eitaa logo
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
74 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
214 ویدیو
34 فایل
♡بِـ‌ـسـمِ ࢪب الشــهـداء♡ کانالی ویژه ی شهدایی ها🌷 به نیت علمدار کمیل ابراهیم هادی🦋 کانالی با حال و هوای شهدایی و معنوی😍 مدیر:🍃 @Z_Marandi_313 لینک ناشناس ودرخواست هاتون:🍃https://harfeto.timefriend.net/16445692489090
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌مجاز‌است پارت پانزدهم - هانیه : ام
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت شانزدهم -مادر هانیه ( حورا ): اینبار علی دست به کار شد و به برادرش زنگ زد ، وقتی عمویش حال هانیه را میفهمد سریع ترتیب یک مهمونی میدهد تا حال هانیه تغییر بکند . . . این خوب بود اما این ملت کاش بفهمند که حال آدم ها با گناه و یا با شرکت در مجالس گناه خوب نمیشود! فقط کاذب است حال خوب کاذب... تعداد انگشت شماری علی در زندگی مشترکمان نگران و پریشان شده بود یک بار وقتی هانیه دنیا آمد یک بار هم وقتی هانیه مشکل ریه و معده پیدا کرد و اما حالا 😪' بالاخره هرچند که من راضی نبودم و سر همین موضوع سالها بحث داشتیم به اجبار سکوت کردم و هانیه با زور دختر عمویش از اتاق بیرون امد و به مهمانی رفتند ! ---- - هانیه : اول دلم نمیخواست بروم بیرون اما وقتی نیلی اصرار کرد قبول کردم و حرفش را زمین نگذاشتم.. هر پسری را که میدیدم دلم میخواست خفه اش بکنم فکر بکنم نیلی قبل از من از مامان یا بابا فهمیده بود که چقدر منزوی شده ام برای همین کل راه و داشت سوال میکرد مثل همیشه رسیدیم .. عمو یا مهمانی نمیگرفت یا اگر میگرفت جوری مهمانی میگرفت که صدای اعتراض همسایه ها بلند میشد رفتیم که لباس هایمان را در اتاق نیلی تعویض بکنیم … صدای آهنگ بلند بود و اگه گریه میکردم کسی نمیفهمید!؟ خودم را انداختم توی بغل نیلی که خب خداروشکر نیلی زمین نیفتاد خخخ برایش همه چیز را گفتم … ---- - نیلی : وقتی هانیه بهم گفت که ساشا چه پیامی برایش فرستاده خب دلداریش دادم و بهش گفتم : مامانت راست میگه کسی که از توی خیابون میاد اعتمادی به موندنش نیست حالا این رفت تو که نباید ناراحت باشی هزار نفر این مشکل برایشان پیش می اید و ککشونم نمیگزد گفتم : باور کن الان خود ساشا هم داره میچرخه و برایش مهم نیست حداقل خودت را ضعیف نکن ! شکست چیه بابا هرکسی لیاقت تو را نداره نویسنده ✍ :
‌ 🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هفدهم - هانیه : اون روز که با نیلی حرف زدم یکم آرام شدم . . . اصلا برای اینکه ساشا بفهمه برای من مهم نبوده باید خوشحال و شاد میبودم به درک که رفته ! مهمانی اون شب خوب بود توانسته بودم خودم را راضی بکنم که دیگه غم و غصه کافیه' نگاه مهمان ها میکردم بعضی ها انقدر آرایش کرده بودن بودند که اگر پلیس میومد اینجا بدبخت سردرگم میشد همه مثل همدیگه … خخخ! خیلی ها هم که انگار عقده دارند با غرور راه میرفتند انگار کی هستند! خیلی ها هم که در حسرت خانه عمو بودند تنها چیز مشترک مهمانی های عمو همینه! گذشت و تنها خوبی مهمانی تصمیمی بود که گرفتم..! اینکه دیگه ناراحت نباشم🌿 بعد از مهمانی بیشتر با دوست هایم ارتباط گرفتم تا کمتر تنها بمانم . . . این موضوع را فهمیده بودند و خب بیشتر دلداریم میدادند و سرم را گرم میکردند توی همون روز ها یکی بهم خبر داد که ساشا با دنیا دوست شده و بازهم اون لحظه صدای مامانم داخل گوشم زنگ خورد : - هرکس به خودش اجازه میده امروز با تو دوست بشه ، فردا هم به خودش اجازه میده با یکی دیگه دوست بشه اینبار؟ یکم ناراحت شدم اما باز هم سعی کردم به روی خودم نیارم دوست‌های خیابان به درد همون خیابان میخورند! از وقتی فهمیدم دنیا با ساشا دوست شده دیگه زیاد نمیرفتم داخل جمعشون خصوصا که دنیا دائم از دوست جدیدی به اسم ساشا که پیدا کرده بود حرف میزد اعصابمو خورد میکرد وقتی میدیدم حرف های مامانم یکی یکی حقیقت پیدا میکنه تصمیم گرفتم یه بار هم که شده مطابق حرفش پیش بروم برای همین باید میرفتم کتابخانه و چندتا کتاب کمک درسی میگرفتم تا به کلاس ها برای امتحان هایم برسم نویسنده ✍ :
پارت های بعدی هم گذاشته شد امیدوارم استفاده کنین و لذت ببرین.😉💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
※ هدفِ عزاداری گریاندن و گریستن نیست، ☜ بلکه برای عزادار حقیقی، گریه وسیله‌ایست برای صاف و زلال کردن روح. ▫️گریستن مقدمه و آغازی برای سبک‌بالی است نه اوج یک عزاداری. ※ همچون وزنه‌ای که از بال‌های یک پرنده باز شود، هر قطرۀ اشک نیز، عزادارِ حسین را از غیرِ امام آزاد می‌کند و به لحظۀ پرواز و ملاقات با امامش نزدیک‌تر می‌سازد. 💫 _ برگرفته از کتاب «عزادار حقیقی» تألیف استاد محمد شجاعی 🎤 🕊@baradar_shahidam_14🕊
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
#بوی_پیراهن_حسین4 ※ هدفِ عزاداری گریاندن و گریستن نیست، ☜ بلکه برای عزادار حقیقی، گریه وسیله‌ایست
▪️هر کس از دریچهٔ نگاه خود، حسین علیه‌السلام را تعریف می‌کند. - عده‌ای او را تنها به تشنگی، شهادت و اسارت خانواده‌اش می‌شناسند و برایش دلسوزی می‌کنند، - و عده‌ای جان خود را با جان امام درهم‌آمیخته می‌بینند و گویی هر لحظه، همراهِ او جانبازی می‌کنند. ✦ از دلسوزی تا جانبازی فاصله بسیار است. _ برگرفته از کتاب «عزادار حقیقی» تألیف استاد محمد شجاعی 🎤🎤 🕊@baradar_shahidam_14🕊
خواهرم...🧕 حجاب تو...🌹 مانند یک خیار...🥒 یا یک موزه🍌 اگر پوست هرکدومشو.‌..😄 بگیری...😁 وهمینجور رهاش کنی...😌 گندیده و خراب میشه...😷 حالا یه مثال دیگه...🤓 فرض کن یه شیرینی رو...🍰 بدون روکش...🍫 بذاری بیرون...🏞 کم کم مورچه ها میان سراغش‌‌‌...🐜 ومیخورنش...🤭 پس...😚 مواظب شیرینی های...🍰 درونت باش...😉 🧕 🤔 🔆 🕊@baradar_shahidam_14🕊
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
صلوات خاصه امام رئوفمون رو باهم زمزمه می کنیم.🌹 التماس دعا.🤲🏻