💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهارم
جلسه داشتیم اومد اتاق بسیج خواهران ، با دیدن قفسه خشکش زد😶
چند دقیقه زبونش بند اومد و مدام به انگشتر هاش ور میرفت مبهوت مونده بودیم
با دلخوری پرسید این اینجا چی کار می کنه؟!
همه بچهها سرشونو انداختن پایین ...
زیرچشمی بِه همه نگاه کردن دیدم کسی نطق نمیزنه سرمو گرفتم بالا و با جسارت گفتم گوشه معراج شهدا داشت خاک میخورد آوردیم اینجا برای کتابخونه...
با عصبانیت گفت من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم و شما به این راحتی میگین کارش داشتیم؟!😤
حرف دلم رو گذاشتم کف دستش: گفتم مقصر شمایی که باید همه این کارا زیر نظر و تأیید شما انجام بشه! این که نشد کار..
لبخندی نشست روی لبش و سرش رو انداخت پایین با این یادآوری که زودتر جلسه رو شروع کنید بحث رو عوض کرد.
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم شانس آوردم کسی اون دور و بر نبود🤬
ن که آدم جیغ جیغویی باشم. ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد . بیشتر شبیه جوک و شوخی بود..
خانم قنبری که به زور جلوی خندش رو گرفته بود گفت: آقای محمدخانی من رو واسطه کرد برای خواستگاری از تو..😅
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
ادامه دارد....
🆔@baranbaranbb
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و "منوچهر مدق" گفت:«این راهی که می آیی، خطرناک است؛ مواظب خودت باش،
🖍#عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و "منوچهر مدق"
#قسمت_چهارم 💌
«خانم کوچولو» بعد از این همه رجزخوانی، تازه به من گفته بود:« #خانم_کوچولو »...به دختر نازپرورده ای که کسی بهش نمی گفت بالای چشمت ابروست.
#چادرم را تکاندم و گره روسریم را محکم کردم؛ ولی نمی دانستم چرا از او خوشم آمده بود. توی خانه کسی به من نمی گفت چه طور بپوشم،با چه کسی راه بروم،چه بخوانم وچه ببینم.
اما او مرا به خاطر#حجابم مواخذه کرده بود، حرفهایش تند بود، اما به دلم نشسته بود. گوشه ی ذهنم مانده بود که او کی بود. منوچهر بود؛ پسر همسایمان، اما هیچ وقت ندیده بودمش.
رفت و آمد خانوادگی داشتیم، اسمش را شنیده بودم، ولی هرگز ندیده بودمش.(البته این ها را بعدا فهمیدم)
یک بار دیگر هم دیدمش بیست و یک بهمن از دانشکده ی پلیس اسلحه برداشتم؛ من سه چهار تا ژـ سه انداختم روی دوشم و یک قطار فشنگ دور کمرم.
خیابان ها سنگر بندی بود؛ از پشت بام ها می پریدیم، ده دوازده تا پشت بام را رد کردیم. دم کلانتری شش خیابان گرگان، آمدیم توی خیابان. آن جا همه سنگر زده بودند، هرچه آورده بودیم دادیم.
منوچهر آن جا بود، صورتش را با#چفیه بسته بود، فقط چشم هایش پیدا بود، گفت:«بازم تویی؟»...فشنگ ها را از دستم گرفت، خندید و گفت:«این ها چیه؟ با دست پرتشان می کنند؟»😆
فشنگ دوشکا با خودم آورده بودم، فکر می کردم چون بزرگ اند خیلی به درد می خورند.
گفتم: اگر به درد شما نمی خورد، می برمشان جای دیگر. گفت:«نه، نه، دستتان درد نکند، فقط زود از این جا بروید.» نمی توانستم به این دوبار دیدن او بی اعتنا باشم.
دلم می خواست بدانم او که آن روز مثل پر کاه بلندم کرد و نجاتم داد، و هر دو بار، این همه متلک بارم کرد،کیست. حتی اسمش را هم نمی دانستم. چرا فکرم را مشغول کرده بود؟ شاید فقط از روی کنجکاوی
.
نمی دانستم احساسش چیست. خودم را متقاعد کردم که دیگر نمی بینمش.و تلاش می کردم که فراموشش کنم، اما وقت و بی وقت می آمد به خاطرم. این طوری نبود که بنشینم دائم فکر کنم یا ادای#عاشق پیشه ها را در بیاورم و اشتهایم را از دست بدهم؛ نه، ولی منوچهر اولین مردی بود که وارد #زندگیم شد.
اولین و آخرین مرد. هیچ وقت دل مشغول نشده بودم، ولی نمی دانستم کی است و کجاست....
ادامه دارد...
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
🆔@baranbaranbb
04_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
17.16M
.
🎥 #مستند_صوتی_شنود 📛
⚜#قسمت_چهارم
🔥حقایقی حیرت آور از پشت پرده اعمال انسان در برزخ و این دنیا🔥
شنیدن این وویس رو بشدت بهتون توصیه میکنم👌🙂
💯🕊💯🕊💯🕊💯🕊💯
📡سفیر آگاهی باشید و برای بقیه ارسال کنید📡
❌ارسال فقط با لینک کانال مجاز میباشد❌
•~🌼🍃🌼~•
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ 🆔 @baranbaranbb🍂⃟💕
☀️و #خود_آگاهی ما را نجات خواهد داد
04_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
17.16M
.
🎥 #مستند_صوتی_شنود 📛
⚜#قسمت_چهارم
🔥حقایقی حیرت آور از پشت پرده اعمال انسان در برزخ و این دنیا🔥
شنیدن این وویس رو بشدت بهتون توصیه میکنم👌🙂
💯🕊💯🕊💯🕊💯🕊💯
📡سفیر آگاهی باشید و برای بقیه ارسال کنید📡
❌ارسال فقط با لینک کانال مجاز میباشد❌
•~🌼🍃🌼~•
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ 🆔 @baranbaranbb🍂⃟💕
☀️و #خود_آگاهی ما را نجات خواهد داد