eitaa logo
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
74 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
214 ویدیو
34 فایل
♡بِـ‌ـسـمِ ࢪب الشــهـداء♡ کانالی ویژه ی شهدایی ها🌷 به نیت علمدار کمیل ابراهیم هادی🦋 کانالی با حال و هوای شهدایی و معنوی😍 مدیر:🍃 @Z_Marandi_313 لینک ناشناس ودرخواست هاتون:🍃https://harfeto.timefriend.net/16445692489090
مشاهده در ایتا
دانلود
از وقتی خودم را در دبیرستان شناختم، همراه همیشگی ابراهیم بودم. من و او یا با هم ورزش می رفتیم یا مسجد و هیئت. او الگوی اخلاق عملی برای تمام دوستان و همسالان بود. 📍 🕊 🥀 🕊@baradar_shahidam_14🕊
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
شڪــر ؛ ڪه در قلبمان ، مویرگی هست ، متصل به خون گرم شهیدان و از همان خـــون است ڪه گاه ، قلبمان به یادشان می تپد... 🌷 🕊@baradar_shahidam_14🕊
▪️کسی که نمی‌داند «چرا».. ؛ در گرداب هر «چگونگی» مبتلا خواهد شد. حذف شدنِ فهم «چراییِ» ماجرای عاشورا و بی‌توجهی به عنصر شناخت مقام امام، و صرفاً پرداختن به جنبهٔ عاطفی و احساسیِ آن واقعهٔ بزرگ، ✘ عزاداری را تبدیل به هدف می‌کند و این آفت بزرگی است که نه‌ تنها سازندگیِ عزاداری را از بین می‌برد، بلکه برای فرد و جامعه خطرناک نیز هست. _ برگرفته از کتاب «عزادار حقیقی» تألیف استاد محمد شجاعی 🕊@baradar_shahidam_14🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
‌ 🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌مجاز‌است پارت سیزدهم - مادر هانیه
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت چهاردهم -هانیه : اصلا اون موقع دلم نمیخواست به حرف های مامانم گوش بدهم . . . مامانم نه در دهه ما دنیا آمده بود و نه در جامعه جوان ها بود! پس نمیفهمید🌱' ساشا ؟ سه روز بود ازش خبری نبود... توی این سه روز تازه روشن شدم که از درس هایم خیلی عقب مانده ام اصلا حوصله نگاه های تحقیرآمیز بچه ها و معلم هارا نداشتم☹️. . . دفتر و کتابام رد آوردم، ریاضی؟ تا فصل شش درس داده بود و من فقط تا فصل چهار بلد بودم بقیه اش را هم تقلب کرده بودم🚶‍♀ چیزی یادم نمیامد .. شروع کردم یک ساعتی درس خواندن ولی هرکاری میکردم باز یک مساله جدید توی ذهنم ایجاد میشد 😕✋🏻 -چرا الان ساشا پیام هایم را سین نمیکند؟ - چرا بچه ها از من خبری نمیگیرند؟ - چرا کسی زنگ نمیزند؟ - ساشا سه روزه کجاست؟ انقدر فکر کردم که دیگر نتوانستم درس هایم را بخوانم این معادله های ریاضی هم فقط اعصاب آدم را ضعیف میکرد ایکس بره بمیره که من همیشه باید برایش جواب پیدا بکنم🤦‍♀ مگه عدد ها جنازه هستند که من باید غربالشون بکنم؟ فیثاغورس ... وقتی نمیشد تلفظش کرد چرا باید یادش گرفت 😑 ای بابا" دل و به دریا که هیچ دل و به اقیانوس زدم و با دنیا تماس گرفتم --- - سلام بی معرفت ! منم خوبم؟! :/ + سلام😂 بعدا زنگ میزنم بهت باشه؟ - چراااا☹️!؟ + الان کسی کنارمه نمیتونم حرف بزنم فعلا✋🏻 --- مثل اینکه اون روز کاری داشت که بعد ها فهمیدم، بله…! یکی دوساعت صبر کردم آخر به ساشا پیامک زدم ... - سلام! کجایی؟!! یک روز گذشت و جوابی دریافت نکردم اما… نویسنده ✍ :
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت پانزدهم - هانیه : اما روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم یک پیام بلند بالا از طرف ساشا برایم ارسال شده بود! محتوای متن : ( هر انتظاری خب روزی تموم میشه هر آمدنی هم یک رفتنی داره هم من و هم تو خیلی وقته خسته شدیم دلیلی نمیبینم که بخوام ادامه بدم از اول هم من قولی نداده بودم که بخواهم همیشه کنارت باشم پس حرفی نمیمونه پیام هم نده چون قطعا جوابی دریافت نمیکنی! به سلامت) حرف های مادرم دد گوشم زنگ میخورد🚶‍♀ راست میگفت این دوست های خیابانی نیامدند که بمانند. . . اما این حرف هارا ساشا امکان نداشت بزند و مطمعنم بودم این پیام را خودش تایپ نکرده بود! چندین بار پیامش را از اول خواندم🚶‍♀ حالا باید چیکار میکردم؟! به مامان میگفتم؟ نه اصلا دلم نمیخواست غرورم خورد شود به بابا میگفتم؟ نه نمیشد بابا نمیفهمید چون یکی از جنس همون ساشا است به کی باید از دردم میگفتم(:؟ اصلا چرا برایم مهم بود !؟ خب به درک که رفته این نشد یکی دیگه اما خودم هم خوب میدانستم که این حرف ها فقط محض تسلی دادن هست ولاغیر✋🏻💔 چرا یهویی؟ خب آره دیگه هانیه خانوم خودم کردم که بر خودم باد🖤 این بین توی مدرسه چند روزی بود که غیبت میخوردم چند روزی بود که جواب هیچ کسی را نمیدادم. کسی جز خودم، خودم را نمیفهمید! این را هم بابا و هم مامان فهمیده بودند و جالبتر اینکه اینبار بابا یکم احساسی و مثلا نگران شده بود 😏🤜🏼' ---- - مادر هانیه ( حورا ) : چند روزی بود که دائم از مدرسه زنگ میزدند و علت غیبت هانیه را میخواستند من هم به اجبار میگفتم حالش خوب نیست، به زودی می آید و …! چندبار با هانیه حرف زده بودم اما هربار باز به اتاقش پناه میبرد علی هم نگران بود 😧! خب بی‌خبری سخته ، و ما دقیقا نمیدانستیم تک فرزندمان چه مشکلی دارد (; و این برای یک پدر و مادر باید خیلی سخت و ناراحت کننده باشد🙂🖤 بچه ها از رگ و خون ما هستند ........درحالی که اصلا مارا برای حرف زدن قابل نمیدانستند... این غیر قابل قبوله برای مادری که هغت ماه سختی کشیده است ! نویسنده ✍ :