♥️🌸♥️🌸♥️🌸
*اعجاز درماني سجده طولانی*
گزارش يك تجربه از يك مسلمان مقيم خارج از ايران:
مادرم مبتلا به مریضی زوال عقل شده بود.
(زوال عقل ، یک بیماری است که از هر سه نفر در سنین بالا و مبتلا به آلزایمر، یک نفر را درگیر می کند !)
بسیاری از ما نیز ممکن است ناخواسته تحت تأثیر قرار بگیریم.
هر دوی این بیماری ها به دلیل ضعف ذهنی ایجاد می شوند.
حیف که من به دلیل اینکه در یک کشور خارجی هستم نتوانستم مستقیما به مادرم خدمت کنم.
من همچنین یک مشکل سینوزیت و یک مشکل آلرژی داشتم. بارها و بارها عطسه می کردم. و آبریزش سخت بینی داشتم،
تقریباً 15 سال این مشکل ثابت بود که از نوجوانی گرفتار شده بودم.
با این حال، مادرم درگذشت و من به دلیل عدم دانش و سکونت در اروپا نتوانستم کاری انجام دهم. و همیشه افسوس و پشیمانی آن خواهد بود.
فوت مادر درد و زخم عمیقی از خود برجای گذاشت که هنوز باقی مانده و خاطراتش همیشه آزرده خاطرم می کند.
روزی بطور اتفاقی کلیپی از یک پزشک مسلمان را دیدم که در آن وی گفته بود تنها راه برای درمان ضعف روانی انجام سجده طولانی است !
این اطلاعات جدید بود. به عنوان یک استدلال، او میگوید:
قلب ما خون را بسمت مغز در مقابل جاذبه، آن مقدار پمپاژ نمی کند، که در حالت سجده انجام میشود.
سپس بعد از تماشای برخی از فیلم های وی ، فهمیدم که این نیز، راه حل مشکل خودم در مورد بیماری آلرژی است.
باور کنید
1- مشکل 15 ساله آلرژی من با انجام سجده های طولانی در یک ماه حل شد.
قبلاً بحمدلله نماز می خواندم،
اما بعد از نماز سجده شکر را طولانی کردم.
الحمدلله را صدبار اما شمرده
الشكر لله را صدبار اما شمرده
استغفر الله را صدبار
همچنین برای خواندن اذکار دیگر، بخصوص 100 مرتبه تهلیل « لااله الاالله »،
خلاصه
مجموعا بعد هر نماز حداقل سجده 5 دقیقه ای انجام می شد.
این اذکار معنوی و الهی بسیاری از مشکلات دیگر جسمى مرا هم حل کرد.
و البته بركت معنوى سجده هم بود:
2- يا خون رسانی بهتر،
صورتم تازه شده و اثرات پیری از صورتم تقریباً از بین رفته بود. = توصيه براى آنها كه مرتبا در آينه نگاه مي كنند و نگران فقدان طراوت چهره شانند
3- ریزش مو به دلیل خون رسایی کاهش یافته،
4-مشکلی که در مخاط وجود داشت ، کاملا از بین رفته بود.
5- مشکلات گوش كاهش يافته
6- و مشکلات چشمی نيز کاهش یافته
7- و در عین حال طی یک سال گذشته هیچگاه سیاهی زیر چشم دیده نشد.
*سبحان الله!
این آیینی آسمانی است که یک عمل ساده «سجده براى خداوند»
بسیاری از بیماریها و بیماریهای ناشناخته مرا درمان کرده است.*
درحالیکه بزرگترین پزشکان اروپایی نتوانسته بودند آلرژی مرا درمان کنند.
8- *سلامت ریه*
باور کنید اگر بعد از نماز سجده های طولانی را شروع کنید، ریه های شما قویتر می شود،
زیرا موقعیتی در سجده وجود دارد که در آن ریه های فرد بهتر کار می کنند.
شما هم می توانید آزمایش کنید و فایده ببرید . حداقل به ریه ها قدرت می بخشد.
9- اگر من این نکات را قبلاً می دانستم ، ممکن بود مادرم را نجات داده و آلزايمر او را نيز مداوا کنم.
حالا که نتوانستم این کار را انجام دهم، حداقل شما این موارد را بدانید و از همین حالا برای پیری خود را آماده کنید و از بیماری های موجود و بیماری های پنهان آینده جلوگیری کنید.
باشد که خداوند پشتیبان و یاور شما باشد.
*اسلام دین زندگی است*
در آخر
* کلام زیبای حضرت علی (عليه السلام) را نقل می کنم :
*"اگر کسی بداند که چه نعمتهایی در سجده او را احاطه کرده است ، هرگز نمی خواهد سر از سجده الهی بردارد
♡اَللهُمّ عَجّل لِوَلیّکَ الفَرَج♡
❌❌حتما برای عزیزانتون ارسال کنید🖐😍
🆔@baranbaranbb
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
♥️🌸♥️🌸♥️🌸 *اعجاز درماني سجده طولانی* گزارش يك تجربه از يك مسلمان مقيم خارج از ايران: مادرم مبتلا
امروز با ذکر ۱۱۰ مرتبه #الحمدالله
شروع میکنیم و آروم آروم در روزهای آتی زمانشو بیشتر میکنیم
🌹فعلا ۱۱۰ بار الحمدالله🌹
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
#اعتماد_کن
#آرام_باش
گاهی خدا همه پنجره ها را می بندد
و همه درها را قفل میکند !
مطمئن باش آن بیرون هوا طوفانیست
و خدا در حال مراقبت از توست …
🆔@baranbaranbb
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
💖💖💖
#رمان_عاشقانه_مذهبی
◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️
(با اندکی ویرایش)
#پارت_سی_وهشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
ماشين رو جلوي در خوابگاه نگه داشتم و برگشتم عقب که خداحافظي کنم که دستم محکم خورد به آینه ، شوکا گويا خواب بود که با ضربه من ، بدجوري شوکه شد. خيلي دستپاچه شدم و با کلي سرخ و سفيد شدن ازش
عذر خواهي کردم ،برگشت به طرفم و گفت: آقاي سوادي چرا
اينقدر معذبيد؟ يه اتفاق کوچيک که اين همه عذرخواهي نمي خواد! با اين حرفش ، يه لحظه فکرم پر کشيد به
چهار سال پيش که تو خونه مادر محمد حسابي آبپاشي اش کرده بودم ، اون موقع هم همينطور آروم بود و داد و
قال نکرد . االان هم با وجود اينکه خواب بود و ترسيده بود باز آروم بود و همه عالم رو بدهکار خودش نمي دونست
. آرامش شوکا کم کم داشت به رگهاي خشکيده من تزريق مي شد و يه جور احساس سبکي داشت به من دست
مي داد.
صداي خندون سپيده منو از هپروت کشيد بيرون ، سپيده داشت ريز مي خنديد ، وقتي توجه منو به خودش ديد
گفت: چه عجب !يادتون اومد منم هستم اينجا ، شما جوري شوکا رو به رگبار معذرت خواهي بستين که انگار با
تريلي از روش رد شدين ، خوب پيش مي ياد ديگه ، حاالا چيزي نشده که. اصلا اخلاقتون به روناک نرفته ! روناک
اگه بود، يکي هم خودش از عمد مي زد به شوکا که چرا خوابي و يا مثال... . شوکا پريد وسط حرف سپيده و گفت :
سپيده جان پياده نمي شين؟ اقاي سوادي خيلي وقته ماشين رو نگه داشتن ، در ضمن مسير منم متاسفانه
طولانيه و ايشون هم خسته هستن .
سپيده سريع در ماشين رو باز کرد و رفت پايين و اومد کنار پنجره شوکا وباهاش دست داد و گفت : راستي مي
گي ها ،من اصلا حواسم نبود ، بعد رو به من کرد و گفت : واقعا شرمنده ، شوکا راست مي گه ،شما برين که دير
شد.
گفتم : نه بابا من خسته نيستم ، شما خودتون رو ناراحت نکنين ، با خوابگاه هماهنگ شدين؟ اون گفت: بله و
خداحافظي کرد. منتظر شدم تا رفت داخل و بعد حرکت کردم.
تا جايي که مي تونستم آروم رانندگي مي کردم ،دلم نمي خواست مسير به انتها برسه ،بايد زمان مي خريدم ، چند
تا سوال اساسي که داشتم رو اگه امشب نميپرسيدم تا صبح ديوانه مي شدم . داشتم دنبال بهترين کلمات براي
شروع گفتگو مي گشتم ،که شوکا در حالي که داشت به جلو نگاه مي کرد ، گفت: شما چيزي مي خواين بگين آقاي
سوادي؟
با من و من ، در حالي که شوک زدگي کاملااز لحنم معلوم گفتم: من؟ نه ! يعني آره ، يعني هم نه هم آره .اصلا
منظورم اينکه شما چرا اينقدر ساکتين ، من خوابم مي گيره ها!
شوکا برگشت به طرف من و گفت: سوالتون اين نبود نه؟
طاقت نگاه کردن تو چشماي سياهش رو نداشتم ، واسه همين به جلو خيره شدم ، ديدن چشماش ، نيرويي رو که
براي پرسيدن سواالاتم نیرویی ک لازم داشتم رو بهم تزريق کرد و حس کردم خيلي راحت تر مي تونم ازش بپرسم . براي
همين نفسم رو با هوا بيرون دادم و خيلي بي مقدمه گفتم.....
ادامه دارد.....
🔆اینجا جاده کربلا است ↙️
💢 @jadehkarbala💢
با ما همراه باشید 🌹
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
سلام استاد منم امروز سجده طولانی رو انجام دادم واولش فکر میکردم سخته وممکن نتونم آنقدر توی سجده باشم در حالی که بعد گفتن اذکار دوست داشتم بازم ذکر بگم
واقعا عالی بود
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
مده بود بيرون....
ادامه دارد...
💖💖💖
#رمان_عاشقانه_مذهبی
◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️
(با اندکی ویرایش)
#پارت_سی_ونهم
بسم الله الرحمن الرحیم
💢 @jadehkarbala💢
همين نفسم رو با هوا بيرون دادم و خيلي بي مقدمه گفتم: شما چرا تو اون بيمارستان بستري هستين؟
لبخند زيبايي زد و گفت: خوشحالم سوالتون رو بي پرده پرسيدين و بعد ادامه داد ، من افسردگي مزمن دارم، االان
يک سال و نيمه اونجام ،حاال حالم خيلي بهتره اما به خاطر داروهايي که مي خورم بايد تحت مراقبت باشم .
وقتي ساکت شد ، به خودم جرائت دادم و پرسيدم؟ پدر و مادرتون کجا هستن ؟ چرا تو خونه تحت مراقبت
نيستين؟ ظاهر شما خيلي معموليه حتي اثري از افسردگي که حرفش رو مي زنين هم در رفتار و حالتهاي شما
ديده نمي شه !
صحبتهاي شوکا که تموم شد ، همه موهاي تنم سيخ شده بود ، باور نمي کردم اين همه مصيبت سر اين دختر
خوش قلب اومده باشه ،حس مي کردم ،يه جور کشش نامرئي بين من و اون هست
ساعتها به کاري که مي خواستم بکنم فکر کردم، ساعتها نقشه کشيدم و بعد خودم روي اون خط بطلان کشيدم،
من با همه بند بند وجودم شوکا رو مي خواستم و بايد اون رو بدست مي آوردم ،کلي اطلاعات راجع به وضعيتش از
روناک گرفته بودم . هم روناک و هم سامان همه ماجراي من و شوکا و جريان مجرد موندن مشکوک منو مي
دونستن ،اما از کاري که مي خواستم بکنم به هيچ کس چيزي نگفته بودم ، يعني مطمئن نبودم کارم درسته يا نه و
نمي دونستم عکس العمل اونا چي مي تونه باشه.
يک ماهي از عروسي روناک و سامان مي گذشت و من چند بار به بهانه آوردن روناک از بيمارستان ، با هماهنگي
روناک شوکا رو ديده بودم. جوري که روناک از وضعيت روحي شوکا مي گفت ،اميد زيادي به بهبودي افسردگي
مزمن اون وجود داشت ومن خيلي اميدوار بودم با بهتر شدن روند بهبودي اون نقشه اي رو که داشتم رو عملي
کنم.
سه ماه بعد.....
صداي داد سامان کل خونه رو لرزوند ، داشت مثل ديوونه ها هوار مي کشيد.
سامان:- تو ديوونه شدي؟ پسره خل وچل ! اصال مي فهمي چي مي گي؟ عاشق شدي پاک زده به سرت! اين يعني
فريب ، اگه جريان رو بشه ،تو حلقت سرب داغ مي ريزن بيچاره . تو مي خواي از موقعيت اون دختره سوء استفاده کني . اصلا چرا فکر کردي من تو اين فکر احمقانه باهات همکاري مي کنم هان؟ واي اگه روناک بفهمه! باور کن مي
کشتت راتين، حضرت عباسي مي کشتت !
سامان در حالي که مدام راه مي رفت و دستاشو تو هوا تکون مي داد، گفت : با اين افکار پليد ، خونت حلال شد
ديگه . بخدا دارم ديوونه مي شم ، آخه مرد حسابي اين ديگه چه جور عاشقي کردنه هان ،بگو ديگه ، دحرف بزن
ستوان سوادي، زبون واکن مرد.
وقتي حسابي خسته شد، بلند شدم رفتم دم پنجره ، گفتم : نطقت تموم شد؟ بشين يه نفسي تازه کن ، خيلي به
خودت فشار آوردي. بدون اينکه برگردم طرفش با همون لحني که رنجش توش موج مي زد ،گفتم : فکر مي کردم
مرد راهي،فکر مي کردم برادرمي و حالم رو مي فهمي اما....
دوباره داد زد ، اما چي؟ اما نامردم ،اما رفيق نيمه راهم ،هان بگو ديگه ! تو که هر چي خواستي گفتي ، اينا رو هم
بگو يه وقت رو دلت نمونه. آخه برادر من ،کارت اشتباهه. تو توقع داري کمکت کنم دستي دستي خودت رو
بدبخت کني ؟ مي دوني تو با اين کار چند تا خلاف مي کني؟ تو که تا حاالا صبر کردي، يه کم ديگه دندون رو جيگر
بذار ،روناک کارش رو بلده ، ان شا الله شوکا خانم هم حالش خوب مي شه و حافظه اش برمي گرده اون موقع دو
تايي تصميم مي گيرين چي کار کنين.
دل از کوچه کندم و برگشتم طرفش و گفتم: سامان بچه گول مي زني؟ االان چهار ساله وضع شوکا اينه ،اگه حافظه
اش مي خواست برگرده تا حاال برگشته بود. چهار ساله پيش اگه فقط حافظه اش رو از دست داده بود ، حاالا
افسردگي هم بهش اضافه شده، يه نگاه به رفيقت بنداز ! سامان يه نگاه به من بنداز .من خيلي داغونم ، چاره ديگه
اي ندارم ، ببين موهام داره سفيد مي شه. تو اين چند سال که نديده بودمش ،هيچ دختري به دلم ننشست ،چه
برسه به حاالا. من فقط اون رو مي خوام و در ضمن حاالا مي خوامش ،نه وقتي که عصا گرفتم دستم. اومديم و اصلا
حافظه اش برنگشت ،اون وقت تکليف من چيه ؟کمکم سامان، من شوکا رو مي خوام به هر قيمتي شده ، در ضمن
من در مقابل سرنوشت اون مسئولم ، اينطوري براي هردومون بهتره. تو فکر مي کني بودن تو اون تيمارستان
براش از بودن با من که عاشقشم بهتره؟
سامان حسابي رفته بود تو فکر،گويا حرفام کمي از حرص و جوش انداخته بودش . بهم نگاه کرد و گفت : چي بگم
واهلل ،هم حرفات رو قبول دارم هم از آخر عاقبت کار مي ترسم . بذار فکر کنم و بهت جواب بدم ،االان مغزم
حسابي قاطي کرده ، بايد فکر کنم بعد تصميم بگيريم.
در حالي که صدام به وضوح دلخوريم رو نشون مي داد موافقت کردم و از خونه روناک زدم بيرون.
وقتي روناک اومد آپارتمان من ، قيافه اش ديدني بود. چشماش قرمز و ملتهب بود،که نشون مي داد ، حسابي گريه
کرده ،
۱۵ خرداد ۱۴۰۲