3.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سفرنامه (۶)
فقط من و بچه ها بودیم که زیر بارون داشتیم صحن های حرم رو یکی پس از دیگری طی می کردیم تا خودمون رو به محل استقرار اتوبوس در نزدیکی پارک وحدت برسونیم.
شاید قدم زدن زیر این بارون هر کجا غیر از حرم آقا قدری سخت بود، میشه گفت تموم سر و لباسا خیس آب بود، البته ما دوره #تربیت_نگاه رو پشت سر گذاشته بودیم؛☺️ و یاد گرفته بودیم تو مشکلات و گرفتاری ها دیدمون رو تغییر بدیم و همه چیز رو زیبا ببینیم.
بارون و خیسی لباس از یک طرف و باد ملایمی که می وزید از طرف دیگه باعث شده بود سردمون بشه، اما تا چشممون به #چایخونه_حضرت افتاد سردی هوا و خیسی لباسا فراموشمون شد؛ علی رغم بارندگی، چایخانه حضرت باز بود، توی صف ایستادیم و چای و دمنوش حضرت رو نوش جان کردیم؛ انگار جانی دوباره گرفتیم؛ دقایقی نگذشت که دوباره شروع کردیم به طی کردن مسیر و رفتن به سمت اتوبوس!
ده دقیقه ای پیاده روی کردیم تا به محل استقرار اتوبوس رسیدیم.
اصغر آقا و حسین آقا داشتن غذای بچه ها رو داخل ظرفای یک بار مصرف می کشیدن تا به محض رسیدن بچه ها اتوبوس حرکت کنه!
کمتر از پنج دقیقه بچه ها روی صندلی ها نشستن و ماشین حرکت کرد.
هنوز ده دقیقه ای از مسیر نرفته بودیم که با یک ترافیک عجیب مواجه شدیم، ترافیکی که پس از چند دقیقه به قدری سنگین شد، که نه راه پیش داشتیم و نه راه پس!😔 هیچ حرکتی وجود نداشت، قریب به ۲ ساعت تو صدمتری مشهد توقف محض بود!
چند صد متر جلوتر بواسطه سیل مسیر راه مسدود شده بود و هیچ ماشینی امکان حرکت نداشت؛ استرس عجیبی داشتم، مسئولیت ۴۵ نفر با من بود.
تماس های والدین بواسطه شنیدن اخبار مشهد شروع شد...
ادامه دارد...