eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل پنجم 🍃برگ هفتاد و چهارم مسلم گفت: «من پیش از نجات هانی از اینجا بیرون نمی‌روم. همین امشب سران و بزرگان کوفه را فرا بخوانید. باید پیش از طلوع آفتاب فردا ،تصمیمی بگیریم و راهی برای نجات هانی پیدا کنیم.» ابوثمامه گفت:《 هیچ راهی جز جنگ باقی نمانده! ابن زیاد هر روزیکی از یاران ما را به فریب و نیرنگ به سوی خود می‌کشاند.» مسلم گفت:《 پیش از جنگ هیچ راه نرفته‌ای نباید باقی بماند.》 و برخاست و به داخل خانه رفت. ابن زیاد مشغول خوردن شراب بود و شریح قاضی و ابن اشعث و کثیربن شهاب و چند نفر دیگر نیز گرد او جمع بودند و شادمانه می‌نوشیدند و می‌خوردند.ابن زیاد که پیدا بود مست کرده ،یکباره برخاست و بساط پیش رو را بهم زد و جام خود را به دیوار کوفت.همه ترسیده برخاستند. ابن زیاد گفت: 《جمع کنید! به سوگند شادی را بر خود حرام کردم تا وقتی خداکه مسلم را به چنگ آورم و فتنه را در کوفه ریشه کن سازم.》 بعد رو به ابن اشعث گفت: 《می‌خواهم پیش از طلوع آفتاب، هانی را در شهر گردن بزنید تا مسلم و یارانش بدانند که پسر زیاد هرگز در کاری که به او واگذارشده کوتاهی نخواهد کرد.》 همه جا خوردند. شریح آرام جلو رفت. گفت: 《امیر! کشتن هانی همه‌ی کوفه را بر می آشوبد.» ابن اشعث گفت:《 اگر مسلم دست به شمشیر ببرد، با کدام یـار و یاور می‌خواهی با او مقابله کنی؟!》 کثیر بن شهاب گفت:《 هانی بزرگترین قبیله را دارد که با مرگ او همه‌ی مذحج و مراد بر سرمان فرود می‌آیند.» ابن زیاد که از مخالفت آنها کلافه شده بود، فریاد کشید: 《 اه... به خدا از این همه یاران زبون و بزدل خسته شده‌ام. مرا از مذحج و مراد و مسلم نترسانید. پسر زیاد به آنچه می‌خواهد، باید دست یابد و می‌داند که هر چیز بهایی دارد.》 به سراغ ظرف بزرگی رفت که کیسه های پول در آن بود. چند مشت کیسه برداشت و براندازشان کرد. بعد رو به ابن اشعث گفت : 《همین امشب به نزد عمروبن حجاج برو که او سزاوارترین خویشاوندهانی برای گرفتن خون بهای اوست.》 همه‌ی سران قبایل جمع بودند و ابوثمامه در کنار مسلم بن عقیل نشسته بود و دایره‌ی بزرگی از مردان در حیاط تشکیل شده بود. عبدالاعلی به همراه زبیربن يحيى وارد شدند و در نزدیکترین جای خالی نشستند. نگهبانان در گوشه‌های حیاط و بر بام‌ها مراقبت می‌کردند. مسلم شروع به سخن کرد گفت: 《درود خدا بر پیامبر اسلام و فرزند دخترش! که جز اصلاح امت جدش به هیچ چیز نمی‌اندیشد. شما بزرگان قومی هستید که مولایم حسین را به یاری فرا خواندید، در حالی که او از شما یــاری نخواست؛ شما به او وعده ها دادید، در حالی که او به شما وعده‌ای نداد؛ شما با او بیعت کردید،همان طور که پاره‌ای از شما و یا پدران شما با علی بن ابیطالب بیعت کردند. اکنون حسین بن علی در راه کوفه است، تا شما را به راه حق هدایت کند.اما پسر زیاد با نیرنگ و فریب، قصد دارد شما را متفرق کند و او می‌داند که اگر بزرگان شما را به وعده‌ها و به ترس و بیم بفریبد، قوم شما هم از او پیروی خواهند کرد. همان طور که پسر حجاج را فریفت. به خدا سوگند! اگر من بخواهم به نیرنگ رفتار کنم، پسر زیاد هرگز به پای من نخواهد رسید.اما از ما دور است که بخواهیم به نیرنگ مردم را با خود همراه کنیم. اکنون که هانی در بند ابن زیاد است، یکبار دیگر از شما اطمینان می‌خواهم که اگر هنوز بر بیعت خود هستید، آماده باشید که می‌ترسم ابن زیاد راهی جز جنگ برایمان باقی نگذارد!》 همه‌ی سران یک صدا سخن او را تأیید کردند و آمادگی خود رابرای مقابله با ابن زیاد اعلام کردند زبیر بن یحیی وضع موجود را ارزیابی کرد و وقتی احساس کرد که همه چیز به نفع مسلم است. برخاست و گفت: 《پسر عقیل! یقین داشته باش که مردان کوفه بر بیعت خویش استوارند، حتی اگر فرمان جنگ با پسر زیاد بدهی.》 بقیه هم تأیید کردند. مسلم گفت: «اکنون که چنین است، به خانه‌های خود بروید و منتظر بمانید تا به آن چه صلاح مسلمین است، حکم کنم و امیدوارم پیش از آن که ابن زیاد دست به کاری زند که ما را وادار به جنگ سازد، امام به کوفه برسند.» همهمه میان جماعت در گرفت. شوق دیدار حسین بن علی در سخنان شان آشکار بود. مسلم رو به ابوثمامه کرد و آرام گفت: 《همین امشب حرکت کن و به سمت مکه برو!و اگر امام را در میان راه دیدی، بگو سریع تر به کوفه وارد شود که من از نیرنگ های ابن زیاد بر این مردم بیم دارم!》 ابوثمامه سریع بلند شد و رفت. به گذری رسید که خانه‌ی عمرو بود. محمدبن اشعث را جلو خانه‌ی عمرو دید که با احتیاط مراقب اطراف بود و غلام او گفتگو می‌کرد. غلام در را باز کرد و ابن اشعث را به داخل فراخواند. بعد دو سوی گذر را نگاه کرد و ابوثمامه سریع خود را پنهان کرد و وقتی غلام عمرو در را بست، ابوثمامه به راه خود ادامه داد.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــــدایا💞 در این شب زیبای زمستانی❄️ دلـــهای دوســـــتانم را سرشار از نـور✨ شادی ڪـن💓 و آنچه را ڪه به بهــــترین بندگانت عــطا میفرمایــے به آنها نیز عـطا فرما🙏 شبتون آرام و در پناه خدا ❄️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
گفتی مگر به خواب، ببیـنی رُخِ مَــــــــــرا؛ دیـوانه؛ از خیـالِ"تـو" خـوابـم نمی بـرد ☕️ 🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
بی تو مهتاب شبی کوچه مرا آه کشید روی دیواره ی دل عکس تو را ماه کشید شانه بر شانه ی تو برد مرا سمت غزل کوچه تا آخر, شب در غزلم آه کشید..💕 شبت آروم...♥️ ‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂سلام و عرض ادب و احترام حضور شما همراهان همیشگی و مخاطبین دوست داشتنی بانوی تراز ❤️ ببخشید ،ببخشید ،ببخشید به خاطر اینکه امروز دیر اومدیم کانال 😔 کم کاری مارو به بزرگواری خودتون ببخشید باور کنید عمدی نبود ،به جان خودم ☺️ نکنه کانال رو ترک کنیدا ،ما دلمون براتون تنگ میشه🥰 از الان در خدمتیم عزیزان دلم😍 خیلی خوبه که شما هستید،حالا که زحمت میکشید میمونید توکانال خوب یه زحمت دیگه هم بکشید مارو به دوستانتون معرفی کنید،باشه😊 سپاسگزاریم....🌺🍃 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا