🌹فصل ۵
🍃برگ ۱۹
می توانست آن را به عربی بنویسد و جستجو کند. وقتی روی کلید واژه ی پیکار صفین کلیک کرد و به صفحه ی مانیتور خیره شد،از خوشحالی چند بار با انگشت اشاره روی میز ضربه زد و نفس عمیقی کشید تا خستگی مطالعه ای طولانی و سخت را از تنش بیرون کند. اگر ایرینا خواب نبود؛حتما صدایش می زد تا برای او فنجانی قهوه ی تلخ بیاورد. امشب از آن شب هایی یود که ولع زیادی برای مطالعه در خود احساس می کرد.
از بین جواب هایی که دریافت کرده بود، بسیاری را سرسری مطالعه کرد و گذشت؛ چون فقط کلیاتی دربارهی جنگ صفین بود، اما یکی از آنها مطلبی بود بلند که نویسنده اش نثری داستانی داشت. جنگ را جزء به جزء روایت می کرد. از روی بسیاری از صفحات مقاله گذشت تا به جایی رسید که سپاه معاویه قرآن ها را به نیزه کرده بودند. از جایی شروع به خواندن کرد که بین یاران علی مجادله ای به وجود آمده بود؛شکافی که می رفت اتحاد آنان را به هم ریزد:...
مردم به هم ریختند. آشفته بازاری بود در سپاه علی؛برخی به فرماندهی مالک اشتر مشغول جنگ بودند و برخی دیگر شمشیرها را در غلاف کرده و به نزد علی می رفتند. مردانی که همسو با علی ندای جنگ سر داده بودند،حالا خسته از جنگ، خواهان صلح بودند. در سپاه شام هنوز عدهای قرآن ها را بر نیزه داشتند و غریو صلح و حکمیت سر می دادند و در سپاه علی،مردان خسته و معترض کوفه،به دور علی جمع شده بودند و می گفتند:《جنگ ما را خورده است. مردان زیادی کشته شده اند. دعوت شامیان را باید پذیرفت و به صلح تن در داد.》
علی در حلقه ی یارانش،مانده بود با آنان چه کند؟تیر نیرنگ معاویه و عمروعاص بر قلب سپاه او نشانه رفته بود .به
چهره هایشان خیره شد؛آثاری از ایمان و رزم جویی روزهای گذشته در سیمای خسته ی آنان دیده نمی شد .مردی فریاد زد و گفت:《ای مردم کوفه!ما اهالی شام را به کتاب خدا دعوت کردیم،آنان نپذیرفتند. لذا بر این اساس با آنان جنگیدیم. اینک آنان ما را به کتاب خدا
می خوانند. به خدا قسم علی امروز همان چیزی را از سپاه شام نمی پذیرد که دیروز خودش آنان را به آن دعوت می کرد.》
این صدای《حریث بن جابر اکبری》بود. مردی که معاویه را از خاندان کفر
می دانست و مسلمانی اش را باور نداشت. اینک خسته از جنگی فرسایشی، در حلقه ی مردان علی بر تخته سنگی ایستاده بود و علیه علی فرمان صلح با معاویه را می داد. علی آثار فتنه را در چهره ی بسیاری از یاران خود می دید؛یاران ساده اندیشی که به سادگی گرفتار حیله های معاویه شده بودند. رو به آنان گفت:《بندگان خدا!من از هر کسی برای پذیرفتن دعوت به حکم قرآن شایسته ترم، ولی معاویه و عمروعاص اهل دین و قرآن نیستند. من خود،قرآن ناطقم. من بهتر از شما آنان را می شناسم.من با آنها از دوران کودکی معاشرت کرده ام. آنان در تمام احوال،بدترین کودکان و بدترین مردان بوده اند. آنان قرآن ها را بلند نکرده اند که می خواهند به آن عمل کنند؛بلکه این کار جز حیله و نیرنگ نیست. یاران من! سرها و بازوان خود را لختی به من عاریه دهید که حق به نتیجه ی قطعی رسیده است و چیزی تا بریده شدن ریشه ی ستمگران باقی نمانده است. 》
اشعث بن قیس،از فرماندهان علی و جنگجوی توانمند،پیشاپیش بیست هزار نفر از مخالفان ادامه ی جنگ ایستاد و گفت:《ای علی!می دانی که مرا از جنگ باکی نیست؛من همیشه مرد جنگ و
میدان های نبرد بوده و هستم،اما در حال حاضر ادامه ی جنگ را به ضرر اسلام و مسلمانان می دانم. پس به پیشنهاد این جمع از یارانت گوش ده و دعوت معاویه را به قرآن و حکمیت بپذیر.》
پاسخ علی به اشعث صریح و کوبنده بود:
《من نخستین کسی هستم که به کتاب خدا دعوت شدم.نخستین کسی هستم که دعوت خدا را اجابت نمودم. گمان نکنید که من شما را به غیر از حکم قرآن فرا بخوانم. من با آنان می جنگم،زیرا گوش به حکم قرآن نمی دهند. آنان خدا را نافرمانی کردند و پیمان او را شکستند و کتاب او را پشت سر افکندند. اینک شما را به آسانی می فریبند،در حالی که خواهان عمل به قرآن نیستند و قرآن به سر نیزه کردن آنان فریبی بیش نیست. اگر شما قصد جنگ ندارید بروید،اما من با دشمنان خدا
می جنگم. 》
مردی میانسال با محاسنی بلند،مشت هایش را گره کرد و رو به علی فریاد زد:《ای علی !اگر تن به خواسته ی ما ندهی، ما تو را چون عثمان به قتل خواهیم رساند. پس هرچه زودتر پایان جنگ با معاویه را اعلام کن!》
این تهدیدها برای علی،نه ترس از مرگ، بلکه هراس از جنگی داخلی در سپاه کوفه را به وجود آورد. مسیر و جهت ماجرا به سمتی می رفت که علی باید تلخ ترین تصمیم زندگی اش را می گرفت. ندای صلح خواهی برخی از یارانش به غریوی خشم آلود تبدیل شده بود.
ای علی!دستور بده مالک اشتر دست از جنگ بشوید و باز گردد!
مالک به قلب سپاه معاویه تاخته است. هرچه زودتر به او امر کن تا باز گردد!
ای علی!تصمیم خود را بگیر؛یا جنگ با معاویه را ترک کن یا ما جنگ با تو را آغاز خواهیم کرد!
علی موجی از شمشیرها را دید که با فریاد اعتراض یارانش،آسمان را می شکافت. تصمیم به ادامه ی جنگ یا به صلح،هر دو ارمغانی جز شکست نداشت. علی احساس کرد چاره ای جز تن دادن به این موج فریب خورده و سرکش ندارد. پس تن به شکست بدون خونریزی داد:
یزید بن هانی!به نزد مالک اشتر برو و به او بگو دست از جنگ بشوید و باز گردد.
یزید بن هانی به سوی میدان نبرد تاخت. طولی نکشید که بازگشت و گفت:《مالک سلام می رساند و می گوید تا شکست کامل معاویه راه چندانی نمانده است. من بزودی با خبر پیروزی باز خواهم گشت.》
علی به یارانش نگاه کرد؛آنها دوباره تهدید کردند که اگر مالک را باز نگردانی ما خود با شمشیرهایمان او را باز خواهیم گرداند. علی به یزید بن هانی گفت:《برو و به مالک بگو علی از تو می خواهد باز گردی. 》
مالک به ناچار دست از جنگ شست و برگشت؛در حالی که از خشم چهره اش به سرخی گراییده بود. مردانی با ریش های دراز و پیشانی هایی پینه بسته از
سجده های طولانی در نماز،مقابلش ایستاده بودند. دوستانی که حالا نگاهشان پر از کینه و نفرت بود. اشتر انگشت به سوی آنها گرفت و غضبناک گفت:《ای فریب خوردگان دنیاپرست!به خدا سوگند که نیرنگ و فریب معاویه گریبانتان را گرفته است و از حق دور شده اید. گمان می کردم نمازهایتان برای دوری از دنیا و شوق دیدار پروردگارتان است؛حال آنکه فرارتان را از جهاد در راه خدا،فرار از مرگ به سوی دنیا می بینم. رویتان سیاه باد ای کسانی که سیمایتان مسلمانی است اما در قلب هایتان حُب دنیا و شهرت زندگی لانه ساخته است!اگر فرصت می دادید،در کمتر از یک ساعت کار معاویه را ساخته بودم .》
سخنان مالک تأثیری بر مردان ریش دراز نداشت. آنها با تمسخر به اشتر نگاه
می کردند و او را جنگ طلب می نامیدند. اینک او می دید که شکاف در سپاه کوفه، علی را گوشه نشین کرده است. کاسه های داغ تر از آشی سرنوشت جنگ را به دست گرفته بودند که در رأس آنها
اشعث بن قیس قرار داشت؛مردی که تا همین ایام،تشنه جنگ با سپاه معاویه بود و او را دشمن خدا می نامید،حالا فرمان به آشتی با دشمن خدا می داد.
ساعتی گذشت و اشعث که برای مذاکره با معاویه به خیمه گاه او رفته بود،با نامه ای از سوی معاویه بازگشت. معاویه خطاب به علی نوشته بود:《کشمکش میان ما طولانی شده و هر یک خود را در تحصیل آنچه از طرف مقابل می طلبد،محق
می داند. در حالی که هیچ یک از طرفین دست طاعت به دیگری نمی دهد. از هر دو طرف افراد زیادی کشته شده اند و
می ترسم که آینده،سیاه تر از گذشته باشد. من و تو مسئول این نبرد بودیم و جز من و تو کسی مسئول این جنگ و این کشته ها نیست. من پیشنهادی دارم که در آن زندگی و صلاح امت و حفظ خون آنان و آشتی و کنار رفتن کینه هاست و آن اینکه دو نفر،یکی از یاران من و دیگری از اصحاب تو که مورد رضایتند،میان ما بر طبق قرآن حکمیت و داوری کنند. این برای من و تو خوب تر و دافع فتنه است. از خدا در این باره بترس و به حکم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستی. 》
امام نامه را که خواند،خم بر ابرو آورد. فکر کرد کار دنیا به جایی رسیده است که آدمی چون معاویه او را به قرآن و اطاعت از آن فرا می خواند!قلم برداشت و پاسخ نامه ی معاویه را این چنین داد:《ستمگری و دروغگویی شخص را در دین و نیایش تباه می کند و لغزش اورا نزد عیب جویان آشکار می سازد. تو می دانی که بر جبران گذشته ها قادر نیستی. گروهی به ناحق با شکستن پیمان،آهنگ خلافت کردند و دستور صریح خدا را تأویل نمودند و خداوند،دروغ آنان را آشکار ساخت. از روزی که در آنی،کسی که پایان کارش ستوده است خوشحال شود و آن کسی که رهبری خود را به دست شیطان سپرده و با او به نبرد برنخاسته،پشیمان می گردد. ما را به حکم قرآن دعوت کردی در حالی که تو اهل آن نیستی .ما تو را پاسخ نگفتیم، ولی داوری قرآن را پذیرفتیم. 》
انتخاب دو نفر از دو طرف به عنوان شورای حکمیت در دستور کار قرار گرفت. خبر رسید که معاویه عمروعاص را برگزیده است و اشعث با مشورت همفکران خود بدون اذن علی اعلان کرد که:《ما ابوموسی اشعری را انتخاب کرده ایم.》
علی تعجب کرد؛ابوموسی اشعری،همان کسی بود که در جنگ جمل امام را یاری نکرد و عملاً در مقابل او ایستاد،پس اینک چگونه می توانست نماینده ی امام در شورای حکمیت باشد و بر حق تکیه بزند و از حقوق علی دفاع کند؟!
علی گفت:《من به ابوموسی اشعری راضی نیستم و او را شایسته ی این کار نمی دانم. او از ما جدا شد،مردم را از یاری من بازداشت،سپس فرار کرد تا اینکه به وی تأمین دادم و از گناهش گذشتم. من به حکمیت ابن عباس راضی ام که شایسته تر از اوست. 》🍂
#قصه_شب
#قدیس
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب بخیر" یعنی
سپردن خود به خدا
و آرامش در "نگاه خدا"
یعنی سیراب شدن از
چشمهی مهربانیهای خدا
یعنی لبخند رضایت
از "حضور خدا" ... ❤️
شبتون بخیر و پر از آرامش💫💥
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
پاییز اگر یاری کند، اینبار عاشق میشوم🧡🍂
#دلبرانه_عاشقانه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
اول قرار بود ڪمے دلبرے ڪنے
حالا تمام جان و دلم را خریدہ ای!💕
#جوون_دلم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
ماهِ من
امشب بتابان، نورِ خود بر جانِ من
کز تمامِ ظلمت و تاریکیِ شب خستهام...💕
شبت ستاره بارون
#هم_نفس
#دورت_بگردم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
4_5940794125262530294.mp3
11.34M
شب سردپاییزیتون بخیر عشق جانها...❤️
#برای_تو
#شباهنگ
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7