eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
288 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 صندلی اش را کنار کشید و از جایش بلند شد. رو به رویم ایستاد و لبخند زد. لبخندی که به راحتی می توانستم مصنوعی بودنش را بفهمم. -من زیادی واسشون گریه کردم، وقتشه مثل تو قوی بودن رو یاد بگیرم. و چشم من در تک تک اجزای صورتش چرخیدند. قوی بودن او را دوست نداشتم. می ترسیدم قوی شود و دیگر نیاز به همراهی نداشته باشد. می ترسیدم که بخواهد روی پای خودش بایستد و دیگر برای این جستجو کردن همراهی نخواهد. ای کاش تا وقتی که من بودم او قوی بودن را یاد نمی گرفت، بعد از آن خودم از او کوهی می ساختم که هیچ کس حق شکستنش را نداشته باشد. -امیرپاشا، میشه فردا بریم. -گفتم نه. -ولی من می ترسم. -از چی؟ -از این که قبل از پیدا کردنشون تو از پیشم بری و... تنها بشم. او ساعتی پیش گفته بود از تنهایی می ترسید و الان اعتراف کرده بود رفتن من یعنی تنهایی. ساعت ها که می گذشتند انگار شیرینی کلمات و لحن بیان او بیشتر به دل می نشست. ساعت ها که می رفتند انگار دانه دانه باران بیشتری بر قلب هر دویمان می بارید و درهای جدیدتری به دنیایمان باز می کرد. -من حالا حالا ها بند این فرارم. -ولی فراره قشنگیه. سرم را تکان دادم. این که برای دفاع از یک دختر مظلوم بود قشنگ بود، این که ختم شد به ماندن در این خانه که صدای خنده های نجلا را داشت قشنگ بود. -من میز رو بچینم. -بچینیم. ریز خندید. دلم می خواست صدایش را ضبط کنم برای وقت هایی که دلم تنگ می شد، این قدر بشنوم این صدای خنده ها را که بدی ها دیگر جرئت نکنند نزدیکم شوند. نگاهی به ساعت انداختم. وقت خوردن قرص هایش بود. باید از این به بعد حواسم به ساعت باشد، بعد از چند ماه بالاخره زمان برایم مهم شده بود. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌸 🌸حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها: 🍃هركه عبادت‌هاى خالصانه اش را نزد خداوند بفرستد، خـداوند بهترين مصلحت ها را بر او فرو فرستد...🍃 📚مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۰۸ ‌『
‌ 💕 علیه السلام: ‌ 🍃ای فرزند آدم! زمانی که می بینی خداوند انواع نعمت ها را به تو می رساند، در حالی که تو معصیت کاری، بترس🌱 ‌ 📚نهج‌البلاغه، حکمت۲۵🌿 ‌ ‌『
4_5766944912956197250.mp3
10.81M
🎵 🎶 نام قطعه: بعد تو... 🎤 حاج محمود كريمى به مناسبت شهادت حضرت زهرا ( سلام‌الله‌عليها ) 🖤 💔
Mehdi Rasooli - Madare Ghamkhar (128).mp3
3.99M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ اِنقدر غم مردمو خوردی ای مادر غمخوار🥀 شده حرفت ورد زبونا الجار ثم الدار💔 🎤 🏴 ‌『
بعد از تو خانه جور دیگری شد رنگ تمام یاس ها، نیلوفری شد از شرم پهلویت که زخم میخ برداشت دیوار خانه تا ابد خاکستری شد شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد ‌『
☘ حضرت زهرا (سلام الله علیها) : ✍ بِشْرٌ فِي وَجْهِ اَلْمُؤْمِنِ يُوجِبُ لِصَاحِبِهِ اَلْجَنَّةَ وَ بِشْرٌ فِي وَجْهِ اَلْمُعَانِدِ اَلْمُعَادِي يَقِي صَاحِبَهُ عَذَابَ اَلنَّارِ خوشرويي با مومن ، موجب رفتن به بهشت است و خوشرويي با دشمن معاند ، مايه نجات از عذاب دوزخ است. 📚 بحارالانوار ، ج ۷۲، ص ۴۰۲ ‌『
🌸🍃 ❤ علیه السلام: ‌ 🌹کسی که ده مرتبه «یا الله» بگوید، به او خطاب شود: لبیک بنده ی من! حاجتت را بخواه تا اجابت کنم...🍃 ‌ 📚وسائل الشیعه، ج۷، ص۸۷🌿 ‌『
🍃 سلام الله علیها: 🌹هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا ببرد ، خداوند عز و جل بهترين چيزى را كه به صلاح اوست برايش فرو می‌فرستد...🌹 📚 : ۲/۱۰۸ ‌『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 به سمت کابینت رفتم، دیگر جای ظرف های او را بهتر از خانه ی خودم بلد بودم. لیوانی را برداشتم. -باید قرصت رو بخوری اول. نفس کلافه ای کشید و به سمت جعبه ی قرص هایش رفت. لیوان را از اب میوه پر کردم و به سمتش گرفتم. -امیدوارم معده ات خالی نباشه. -تقریبا هست. شماتت بار نگاهش کردم. این همه مدت گرسنه بود و به روی خودش نمی اورد. _این طور نگاهم نکن. خوبه خودت هم صبحانه نخوردی هنوز. -من مریضم؟ -تقصیر من چیه که تو زیادی سنگی؟ اون شب تو هم زیر بارون بودی، تازه من ژاکت داشتم و تو نداشتی، اون وقت من شدم این طوری، تو از همیشه هم سر حال تری، اه. به قیافه ی جمع شده اش خندیدم. خیال می کردم به او حسادت هم خیلی می آمد. مثلا او ترکیبی بود از تمام احساسات خوب و بد. -اول یه چیز کوچیک بخور بعد این قرص رو. سرش را تکان داد و به سمت یخچال رفت. من سال ها بود این ها را می دانستم اما کسی نبود که بخواهم برایش بگویم و غر هایش را بشنوم. اصلا غر زدن های او هم نعمتی بود. تکه ای کیک برداشت و خورد. این نیم ساعت هم زودتر از این که خیالش را می کردم سپری شد. همیشه همین بود، ثانیه ها وقت خوشی انگار قصد سبقت گرفتن از هم را می کردند و با سرعت می رفتند. اصلا آدم دلش می خواست هر ثانیه برای هزار سال بگذرد، دلش می خواست ثانیه ثانیه راا تبدیل به فیلم کند و روزی هزار بار مرورش کند اما... حیف که ثانیه ها از خوشی فراری بودند و فقط می خواستند که بگذرند و بروند. کاسه ی سوپ را روی میز گذاشت و با هیجان به آن چشم دوخت. ذوق خاصی ته نگاهش بود که من را هم سر حال می کرد. -باورم نمیشه بالاخره خودم غذا پختم. من هم باورم نمیشد این دختر کوچولو غذا پختن هم بلد باشد. -البته با کمک تو. -من هم باورم نمیشه. هر دویمان زدیم زیر خنده و من امیدوار بودم از این دوتا آشپز نابلد چیز قابل خوردنی در بیاید. هر دویمان حسابی گرسنه بودیم و فقط صابون این غذا را به دلمان زده بودیم. سوپ با طعم نجلا... چه شود! https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 #part_186 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم
عزیزان تازه وارد خوش آمدید بنر های تبلیغاتی واقعی هستن یا داخل کانال قرار گرفتن یا از اینده نزدیک هستن 😘 پارت گذاری هم منظم هست هر روز 2/3 پارت گاهی هم بیشتر 😁❤️ هیجان رمان بالا هست پس پا به پای من بخونید و بهم انرژی بدید 🌹
💕 امام صادق (ع): ‌ ❤ هر یک از شيعيان ما كه گرفتار شود و ورزد، اجر هزار شهید دارد. ‌ 📚 التمحيص: ۵۹/۱۲۵ 🍃 ‌ ‌『
☀️پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) : 💐 بر من بسیار صلوات بفرستید که صلوات بر من نوری در قبر، نوری در پل صراط و نوری در بهشت خواهد بود. 📚بحار الانوار، ج۷۹، ص۶۴ ‌『
🍃پیامبر ص 🍃 🌸دعاي پدر براي فرزندش مانند دعاي پيغمبر براي امت خويش است. 🌸دعای پدر از حجاب می گذرد و ديگر مانعي بر سر راه خود ندارد. یعنی اگر پدر برای فرزندش دعا کند، اين دعا بدون حجاب خواهد بود و از تمام حجاب ها مي گذرد. ‌『
🌸پیامبر ص🌸 🍃روشنی این دلها با یاد خدا و تلاوت قرآن است 🍃تا زمانى كه قرآن تو را از گناهان باز مى دارد، قرآن بخوان؛ زيرا اگر تو را باز نداشت [در حقيقت] آن را نخوانده اى. (شرح نهج البلاغة: 10/23) ‌『
امیرالمؤمنین علیه السلام: در فریب آرزوها، عمرها به پایان می رسد غررالحکم، حدیث 6471 ‌『
امام على عليه السلام: زن، گُل است، نه پيشكار. پس در همه حال ، با او مدارا كن، و با وى، به خوبى همنشينى نما تا زندگى ات باصفا شود. من لا يحضره الفقيه، ج ۳، ص ۵۵۶ ‌『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 دستش را به سمتم دراز کرد. با تعجب نگاهش کردم که اشاره ای به بشقابم کرد. او می خواست برایم غذا بریزد؟ خب زیادی مهربان نبود و این زیادی بودنش دلم را نمی زد؟ بشقاب را به سمتش گرفتم که برایم پر از غذا کرد، بعد هم ظرف خودش را. همین طور به هم نگاه می کردیم. من نمی خواستم حتی یک لحظه هم از ناز نگاهش را از دست بدهم و او نمی دانم. -می ترسم. -از چی؟ -این که بخورمش. پوزخندی زدم، من که مطمئن بودم حسابی دوستش دارم. یک قاشق را به دهانم بردم که مزه ی شورش زیر زبانم چرخید، اما باز هم خوشمزه بود... چه بی نمک، چه با نمک باز هم زیر زبان حسبی می چربید. قاشق دیگری را برداشتم، این ثمره ی اولین همکاری من و نجلا بود و ای کاش این طعم را هم می شد ضبط کرد. اصلا ای کاش زمان نقطه ی برگشت داشت و هر وقت دلت میگرفت سفر می کردی به این جا. من را که دید خیالش راحت شد و قاشقی به دهانش برد که قیافه اش جمع شد. مزه ی شور به دهان او نمی چسبید، او که خودش را داشت، دیگر چه نیازی بود که تمام بد ها را خوب تعبیر کند؟ -این چرا این قدر شوره امیرپاشا. و من بیخیال شوری قاشق دیگری برداشتم، نمک مگر بد بود؟ می آمد و مانند نجلا به همه چیز طعم و مزه می داد و تمام. بشقابش را عقب کشید و قیافه اش را جمع کرد. قاشقم را در بشقاب رها کردم، سوپ برای او و حال مریضش بود و... حق داشت که نخواهد بخورد. -من که نمک زیاد نریختم. ابروهایم را بالا انداختم و لب های آویزانش نگاه کردم. -مگه تو هم نمک ریختی؟ چشم های او هم مانند من گرد شد و راست می گفتند آشپز که دوتا بشه غذا یا شور میشه یا بی نمک؟ -مگه تو هم ریختی؟ https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 سرم را تکان دادم، باز هم همین طور نگاهم کرد که یک مرتبه زد زیر خنده و من... مگر می شد او بخندد و من نخندم؟ -وای امیر پاشا. خنده دار بود؟ نمی دانستم اما من می خندیدم چون خنده های او خنده دار بود. موبایلم را از جیب در آوردم، نمی توانستم بگذارم حالا که این همه زحمت کشیده است سوپ را نخورد. من می خواستم تا انتهای این سوپ را خودم به تنهایی بخورم اما برای او باید سفارش می دادم. شماره را گرفتم که صدای اعتراضش بلند شد. -چیکار می کنی؟ -می خوام برات سوپ سفارش بدم. کمی خودش را روی میز خم کرد و موبایل را از دستم کشید. مات و مبهوت نگاهش کردم که موبایل را کنار بشقابش گذاشت، بشقاب را به خودش نزدیک تر کرد و مشغول خوردنش شد. -یک درصد فکر کن من بگذرم از این سوپ. -ولی شوره. شانه ای بالا انداخت و قاشقش را پر کرد. -برای تو هم شوره، اما میخوری. و من زبانم نچرخید که بگویم من میخورم چون دست های تو آن را درست کرده است، من میخورم چون با طعم تو بوده است، من میخورم چون می خواستم به خودم اثبات کنم او به همان اندازه که یک کوچولوی دوست داشتنی است یک کدبانوی دلربا هم هست. من هم قاشقم را پر کردم و بیخیال تمام مزه های شور جهان سوپ را خوردیم و هیچ گاه فکر نمی کردم سوپ شور تا این قدر خوشمزه باشد! _یک هفته بعد_ با پایم روی زمین ضرب می گرفتم و منتظر ماندم تا نجلا بیاید، از امروز باید برای پیدا کردن خانواده اش می گذاشتیم و من نمی دانستم باید دعا کنم زودتر خانواده اش پیدا شود یا نه... اصلا من که دعا کردن بلد نبودم؟ شانه ای بالا انداختم. نامردی بود اما می خواستم حالا حالا خانواده اش پیدا نشود، دلم می خواست این روزهای با او بودن بیشتر و بیشتر شود. خودخواهی بود اما من می خواستم در کنار نجلا تبدیل به خودخواه ترین آدم دنیا شوم، چه ایرادی داشت؟ https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
امام علی علیه السلام: از هر دانشى بهترينش را انتخاب كنيد. زنبورِ عسل از هر گلى زيباترينش را مى خورد. در نتيجه دو جواهر گران بها از آن توليد مى شود... غررالحكم حدیث 5082 ‌『
💠امیرالمؤمنین علیه السلام 🔺اذا قدّمت الفكر في جميع افعالك حسنت عواقبك في كلّ امر 🔰 هرگاه فكر را در همه كارهای خود جلو اندازي، سر انجام های تو در هر كاری نيكو گردد. 📙غررالحکم،باب التفکر ‌『
هَمین را بِدان وبَس صَدام وجَنگ ومین وتَرکش هَمه اش بهانه بود......‌‌‌‌ ~شهید~ فقط خواست ثابت کند ~چادر~ در این سرزمین تا بخواهی فَدایی دارد... حضرت زهرا 『
.‌ . . در عشق تو اقتدا بہ زهرا ڪردے😌 صد پنجره نور برجهان وا ڪردے✨ آرامش و رستگارے دنیا را درخیمہ چادرت مهیا ڪردے🌿 ‌ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 با صدای باز شدن در خانه اش سرم را بلند کردم و تکیه ام را از دیوار برداشتم. چتری هایش را کنار زد و از خانه بیرون آمد که اخم های من در هم فرو رفت. هوای بیرون سوز داشت و آن وقت او با یک مانتوی ساده می خواست برود؟ روبه رویم ایستاد و با همان لبخند ساده اش به من خیره شد. -بریم؟ فقط نگاهش کردم. این همه توی این مدت گوش زد کرده بودم چقدر مراقب خودش باشد، این همه به او گفتم نباید باز هم سرما بخورد چون من باز هم نمی گذارم او برای گشتن برود اما باز هم گوش نداد نفس کلافه ای کشیدم و پشت گردنم را ماساژ دادم. متوجه ی کلافگی ام که شد لبخندش را پاک کرد. -چیزی شده؟ -سرمای بیرون رو حس نمی کنی؟ -چرا. -می خوای باز سرما بخوری؟ سرش را به نشانه ی نه تکان داد. دست خودم نبود که، از فکر این که قرار است دوباره درد بکشد و آن همه قرص رنگ و رنگ را در معده اش فرو کند حالم بد می شد. حالم بد می شد چون من بیشتر از او درد می کشیدم و این چه حس تازه ای بود! -پس برو یه چیز گرم بپوش. -با همین خوبه امیرپاشا، باور کن لباس گرمیه. پارچه ی آستینش را نشانم داد که بیشتر فهمیدم چقدر نازک است و به دردش نمی خورد. اشاره ای به در کردم و بحث سر حال او که بود من عصبی ترین آدم دنیا می شدم. -برو. -امیر پاشا. -برو نجلا. پایش را عصبی رو زمین کوبید. -یه امروز رو بریم، قول میدم از فردا لباس گرم بپوشم. دستم کم کم پایین آمد. این طور که می گفت انگار یک جای کار می لنگید، این طور مظلوم می شد یعنی بحث سر لجبازی نبود. سوالی نگاهش کردم که سرش را پایین انداخت. -حالا میشه بریم؟ -نه. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بانـ ـ ـ و |> زیباترین‌ پنجره‌ے‌دنیا قاب‌ِ |> چادرټوسٺ|> وقتے‌باغرورِچآدرٺ ‌ازانبوھِ ‌نگاه‌ نامحرمانـ ـ ؛ عبورمیڪنے|> 『
ضامن لبخند مهـدے چـادر مشکےِ🖤🍃 توستـــ چهره‌اتـ با مثل گل شــد!😌 『
نـگاهم بـہ `` تُ `` گـࢪھ ڪہ مےخوࢪد آࢪام مےشوم سـاده بودنـټ، دنیا مـےاࢪزد مـشـڪےِ آࢪامِ مݩ... 『