غر که نمی زنید؟؟؟
حواستون به تمرین امروزمون هست یا نه؟!!😉
4_5976717927510969245.mp3
3.21M
آهنگ زیبای کاشکی بارون بزنه
با صدای راغب
بفرست واسه حضرت یار😍❤️
عاشقی کنیم...🌹♥️
عصرتون زیبا 🖐🌹🌸
💖💖💖
#دلنوشته
هرچقدر ساده تر بهتر ،
اینکه بخواهی شبیهِ تمامِ آن زنانی شوی که حتی لبخند هایشان ساختگیست و سعی میکنند طوری با دقت لبخند بزنند که مبادا زیباییشان زیرِ سوال برود را دوست ندارم، همین لبخندهایِ ساده و از سرِ شوقِ تو قلبِ من را میلرزاند. باور کن میلرزاند...
اینکه ذوقَت را از دیدنِ گُلهایِ وحشی پنهان نمیکنی، با دیدنِ پروانههایِ کوچکِ بنفش چشمانت برق میزنند، و وقتی باران میبارد میتوانی ریز ریز برای خودَت آواز بخوانی، و عاشقِ چای لیوانی هستی، اینکه میتوان با تو ساعتها به آسمانِ شب خیره شد و از داستانِ عاشقانهی ستارهها گفت و مطمئن بود تو انسان را دیوانه نمیخوانی
و آنقدر حس و حالِ بودنَت خوب است که خانه با وجودِ تو چیزی از بهشت کم ندارد...
همهی اینها آرامش بخش ترین اتفاقاتِ دنیا هستند، باور کن اینکه بتوانی کنارِ کسی که دوستش داری بی هیچ تردید "خودَت باشی" بیمانند ترین حسِ دنیاست،
میدانی که چه میگویم ؟!
@baranbaranbb
💖💖💖
#رمان_عاشقانه_مذهبی
◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️
(با اندکی ویرایش)
#پارت_یازدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
و از در خارج شد...
لباسهام رو در آورم لباس راحتي پوشيدم وضو گرفتم و نمازم رو خوندم و بعد خوابيدم . واقعا بهش خيلي نياز
داشتم.
با صداي ضربه هايي که به در اتاق مي خورد ، بيدار شدم . اول گيج بودم ، ولي کم کم موقعيتم رو شناختم . با
صداي بلندي گفتم : بله ؟ صداي زنونه اي به عربي گفت : وقت شامه . باشه اي گفتم و بلند شدم. حسابي گرسنه
ام بود . آماده شدم و به طبقه پايين رفتم .شفيقه پشت ميز نشسته بود. لبخندي زد و گفت:خوب خوابيدين ؟
گفتم :عالي بود. ممنون . اين چند وقته اصلا خوابم خوب نبوده . الان حالم خيلي بهتره .
با صداي ظريف و عشوه گرش گفت : خوشحالم به برادرم خوش گذشته و اضافه کرد مي دونم مسلماني و معذب
خواهي بود ، منو در مهماني ومجالس همراهي کني . بنابراين عمار باغبونمون رو صدا مي کنم تا مارو محرم کنه
.لقمه پريد تو گلوم و داشتم خفه مي شدم که با اشاره شفيقه مستخدم برام آب ريخت لقمه رو که فرو دادم ،
نگاهم به نگاه شيطون شفيقه افتاد در حالي با طمانينه غذا مي خورد گفت : يعني تحمل من اينقدر سخته ؟ ميل
خودته من بخاطر خودت گفتم.
سريع گفتم نه سوء تفاهم نشه کمي جا خوردم همين. و بعد تا آخر شام سکوت برقرار شد .
بعد از شام شفيقه از عمار خواست بين ما صيغه محرميت بخونه .
توي حياط روي تاب نشسته بودم و دوباره ذهنم رفت به گذشته . به
زماني که هنوز درد بي مادري تازه رو شونه هاي نحيف من نشسته بود . زماني که سوري زن دوم بابا و همون قاتل
مامان پا گذاشت به حريم مادرم . از همون روز اول ازش متنفر بودم و مدام آزارش مي دادم اون هم برام کم نمي
ذاشت . هر دو خوب همديگه رو له مي کرديم . اوايل بابا يه نيمچه دفاعي از من مي کرد ولي بعدها اون هم تغيير
کرد و ديگه محلم نمي داد . منم با دايه جان بودم تا اينکه سوري حامله شد و نه ماه بعد من صاحب يه خواهر
شدم . با وجود اينکه از پدر و مادر اين بچه بدم مي اومد ، ولي خودش رو خيلي دوست داشتم . بعد از دنيا اومدن
روناک ، من ديگه سوري و پدرم رو کمتر تو خونه مي ديدم . دائم تو مهموني و خوش گذروني بودن . بابا با پول و
پله اي که در تمام اين سالها از مادر گرفته بود ، يه شرکت تجاري موفق داشت . بنابراين طعمه خوبي براي زن
هوسراني مثل سوري بود .صداي شفيقه منو از گذشته کشيد به حال . ديدم کنارم نشسته در حالي که به جلو نگاه
مي کرد گفت : از اينکه از وطنت دوري غمگيني ؟ در جوابش آهي کشيدم که گفت : مي دونم خيلي سخته . منم
همينطوريم . تصميم دارم بعد از اين عمليات يه چند وقت به انگلستان برگردم . دلم براي مادرم خيلي تنگ شده .
مي خوام کمي آرامش داشته باشم .راستي يادت باشه به هيچ عنوان از منزل خارج نشي . فردا مهماني بزرگي تو
خونه يکي از افسرهاي عالي رتبه برگذار مي شه . ما هم دعوتيم .جاي خوبيه براي اينکه تو رو معرفي کنم . فردا
من چند جا کار دارم ، ظهر بر مي گردم .همه چيزي هايي که قراره با هم هماهنگ بشيم . از رشته تحصلي تا علائق شخصيم رو نوشتم و الان تو اتاقته . تو هم برام بنوس تا هماهنگ باشيم. من االان خسته ام. مي رم بخوابم. شب به
خير گفت و به راه افتاد .منم نيم ساعت بعد از اون رفتم تا بخوابم ...
ادامه دارد....
💢 @baranbaranbb 💢
با ما همراه باشید 🌹
💖💖💖
#عشق_به_خود
وقتی از عشق به خود حرف میزنیم، به معنای انفعال و جملهی معروف "من همینم که هستم" نیست.
#دوست_داشتن_خود، یعنی در عین پذیرش تمام و کمال خودم آنگونه که هستم، بدانم که لایق بهتر شدن نیز هستم؛ و برای رسیدن به ورژن بهتری از خودم، تلاش کنم.
پذیرشی که از آن حرف میزنیم، شامل تمامی ویژگیهای مثبت و منفی است. قوتها، ضعفها، ناکارآمدیها، توانمندیها و...
شاید بهتر باشد مقصودم را از جملات بالا، با این جملهی ژرف از راجرز در کتاب #هنر_انسان_شدن، روشنتر کنم:
✨پارادوکس عجیب آن است که وقتی خودم را دقیقا همانگونه که هستم بپذیرم، پس از آن میتوانم تغییر کنم.
@baranbaranbb