#سفرنامه (۳)
از اساتید بزرگوارم شنیده بودم و در سیره ی علما می دیدم، که هر زمان مشرف مشین حرم مطهر، از ورودی های سمت نواب ( پایین پای حضرت) وارد بشین؛ تقریباً ساعت ۹ بود که رسیدیم جلوی حرم مطهر😍
شروع کردم #اذن_دخول خوندن:
«أَللّهم إِنّی وَقفتُ عَلى باب مِن أَبوابِ بُیوتِ نَبیک...»
از جمله آداب زیارت مشاهد مشرفه و حرم مطهر حضرات معصومین علیهم السلام، خوندن اذن دخول، قبل از ورود به حرم مطهر هست و علامت اذن هم، اشکیه که هنگام ورود روزی انسان میشه.
اذن دخول رو خوندیم و وارد حرم شدیم؛ آسمان ابری بود و کم کم، نم نم بارون داشت سنگ فرشهای حرم رو خیس می کرد.
گوشه ای از حرم که تقریبا مسقف بود و خلوت تر، انتخاب کردم و با بچه ها چند دقیقه ای به گپ و گفت پرداختم.
دوزادهمین جلسه ی #آنسه رو در حالی شروع کردیم که روبروی گنبد طلایی علی ابن موسی الرضا علیه السلام نشسته بودیم:
«برای حضور خدا تو زندگیت و در نتیجه #تربیت_نگاه، بزرگترین شرط، دلبُری از غیر خداست؛ تازه وقتی از همه دل بُریدی اون وقته که خدا از آدم دلبَری می کنه»
داشتم لابه لای حرفام حال دگرگون بچه ها رو می دیدم، شروع کردم شرط این دلبُری و دلبَری کردن رو گفتن:
« #اضطرار ، بزرگترین شرط #انکسار در مسیر بندگی و انتظاره؛ وقتی انسان به اضطرار رسید و از همه ناامید شد اون وقته که خدا و امام زمان میگن بیا تو آغوش خودمون»
داستان زائر مضطری که به امام رضا پناه آورده بود مقدمه ی خوبی بود برای روضه ام.
بچه ها شروع کردن گریه کردن.
بارون کمی شدت گرفته بود؛ انگار آسمون هم داشت دختران آنسه رو تو گریه جلو آقا یاری می کرد...😭
ادامه دارد ...
3.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سفرنامه (۶)
فقط من و بچه ها بودیم که زیر بارون داشتیم صحن های حرم رو یکی پس از دیگری طی می کردیم تا خودمون رو به محل استقرار اتوبوس در نزدیکی پارک وحدت برسونیم.
شاید قدم زدن زیر این بارون هر کجا غیر از حرم آقا قدری سخت بود، میشه گفت تموم سر و لباسا خیس آب بود، البته ما دوره #تربیت_نگاه رو پشت سر گذاشته بودیم؛☺️ و یاد گرفته بودیم تو مشکلات و گرفتاری ها دیدمون رو تغییر بدیم و همه چیز رو زیبا ببینیم.
بارون و خیسی لباس از یک طرف و باد ملایمی که می وزید از طرف دیگه باعث شده بود سردمون بشه، اما تا چشممون به #چایخونه_حضرت افتاد سردی هوا و خیسی لباسا فراموشمون شد؛ علی رغم بارندگی، چایخانه حضرت باز بود، توی صف ایستادیم و چای و دمنوش حضرت رو نوش جان کردیم؛ انگار جانی دوباره گرفتیم؛ دقایقی نگذشت که دوباره شروع کردیم به طی کردن مسیر و رفتن به سمت اتوبوس!
ده دقیقه ای پیاده روی کردیم تا به محل استقرار اتوبوس رسیدیم.
اصغر آقا و حسین آقا داشتن غذای بچه ها رو داخل ظرفای یک بار مصرف می کشیدن تا به محض رسیدن بچه ها اتوبوس حرکت کنه!
کمتر از پنج دقیقه بچه ها روی صندلی ها نشستن و ماشین حرکت کرد.
هنوز ده دقیقه ای از مسیر نرفته بودیم که با یک ترافیک عجیب مواجه شدیم، ترافیکی که پس از چند دقیقه به قدری سنگین شد، که نه راه پیش داشتیم و نه راه پس!😔 هیچ حرکتی وجود نداشت، قریب به ۲ ساعت تو صدمتری مشهد توقف محض بود!
چند صد متر جلوتر بواسطه سیل مسیر راه مسدود شده بود و هیچ ماشینی امکان حرکت نداشت؛ استرس عجیبی داشتم، مسئولیت ۴۵ نفر با من بود.
تماس های والدین بواسطه شنیدن اخبار مشهد شروع شد...
ادامه دارد...
3.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سفرنامه(پلان آخر)
چند کیلومتری از باغچه دور نشده بودیم که #تگرگ تمام مسیر جاده و اطراف اون رو پر کرده بود، صدای برخورد دونه های تگرگ به ماشین و سقف اتوبوس استرس عجیبی رو به همه وارد کرده بود.
بعضی ها از استرس خنده شون گرفته بود و بعضی ها مدام زیر لب صلوات می فرستادن.
تاریکی محض هم به این استرس بیشتر دامن می زد؛ یادمه رو کردم به راننده اتوبوس و گفتم:
« علی جان تا حالا تجربه ی این مدل تگرگ و هوا رو تو این مسیر داشتی؟!»
با لبخندی روی لب گفت:
«بله تجربه داشتم، چند شب پیش هم همین طور بود؛ البته راستش بخواین تجربه ی این همه بلا در یک روز رو نداشتم»
یه جورایی از مشکلات و گرفتاری های امروز داشت حرف می زد!
این جمله ی ایشون من رو به فکر فرو برد که واقعا چقدر قشنگ، امروز یه کارگاه عملی رو در باب #تربیت_نگاه با بچه های آنسه تجربه کردیم، کارگاهی که ناخواسته از ما آدمایی رو ساخت که به این یقین برسیم:
«نگاه انسان به حوادث، خیلی مهم تر و بزرگتر از خود حادثه هاست»
یاد گرفتیم اگر با هم باشیم و با یک هدف مشترک و مقدس (هدفی مثل زیارت امام غریبمان)حتی اگر یک روز کامل هم اذیت بشیم باز می تونیم همه چیز و همه ی اتفاقات پیرامون مون رو زیبا ببینیم.
واقعا مهم هست انسان با چه عینکی به اتفاقات پیرامونش نگاه کنه،عینکی با رنگ سیاه و همه چیز رو سیاه ببینه یا عینکی از جنس نگاه جناب حافظ که فرمود :
«به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»
و همه چیز رو زیبا مشاهده کنه.
تقریباً ساعت نزدیک ۲۲:۳۰بود که رسیدیم #خلیل_آباد!
#مهردخت
🌐خراسان رضوی_شهرستان خلیل آباد