟》
مرد که از دیدن ابوثمامه بیشتر ترسیده بود، بدون هیچ حرفی روی برگرداند و به سرعت دور شد. ابوثمامه که از رفتار او تعجب کرده بود،ایستاد و تا پیچ بعدی او را نگریست. بعد سر تکان داد و مشکوک به راه خود رفت. از کوچه پس کوچه های خلوت و خاموش عبور کرد و به در خانهی مختار رسید که همچنان باز بود. از اسب پیاده شد و به خانه رفت. یکی دو غلام در حیاط خانه مشغول رسیدگی به اسبهای سر آخور بودند. ابوثمامه افسار اسبش را به یکی از غلامان داد و وارد خانه شد. مسلم بن عقیل ،هانی ،عمرو، ربیع،
شبث و مختار در حال گفتگو بودند. ابوثمامه گفت:
《سلام به مسلم بن عقیل و مردان بزرگ کوفه!》
مسلم :《گفت سلام رسول خدا بر تو ،که برای یاری فرزندش خود را به زحمت انداختی و شب از روز نمیشناسی. 》
ابوثمامه در مقابل مسلم به زانو نشست و چند کیسه پول از لیفه بیرون کشید و جلو مسلم گذاشت و گفت:
《کاری که جز برای رضای مولایم حسین و جدش رسول خدا انجام دهم، همه بر باداست. اینها هدایایی است که شیعیان مولایم داده اند تا مسلم هر جا که صلاح میداند،خرج کند.》
مسلم گفت:《 آنها را نزد خود نگه دار !که کوفیان برای یاری حسین بن علی، بیش از هر چیز به اسب و شمشیر و زره نیاز دارند.》
هانی گفت: 《در کوفه آهنگرانی هستند که شمشیرهای رزم آزموده می سازند.》
ربيع گفت: «در بنی کلب نیز بشیر آهنگر شمشیرهای آبدیده می سازد. 》
ابوثمامه که گویی تازه حضور ربیع را احساس کرده بود، پرسشگربه او نگاه کرد. مسلم دست بر شانه ربیع گذاشت و گفت: 《او جوان مشتاقی است از قبیله بنی کلب که شامیان پدرش را به جرم دوستی علی بن ابی طالب کشته اند. او به زودی داماد عمرو بن حجاج میشود.»
ابوثمامه گفت: «خدا به او و عمرو بن حجاج خیر دهد!》
مسلم گفت: 《با او به بنی کلب برو! و اگر بشیر آهنگر را مطمئن یافتی، سفارش شمشیر و زره بده و شیخ بنی کلب را نیز از نامه حسین بن علی آگاه کن!》
عمرو گفت:《 من پیشتر او و عبدالله بن عمیر را به یاری مسلم بن عقیل فرا خوانده ام.»
مسلم گفت: «عبدالله بن عمیر ؟!»
ربيع گفت: «او از دلیران بنی کلب است که به تازگی از فارس بازگشته؛ اما حاضر به یاری دشمنان خلیفه نیست.》
مسلم گفت:《 او از حسین بن علی چه می گوید؟»
ربيع گفت: «عبدالله، حسین و پدرش را گرامی میدارد، اما خروج بر خلیفه را بر نمی تابد.》
عمرو گفت:《 می گوید اینها کینه های کهنه ای است که جز پراکنده کردن مسلمانان و حریص کردن مشرکان برای جنگ با مسلمانان، نتیجه ی دیگری ندارد.》
مسلم رو به ابوثمامه کرد. گفت:
《با عبدالله بن عمیر نیز صحبت کن و از قصد حسین بن علی بگو! که چرا با یزید بیعت نکرد و چرا قصد کوفه دارد! آن گونه که می گویید، او روی مرز باطل ایستاده؛ و من آرزو میکنم خداوند او را به راه
حقیقت هدایت کند.!》
ذوق زده برخاست. گفت:
《 اگر اجازه دهید، شبانه حرکت کنیم.》
شبث گفت:《 گویا برای بازگشت به قبیله ات مشتاق تری تا دیدن عروست؟!»
ربيع گفت:《 به خدا چنین نیست، اما دوست دارم عروسم را سر بلند به قبیله ام ،ببرم در حالی که بنی کلب نیز چون دیگران با مسلم بن عقیل بیعت کرده باشند. 》
هانی گفت:《 خداوند تو را در قبیله ات عزیز بدارد که مسلم را عزیز میخواهی!》
عمرو برخاست و دست بر شانه ربیع گذاشت و گفت:
《هر چه تو را بیشتر میشناسم،به وصلت دخترم با تو ،بیشتر مطمئن میشوم.اما شب را با ابوثمامه در خانهی من بمانید بهتر است، تا گرفتار کمین راهزنان شوید.》
ربیع خوشحال شد و شرمگین سر به زیر انداخت. مختار گفت:《 من میگویم شب همین جا بمانند و بعد از نماز صبح حرکت
کنند. با وجود مسلم، بهتر است خانهام از مردان جنگی خالی نباشد.》
شبث رو به مختار گفت:
《ربیع را از دیدن نو عروسش محروم میکنی؟»
ربيع نگاهی به عمرو انداخت و منتظر واکنش ماند. عمرو دلخور لبخندی به مختار زد و گفت:
《ربیع را با خود میبریم،صبح پیش از حرکت ابوثمامه، به او می پیوندد.»
ربیع شادمانی خود را پنهان کرد و سریع برخاست و به همراه عمرو و شبث بیرون رفت. مختار آنها را همراهی کرد.
هم زمان با خروج عمرو و ربیع از خانه، پیرزنی وارد حیاط خانهی مختار شد. مختار به استقبال او رفت. عمرو و ربیع رفتند و زن به مختار نزدیک شد. مختار گفت:
《خوش آمدی مادر!اگر کمک میخواهی بگو که مختار از کمک به تو دريغ ندارد، حتی اگر نام تو را ندانم. 》🍂
#قصه_شب
#نامیرا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❤️🍃
الهی بیاید، بماند، نرود آن شادی که میخواهی...!❤️
شب بخیر..😘
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7