eitaa logo
بـــانـــوی جســـــور ⛄
6.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
اگه ناامیدی اینجابمون و داستانمو بخون با کلی #آموزش_ترفند_آشپزی😍 ورود آقایون اکیدااااا ممنوع راه ارتباطی باادمین👇🏻 @banoye_jasor ادمین تبلیغات👇🏻 @shahsavar_313 کانال تبلیغات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/302383929C3e5deee1f5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«تفكر خرچنگی» آیا می‌دانستید اگر چند خرچنگ را حتی در جعبه‌ای رو باز قرار دهید، باز هم همان‌جا باقی می‌مانند و از جعبه خارج نمی‌شوند؟ با وجود اینكه خرچنگ‌ها می‌توانند به راحتی از جعبه بالا بخزند و آزاد شوند! این اتفاق نمی‌افتد، زیرا طرز تفكر خرچنگی به آنها اجازه چنین كاری نمی‌دهد و به محض آنكه یكی از خرچنگ‌ها بخواهد به سمت بالای جعبه برود، خرچنگی دیگر آن را پایین می‌كشد و به این ترتیب، هیچ‌یك از آنان نمی‌تواند به بالای جعبه برسد و آزاد شود. همه آنها می‌توانند آزاد شوند؛ اما سرنوشتی كه در انتظار تك تك آنهاست، مرگ است! این مطلب در مورد انسان‌های حسود نیز مصداق دارد. آنها هیچگاه نمی‌توانند در زندگی‌شان پیشرفت كنند و دیگران را نیز از موفقیت باز می‌دارند. حسادت، نشانه‌ای از ضعف اعتماد به نفس است. هر چند این خصیصه‌ای همگانی است، اما وقتی حسادت، بخشی از خصایص یك ملت شود، به معضلی بزرگ تبدیل خواهد شد. در آن صورت، این حسادت همگانی، نتایج فاجعه آمیزی در پی خواهد داشت، زیرا باعث تباهی تمام افراد آن ملت یا كشور می‌شود. پس "خرچنگی فکر نکنید" قسمتی از کتاب «خرچنگ‌های جالب ولی بازیگوش» @banoyejaso
‌ شمارو نمیدونم ولی من بشدت به رِزق اعتقاد دارم... یه چیزایی تودنیا اصلا اومده تاسهم تو بشه... بوی قرمه سبزی تو بلوک پیچیده بود، کلا هر بلوکی بوی مخصوص خودشو داره هرروز.... منم حسابی گشنم بود ولی کارداشتم...🍀 باخودم گفتم امروز وقتم خیلی پره غذا ندارم محمدم نیست یه بیسکویتی چیزی میخورم حالا... که یهویی خانم طبقه پایین اومد گفت: به خاطر ایام فاطمیه نذر داره خانمای بلوک رو گفته دیروز من نبودم که منو بگه فکر کرده شهرستانم حالام گفته که برم ببینم شاید بود..، چون ماشین محمد نیست... اومد در زد و منم رفتم باهمچین صحنه ی نابی مواجه شدم.... 😋😋😋 اینجوری که فکرشو نکنی میرسونه دیگه #روزمرگی_معنوی
‌ چقد حرف دل همتون بود😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه ایده یلدایی دیگه...
 بنظرم براهفت سین یا سر میز عقدم
 خیلی قشنگه... 
☺️ البته برا یلدا میشه نبات هارو بارنگ خوراکی قرمز کرد 😍
‌ ‌ با سه تااز دوستامون اومدیم بیرون... حالا که من دقیقا دیروز رژیم سالم خواری شروع کردم اینااینو سفارش دادن ولی مریم سلطان مخالفت های نامظم😂🤣 و مقاومت کردم حتی شما بگین یه سیب زمینی... عوضش عیدم میشه توکوچه ماهم عروسی میشه😬😂 وقتی من سایز کم کردم اینا اضافه بهم میرسیم 😬😬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نشستیم رفتیم تواینترنت و محمداز چندتابنا سوال پرسید که همه گفتن برااونجا که نمیشه از گچ استفاده کرد، یا اینکه کلا دیوارهارو بریزید... کناف میخواست و کارشم سخت بود اما شروع کردیم.. یکی از مشکلات دیگه‌ای که داشتیم این بود که محمد صبحا می‌رفت سر کار و بعد از ظهرها میومد توی تابستون باید تو همون اوج گرما می‌رفتیم شروع به کار می‌کردیم تا بتونیم تا غروب کاری رو پیش ببریم... اصلاً باور کردنی نبود مریم گرمایی حالا تو گرم‌ترین شهر دنیا دقیقاً تو اوج گرمای روز داشت کار می‌کرد.. اونم چه کاری رنگ کاری؟ هیچکس حتی یه زنگ نمیزد بگه الان کجایین و کارتونو تاچه حد پیش بردین؟ مابودیم و ما... صبا تاظهرم که من تنها کارمیکردم می‌دونید وقتی تنهاییم کارا چقدر دیرتر پیش میره اما تو همه لحظات هر وقت می‌خواستم ناامید شم و با خودم فکر می‌کردم که خانم بقیه همکارا الان کجان و دارن چیکار می‌کنن ولی من وضعم چیه.... با خودم میگفتم اگر قرار باشه همه آدما اگه روش موفق بشن که دیگه همه موفق بودن.. من یه چیز متفاوت می‌خوام و اونو خودم باید درست کنم، طوری که سال دیگه این موقع هر وقت پامو انداختم روی پامو نشستم چای بخورم با خودم بگم آخیش دمت گرم چه خوب کاراتو پیش بردی... برا همین بازم انگیزه می‌گرفتم و شروع می‌کردم اولش خیلی سخت بود از اتاقی که شروع کردم هرچی رنگ می‌زدم انگار سر جای خودم بودم... بعد از ظهر که شد محمد اومد یهو دیدم باباش بهش زنگ زد و گفت کجایین چیکار می‌کنید؟ گفت مریم اینجاست... خیلی عادی گفت عیب نداره با هم بسازیدش محمد منتظر بود بگن خب میایم حالا که مریم اونجا داره کار می‌کنه زشته جلوی عموش اینا... اما بازم کسی چیزی نگفت، معلوم بود از هر تلفنی که بهش می‌شد کلی انتظار داشت اما هر سری انتظاراتش نقش بر آب می‌شد... و با یه آه سرد شروع می‌کرد به کار کردن... شبایی که می‌خواستیم برگردیم خونه عمو اینا گاهی مهمون داشتن، از فک و فامیلای زن عوم اینا بودن و محمد خیلی باعث خجالتش بود که من با اون قیافه رنگی لباس‌های چرک حالا دارم میرم خونه... اما بیشتر از همه اونا از خودم عمومم خجالت می‌کشید که هر بار شوخی بهم می‌گفت تو واقعاً مریمی؟ یا نوکر مریمی؟ تو کارهای عادی خودتم انجام نمی‌دادی حالا داری میری کار کردن عجیبه.. اما من دیگه پی همه اینا رو به تنم مالیده بودم، یه مسیری بود که اومده بودیمو دیگه راه برگشتی نداشت برای چند سال آینده و آرامشون مجبور بودیم... هر چقدر سخت هر چقدر خجالت زده اما دیگه کار هر روزمون این شده بود...عموم بازنشسته بود و چند وقتی بود که کمرش درد می‌کرد و نمی‌تونست کاری انجام بده... وقتی دید من هر شب با چه وضعی میام توی خونه گفت هر طوری شده میام کمکتون... بعضی روزا میامد و برا من قوت قلب بود شاید خیلی کاری از دستش بر نمی‌اومد اما همین که باهام صحبت می‌کرد خیلی خوب بود.. و این محمد بیشتر ناراحت می‌کرد، گاهی می‌گفت کاش حداقل بابام فقط میومد اینجا یه روز باهامون حرف می‌زد... من دیگه باورم شده بچه اینا نیستم انگار، یا خیلی از این حرفای دیگه... هروز قیافش تو هم بود کار می‌کرد مشخص بود که فکرش درگیره ولی من کلاً دوست نداشتم حتی اندازه همونم دیگه از کسی انتظار داشته باشه... محمد که اصلا انتظار نداشت حالا ببین به کجا رسیده بود که می‌گفت فقط یکی بیاد حرف بزنه.. شایدم می‌تونست منو قبل ازدواج درک کنه... یه روزام تو همون اوج کارامون بود که پسر عموم زنگ زد و گفت منم میام کمکتون و کلیم اون از کارا پیش برد... به نظرم این بزرگترین امتحان محمد بود چون هم خونه اونا بود هم از اونا کار می‌کشیدیم هم برامون هزینه میکردن و این براش سخت ترین شرایط بود... چیزی که هنوزم میگه و میگه من دیگه بعید می‌دونم توی بدتر از اون قرار بگیرم که کسی نگفت کجایی و چیکار می‌کنی... هر بار اینو میگه بعدش میگه دیگه ازشون هیچ انتظاری ندارم حتی اندازه یه سوزن... و در واقع همین رفتارشو باهاشون خیلی عوض کرد خیلی خیلی دیگه نسبت به خیلی از مسائل بی‌ تفاوت‌تر عمل می‌کرد... محمدی که تا چند وقت پیش می‌خواست هرجوری شده همه رو راضی نگه داره حالا با گذر زمان با تجربه‌های روزگار فهمیده بود که هر کسی باید مسئولیت کارهای خودشو به عهده بگیره... همون جوری که خودش صفر تا صد مسئولیت زندگیشو به عهده گرفته بود.... @banoyejasor 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ 🔸
اى مؤمنان! اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مى‌كند و گام هايتان را محكم و استوار مى‌سازد

📗سوره محمد، آیه 7
دنیا همیشه مدیون زنانی میماند
که در خلوت خود عاجزانه گریستند
اما سعی کردند قوی بمانند...🌱

سلام علیــــــــکم رفقای گل گلابم خانمای قوی کانال خوبین؟ ‌
4_5983421439452119971.mp3
10.71M
. 🎙پادکست انگیزشی 💠 زندگی ما اومدیم @banoyejasor
‌ خیلی باانگیزه نیازمند فیلم بارون و ویوی بارونی ام😢 لطفاااا بارون بدین بیاد😍 ‌
خبر نداره خودم زیر کولر نشستم😐😂