eitaa logo
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
1.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3هزار ویدیو
122 فایل
💯دنیا و آخرت خوب ساختنی ست نه یافتنی!! ☀️💫ای که مرا خوانده ای؛ راه نشانم بده! اشرف ملکوتی خواه هستم🦋 #مشاور_خانواده سفیر #عشق #ثروت💰 با کلی آموزش #رایگان در حوزه های توسعه فردی و خانوادگی اینجا زندگیت #متحول میشه🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟هو الرزاق🌟 🔉🔉🔉 💰 دوره جذب ثروت و فراوانی💰 💎 سطح ۱ در این دوره عالی می آموزیم: 🔖 چگونه با ایجاد باورهای ثروت آفرین درهای وفور و فراوانی را به سوی زندگی خویش بگشاییم🤔💸 ♻️ یک دوره عالی و بسیار کاربردی با کمترین هزینه 💶 مبلغ سرمایه گذاری در این دوره فقط ۱۵۰ هزار تومن می باشد که به مناسبت روز ازدواج با تخفیف ویژه فقط و فقط ۱۱۰ هزار تومن خواهد بود 🤩 ❌مهلت ثبت نام با تخفیف ویژه فقط و فقط تا روز سه شنبه❌ 💯شروع دوره از سه شنبه همزمان با سالروز پیوند آسمانی حضرت زهرا سلام الله علیها و آقا امیرالمومنین علیه السلام می باشد😍 💳شماره کارت جهت واریز شهریه 5892101020254658 بنام اشرف ملکوتی خواه 🎞 لطفاً پس از واریز عکس فیش را به آیدی زیر ارسال کنید @safire_eshghe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
223.5K
نکته مکمل در مورد دوره جدید
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
🌟هو الرزاق🌟 🔉🔉🔉 💰 دوره جذب ثروت و فراوانی💰 💎 سطح ۱ در این دوره عالی می آموزیم: 🔖 چگونه با ا
همین بنرشو فقط روزانه بارها نگاه کنی جذب ثروت میکنی!!! چون همراه با ساب ثروته...😉 ببین خود دوره ش چه میکنه🤩😍 راستی میدونستی این دوره گارانتی بازگشت وجه داره؟!!😳🤔 لطفا قبل از هر اقدامی چه برای رد کردن یا ثبت نام کردن... اول وویس قبلشو گوش کن با عنوان ترازوی موفقیت🖐😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️عصـر تون 🍰پراز شادی و نشاط ☕️آرزومنـدم 🍰دنیاتون خالی از ☕️غـم و مشکلات 🍰دلتـون سبـز💚 ☕️لبتـون خنـدان 🍰و تنتـون سالم باشـه ☕️عصر قشنگتون تون 🍰پراز آرامش و دلخوشی ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️💙 💙❤️‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ♥️⃟━━━━━✿━━━━━⃟♥️ 🆔 @baranbaranbb ♥️⃟━━━━━✿━━━━━⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنابدرخواست شما عزیزان ک البته حق میدم بهتون چون الان آخره برجه... فرصت ثبت نام با تخفیف ویژه را تا آخر هفته میذارم... که دیگه بهانه ای هم نباشه... اما شروع دوره از سه شنبه است..چون برام مهمه ک در روز مبارکی استارت بخوره... اینم بخاطر شما علاقمندان... ثبت نام با مبلغ ۱۱۰ تومن تا یکم تیرماه خواهد بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️ (با اندکی ویرایش) بسم الله الرحمن الرحیم 💢 @jadehkarbala گفتم : چي مي خواي؟ گفت: يه هواپيماي شخصي داريم که مي خواييم ببري امارات . همين. پوزخندي زدم و گفتم: من خودم ذغال فروشم . منو سياه نکن. چي توش بار زدين؟ هروئين؟ گفت: فضوليش به تو نيومده ! کاري رو که ازت خواستم بدون سوال وجواب ، انجام مي دي و زنت رو تحوبل مي گيري . پاتو از گليمت دراز تر کني ، داغ ديدن جسدش رو هم به دلت مي ذارم . گفتم: کجاست اين هواپيما ؟ گفت: به آدرسي که مي گم بيا . بقيه موارد رو اونجا ، رخ به رخ بهت مي گم . **** مردد بودم به سامان بگم يا نه . هم دلم نمي خواست تنها برم اونجا و هم مي ترسيدم اگه سوري بويي ببره ، جون شوکا به خطر بيفته . تو بد وضعي گير کرده بودم و حس مي کردم دنيا داره به آخر مي رسه. خيلي مستاصل بودم و خودم رو خيلي بي عرضه مي ديدم توکل کردم و به خونه سامان زنگ زدم . روناک گوشي رو برداشت . سلام و احوالپرسي که کردم ازش خواستم گوشي رو بده به سامان . روناک گفت: خوابيده داداش! گفتم : کارم مهمه خواهري بيدارش کن. روناک که نگران شده بود پرسيد: خوبي داداش ؟ شوکا خوبه؟ جريان چيه؟ گفتم: عزيز دل راتين ، همه خوبيم . موضوع کاريه . زود بگو بياد. روناک که ترديد هنوز تو ته صداش مشخص بود ، باشه اي گفت و رفت سراغ سامان . سامان با صداي گرفته اي سالم کرد و غرغر کنان گفت: چي شده سرگرد ؟ چرا اين يه ساعت خواب رو هم برام حروم مي کني؟ گفتم: ساکت شو و خوب گوش کن چي مي گم . نمي خوام روناک حتي يک کلمه از حرفهامو بشنوه و جريان رو بدونه . سامان که تا چند لحظه پيش ، هنوز خواب آلود بود ، با صدايي که نشون مي داد هوشياره گفت: بگو مي شنوم .خيالت راحت. گفتم: مشکلي برام پيش اومده که االان نمي تونم جزئياتش رو برات بگم . فقط ازت مي خوام آدرسي رو مي گم يادداشت کني . در صورتي که تا فردا صبح ، خبري از من نشد؟ با پليس به اون آدرس بيا . سامان نگران پرسيد : چي شده ؟ چرا پليس؟ مشکلت چيه ؟ گفتم : ساکت شو مرد . االان روناک شک مي کنه . تو که همه چي رو همين اول کار لو دادي که! من زياد نمي تونم بمونم بايد برم .کاري که گفتم بکن . همين که سامان آدرس رو نوشت ، براي اينکه زياد پاپي نشه ،سريع گوشي رو گذاشتم و راه افتادم . **** بعد از دو ساعت رانندگي پر استرس ، به آدرسي که اون سوري نمک به حروم گفته بود ، رسيدم. واقعيتش يه کم ترسيده بودم . نمي دونستم چي در انتظارمه . نگراني از وضعيت شوکا هم بيشتر به ترس و اضطرابم دامن مي زد. جلوي در آهني بزرگ ترمز کردم و بوق زدم . مرد جوون چهار شونه اي ، تقريباً هم قد خودم ، تو آستانه در ظاهر شد و تا ماشين من رو ديد ، لنگه هاي در رو باز کرد و با دست اشاره کرد که برم داخل. مسير سنگي کوتاهي رو طي کردم که رسيدم به يه ساختمان دو طبقه قديمي که وسط باغ قرار داشت. باغ خيلي شلوغ و به هم ريخته بود ، شمشادها بي نظم بودن و کلي علف هرز همه جا روييده بود . معلوم بود خيلي وقت همين طور افتاده و کسي بهش نمي رسه . خونه به نظر از اون خونه تيمي ها بود که براي کارهاي خالف استفاده مي کنن. داشتم حسابي اطراف رو ديد مي زدم که مردي که در رو باز کرد ، مثل جن جلو روم ظاهر شد و گفت: برو تو . من جلو حرکت کردم و اون پشت سرم . داخل ساختمان شسته رفته تر از بيرونش بود. مرد منو به يه اتاق نسبتاً تاريک راهنمايي کرد . کسي تو اتاق نبود . تا برگشتم ازش سوال کنم که شوکا کجاست ، ديدم به جاي مرده ، سوري پشت سرم وايساده . خيلي سال بود قيافه چندش و هرزه اون رو نديده بودم . شکل معتادها شده بود حسابي از ريخت افتاده بود . اين زنيکه بي عفت با قيافه غلط اندازش پدرم رو از راه بدر کرد . تو دلم به مادرم گفتم: کجايي مامان که ببيني هووت چه شکلي شده . صداي نکره اش منو از احواالت خودم در آورد که مي گفت: خوشم اومد که زود دست به کار شدي. معلومه از اون زن دوست هايي. بعد بلند و خيلي زشت خنديد. گفتم: شوکا کجاست؟ بايد ببينمش . گفت: عجله نکن .شوکا جونت رو هم مي بيني. بيا بشين گفتم : تا نبينمش ،باهات يک کلمه هم حرف نمي زنم . سوري که به نظر عصباني و بي طاقت مي اومد ، سرش آورد نزديک صورتم و گفت: مجبوري حرف بزني . من اينجا مي گم کي چي کار کنه ، نه تو . از بوي گند دهنش و دندونهاي زرد و زارش حالم از هر چي زن بود به هم خورد. صورتم رو کشيدم کنار و گفتم : حاالا که چي ؟ چي کار بايد بکنم ؟ اون هواپيماي لعنتي االان کجاست؟ گفت: اين شد يه حرف حساب. سوري نشست رو مبل و منم هم روبروش نشستم ...... 🔆ادامـــهـــ دارد...