فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باانگیزه اول هفته رو بسابید بره😂
#انگیزشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبزیم که چندروز بود تویخچال بود بعضی برگا که قهوه ای شدن و یکم چلوسیده.. 🍃
من نیز بردم و با یخ و آبلیمو احیاشون کردم😂
#روزمرگی
و دنیا خوشحالیاش آلوده به غم است ...🌱
#مولا_علی
پ ن: تااحالا منتظرش بودم پیام داد که نمیام خودت غذا بخور😕همچین موجودات عجیبین مردا😂 خب زودتر بگو مومن😡😑
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_430
باورم نمیشد معجزه خدا یک بار دیگه اتفاق افتاد واحدی که اصلاً امکان نداشت به ما برسه واحدی که حتی اگر توی کمیسیون هم نرفته بود به ما نمیدادنش چون فرمانده اصلاً دل خوشی از ما نداشت ولی حالا اینجوری دلش نرم شده بود و خیلی راحت بذل و بخشش شروع کرد...
اما این شروع یک کار تازه برای من و محمد بود یه کار واقعاً سخت وقتی میگم سخت به معنی واقعی کلمه است نمیتونم توصیفش کنم که چقدر عرق ریختیم و زحمت کشیدیم چون دقیقاً وسط تابستون اهواز بود... به قول خوزستانیها خرما پزون خودشون..
از طرفی هنوز هیچ وسیلهای هم اینجا نداشتیم و فاصله خونه ما تا خونه عمومم زیاد بود...
اما از اون جالبتر این بود که وقتی خونه رو خالی دیدیم هر دو شوکه شدیم چون وقتی رفته بودیم و دیده بودیمش که پر بود و با وسیله عیب و ایراداش مشخص نبود مثلاً چند جا از دیوارهای اتاقا برچسب پوشونده بودن که من فکر میکردم به خاطر کوچولوشو این کارو کردن...
باخودمون گفتیم فقط یه رنگ کردنه دیگه، اما همین که من برچسبها رو شروع کردم به کندن یهو دیدم تمام دیوار ریخت... انگار که حتی گچهای دیوارم فاسد شده باشه و به بتن رسید.. خودم مونده بودم این چطوری اتفاق افتاده؟
شوک زده وسط خونه وایساده بودم بدون کولر و شور شور عرق میریختم به محمد گفتم باید از کجا شروع کنیم چیکار کنیم؟
محمد گفت با کارگر اوستا بنا صحبت میکنم ببینم چقدر میگیرن اینکه کار من و تو نیست...
اون روز رو رفتیم خونه به محمد گفتم هیچ کارگر و اوستایی نمیاد اینجا بدون کولر کار کنه اول بگرد دنبال یه کولر... دلارم میرفت بالا و قیمت کولرها رو به افزایش بود ما هم که فقط کارمون این شده بود بشینیم توی دیوار نگاه کنیم...
از طرفیم اون بنده خدایی که اینجا بود و کولراشو برده بود حالا دیگه پنجرهها سوراخ بود و ممکن بود موش و مارمولک بیاد داخل باید یا سریعتر فکر برای کولر میکردیم یا فکری برای پنجرهها...
انگار تازه کارامون شروع شده بود انتقالیمون معنی واقعیش پیدا شده بود، اما بازم من دست از شکرگزاری برنمیداشتم و یادم نمیرفت که خدا چطوری اینو برای ما جور کرد...
از خونه محمد اینا بهتون بگم که دو ماه قبل از ما برادر بزرگش شروع به تغییر خونشون داده بود و پدر و برادر دیگش میرفتن کمک تا بالاخره کاراشون تموم شد و مادر شوهرم هر روز برای ناهارشون آشپزی میکرد چون که شرایطشو نداشتن که اشپزی کنن...
وقتی که اون اتفاق افتاده بود، محمد منتظر بود که برای ما هم همچین اتفاقی بیفته و پدر و برادرش بیان برای همین قبل از اینکه بخواد به اوستا یابنا زنگ بزنه به داداشش زنگ زد و گفت خونه اینجوریه وضعیتشو باید حداقل یکی باشه که این زیر و کناف بزنه...
چون خودش از بچگی کلاً کار نکرده بود هیچ چیز نمیدونست و هیچ سررشتهای نداشت اونم گفت باشه بهتون اطلاع میدم اطلاع دادنش همانا و یک هفته گذشتنش همانا که من و محمد فقط داشتیم هنوز دنبال کولر میگشتیم...
حتی یک درصدم فکر نمیکردم که بدون کمک بمونیم... برای همینه که میگم آدمیزاد حافظه ضعیفی داره و یادش میره که باید از کسی انتظار نداشته جز خودخدا..
هزار بار تنها کارامونو پیش برده بودیم هزار بار تنهایی زحمت کشیده بودیم ولی همچنان منتظربودیم تایاری بشیم از سمت غیرخدا....
یه کولر دست دوم از نوع پنجرهای پیدا کردیم و محمد سریع خریدش بدون هیچ مشورتی که وقتی آوردیم وصلش کنیم فهمیدیم گازش خالی شده و حالا باید میگشتیم دنبال یکی که بیاد گازبریزه داخل این... با حساب کتاب من و محمد اگر داداششو باباش میومدن چون که کارشون تخصصی بود و میتونستن سریع تمومش کنند نهایتش دو هفته خونه کلاً کار داشت...
اما خب اینطوریه که هیچ وقت کارا طبق حساب کتاب تو پیش نمیره و نخواهد رفت، فقط یه هفته طول کشید تا ما کولر رو نصب کردیم و تازه تونستیم با باد خنکی که تو یکی از اتاقا بود بیایم اونجا و نفس بکشیم...
هر روز که من میخواستم با محمد بیام سر ساختمون عموم کلی اخم و تخم میکرد که یعنی چه دختر بخواد بره سر ساختمون محمد بره یکیو پیدا کنه اما وقتی که با خبر شد که اوستاها چقد گرون میگیرن کلاً قید اوستا و بنا رو زد و بازم به داداشش زنگ زد...
و محمد ناامیدترین محمد عالم شد وقتی که شنید داداشش گفته بود من جای دیگه مشغول به کارمو نمیتونم بیام کاراتو بزار یه ۲۰ روز دیگه که کارام تموم شد بعد میام...
باباشم گفته بود من تنهایی بیام چیکار کنم بالاخره یکی باید باشه آشپزی چیزی بکنه که شما اونجا گاز ندارید؟ بعد من تازه برادرم رحمت خدا رفته اگه از اینجا تا اونجا بلند شم بیام برای کار اصلاً خوب نیست...
محمدم بدون هیچ حرفی گوشیو قطع کرده بود و نشسته بود یه گوشه رفته بود توی فکر... اینجا که میشه آدم میفهمه همیشه باید خودت باشی و خودت...
#قصه_من
@banoyejasor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر رفیق بد در زندگی.... 🌱
#آقای_قرائتی
@banoyejasor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بهاییان به دنبال حذف عاشورا از تاریخ تشیعاند؟
#شناخت_بهاییت_پارت_2
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_431
اما این وسط نکتهای که حائز اهمیت بود این بود که محمد خیلی بیشتر از من از نظر روحی آسیب دیده بود و با این موضوع کنار نمی اومد که چرا باید نیان؟
من بعد از اتفاقاتی که توی زندگیم پشت سر گذاشته بودم چه مجردی چه متاهلی تقریباً انتظارمو از همه افراد به صفر رسونده بودم حتی از پدر مادر خودمم.. اما محمد هنوز نه، هنوز براش قابل هضم نبود که چطوری ممکنه تا همین چند ماه پیش به اون یکی کمک کنن اما برای این نه؟
بیانگیزه و حال ندار نشسته بود یه گوشه و فقط غصه میخورد و میگفت: اصلاً به این فکر نکردن که من خونه عموی زنمم و چقدر تحت فشار؟ اصلاً چقدر اینا معذبن...
خیلی راحت بهم میگه ۲۰ روز دیگه انگار نه انگار که من خونه خودم نیستم و نمیتونم مثل بقیه حتی یه روزم اضافه بمونم..
بهش گفتم خیلی ناراحت شدی؟ گفت آره گفتم چرا ناراحت شدی؟ مگر تو حالا چند بار کمکت کردن؟ که اززمین بلند شدی؟
که این دفعه دوم باشه؟
که حالا انقدرتحت فشاری؟ هزار بار گفتم و بازم میگم خدا نمرده
اگه خدا واسه تو خونه رو جور کرد و بین این همه واحد اینو بهت رسوند جوری که فکرشم نمیکردی لقمه رو گذاشت توی دهنت، بعد از اینم کارتو راه میندازه انقدرنشین یه گوشه منتظر باش بقیه برات کاری انجام بدن...
کمی دلخوش شد و گفت آره خوب اونام زندگی دارن.. گفتم آره اونام زندگی دارند و ما باید اینو درک کنیم که اونا زندگی دارن اما بعد از این تو هم یادت باشه که زندگی داری و اولویت هر کسی زندگی خودشه... یادت باشه که به خاطر یه چیز بیخود ساعتها خودتو درگیر زندگی بقیه نکنی... ساعتها حرف نزنی، ساعتها غصه بقیه رو نخوری همون خدایی که برای من و تو کار انجام میده برای بقیه هم کار انجام میده انقدر خودتو وسط زندگی دیگران ولو نکن... داداشت خیلی راحت بهت گفت که اولویتم پول درآوردن برا زنو بچمه...
یادت باشه و یادت نره که اون زمان که تو میخواستی کارتو ول کنی و با ماشینت بری زن و بچه اونو ببری چون بازم اولویت تو زنوبچه ی اون بود... ما دیگه بعید میدونم شرایطی سختتر ازالان داشته باشیم توزندگیمون، به معنی واقعی کلمه آواره ایم... به معنی واقعی کلمه بی پولیم و به معنی واقعی غریبیم و تازه وارد...
عموم آدمیه که حتی ذره ای اندازه سرسوزنی وظیفه نداره برای ماکاری کنه، زنش که دیگه اصلاا و ابدااا یادمون باشه اونایی که فقط به اعتقادات طرف گیرمیدن امروز دستتو نگرفتن و کسی دستتو گرفت که عقایدش کاملااا زمین تاآسمون بامامتفاوته، واقعا خدافقط به اینکه ماچی میگیم نگاه میکنه؟ یا به عمل بندش؟ محمد فقط میگفت حق باتوعه هرچی بگی تاآخرعمرت حق داری من خودم خیلی خیلی حالم بد...
حس میکنم دست تنهاترینم و کاری ازم ساخته نیست... کاش بابام فقط میومد برای قوت قلب... گفتم: هرچند هزاربار بهم دیگه اینوگفتیم ولی اینو حک کنیم توذهنمون دیگه هیچوقتتت از کسی جز خود خداانتظار حل کردن هیچ چیزی رونداشته باشیم....
شنیدین میگن به مرور زمان خیللیا دستشون میاد باید چجوری رفتار کنن بازنو زندگی یاباشوهر و اینا؟ ادم باخودش میگه طرف که قرار نیست متحول بشه یاادبش فرق کنه یا شخصیتش عوض شه... اما بنظرم کامل نگفتنش اینجای زندگی که میرسی و دیگه همه چی از تبو تاب افتاده و مشکلات پشت مشکلات میان تازه میفهمن که اولین و آخرین نفر که موند کی بود، شاید اوایلش کم حافظه باشن و زودیادشون بره ولی شما نخواین که یادش بره، نه که همیشه بازبون کنایه یادآوری کنید مثلا یادته باباتم محلت نداد؟ یادته داداشات برات ارزش قائل نبودن بیان؟ اما یادآوری کنید که فراموش نشه... تکرارمعجزه میکنه مثلا من هربار که دیوارهارو میبینم میگم
درسته که قلمبه قلبمه اس ولی من بهت افتخار میکنم که تنهایی وقتی که هیشکی تو رو یادش نبود چجوری برازندگیمون زحمت کشیدی و همین دیوارو دیوار کردی...
اونم یادش نخواهد رفت توتمام لحظات سختی که هیشکی کنارتون نبود فقط توبودی که موندی..
خب حالامونده بودیم ازکجاشروع کنیم، به محمد گفتیم یه خراب کردن اساسی لازم واسه یه درست کردن کلی.... بیا فعلا دیوارارو بزنیم بریزه اونجاها که نم دارن یاداغونه... بعد فکر میکنیم باچی درستش کنیم...
محمدناامیدانه میگفت ایناکارمانیست مریم، باورکن سخته ماازپسش برنمیایم... پولیم دیگه برام نمیمونه همشو بدم دست اوستا... پس باچی کولر دوم رو بخرم؟
و من که همیشه خودم خسته بودم اماباید حکم خستگی درکن رو میداشتم و دلداری میدادم که ماازپسش برمیایم، هرچند حقیقتا وقتی به حجم کار فکرمیکردم حالم بدمیشد...
و خودمم نمیدونستم حالابایدازکجاشروع کنم و تهش قراره چی بشه؟
فقط میدونستم اصلا نباید دست رودست بزاریم حتی شده در حد جارو زدنم باید برگردم به زندگی نرمالم چون دیگه تحمل نداشتم....
#قصه_من
@banoyejasor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا... 🍃
و هر کس خدا ترس و پرهیزکار شود خدا راه بیرون شدن (از عهده گناهان و بلا و حوادث سخت عالم) را بر او میگشاید.
دل آباد اگر خواهی
مکن ویران دل کس را... 🌱
سلام رفقای خوبم ، خوبیـــــــــن؟
ان شالله
امروز اون روزی باشه
که همیشه منتظرش بودین.... 🍃
VID_20230616_005912_325_۱۶۰۶۲۰۲۳.mp3
900.5K
هرموقع ناامید شدی و حالت بد بود فقط کافیه این صوتِ شهید مصطفی صدرزاده رو گوش بدی...🌱🍃 خدایِ من دروغ نمیگه... 🍃
شما دست به کار بشین دیگــــــــــهههه☺️
ببینم چه میکنید بااین جهانِ گذرا؟