eitaa logo
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
1.8هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
132 فایل
💯دنیا و آخرت خوب ساختنی ست نه یافتنی!! ☀️💫ای که مرا خوانده ای؛ راه نشانم بده! اشرف ملکوتی خواه هستم🦋 #مشاور_خانواده سفیر #عشق #ثروت💰 با کلی آموزش #رایگان در حوزه های توسعه فردی و خانوادگی اینجا زندگیت #متحول میشه🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️ (با اندکی ویرایش) بسم الله الرحمن الرحیم 💢 @jadehkarbala دو ماه بعد ...... تمام دوماه گذشته ،زندگي من و شوکا پر بود بود از عاشقانه ها و ناز و نيازهاي زيبا . گاهي شاد ،گاهي دلخور و گاهي گيج و مست. روز باز کردن گچ دستم بود و من سر از پا نمي شناختم. شوکا کمکم کرد تا لباسهامو بپوشم . روناک و سامان بيرون دم در ، منتظر بودن تا باهم بريم دکتر. شوکا که ديد خيلي هيجانزده هستم گفت: خيلي خوشحالي نه؟ گفتم : دارم بال در مي يارم . ديگه چيزي نمونده از شر اين گچ سنگين لعنتي خلاص بشم. شوکا موزيانه لبخند زد و گفت : راستش رو بگو ! براي راحتي از شر اين گچ اينقدر خوشحالي ، يا پرواز؟ ياد پرواز حالم رو دگرگون کرد . درحالي که با ياد پرواز ، حس رهايي رو تو تمام تنم به خوبي احساس کردم ، گفتم: من تو تمام اون لحظاتي که از آسمون دور بودم تو ذهنم بارها و بارها پرواز کردم. من اگه نتونم واقعاً بپرم ،تو خيالم هميشه اون باالهام . * حس مي کردم يه وزنه دويست کيلويي رو از رو دوشم برداشتن . کتفم داست نفس مي کشيد . اگه کسي به حال من دچار نشه ، نمي فهمه من چي مي گم . من واقعاً حس سبکي زيبايي رو داشتم تجربه مي کردم. سامان سرش رو آورد دم گوشم و گفت: ببند اون نيشت رو بدبخت. گفتم: مگه چيه ؟ خوشم مي ياد خوب. دوباره خنديد و گفت: عين يه بچه ،از ذوق مردي که! مي دونم مرد نيستي ولي حداقل جلوي روي عيال اداي يه مرد رو که مي توني در بياري. همچين دهنت رو باز کردي و داري کيف مي کني انگار چه خبره. بلند شدم و يقه شو گرفتم و گفتم : تو با کي بودي؟ به کي گفتي مرد نشده؟ آروم يقه شو از دستم کشيد بيرون و گفت: آهان حالا مرد شدي . دکتر ،شوکا و روناک ، مرده بودن از خنده . دکتر گفت : خوب پسرم ! بازو و کتفت چطوره؟ چقدر مي توني حرکتشون بدي؟ يه کم حرکتشون دادم اما مثل چوب ،خشک شده بودن. يه مقدار هم درد داشت. دکتر گفت: نگران نباش ،ده جلسه فيزيو تراپي مي نويسم . حرکت دستت عادي مي شه . چون تو گچ بوده ، نمي توني خوب تکونشون بدي. **** ظهر همه رو ناهار مهمون کردم . دستم خيلي سبک تر شده بود اما هنوز خوب حرکت نمي کرد. ازاينکه دوباره مي رفتم پايگاه خيلي خوشحال بودم .فقط نگرانيم به خاطر شوکا بود . دوست نداشتم تو خونه تنها بمونه .شوکا تو اين مدت کلي عوض شده بود. شادتر شده بود ،کمتر تو خودش بود و بيشتر حرف مي زد و جمله هاش خيلي طولانی تر از بله و نخير شده بود. روناک هم که حسابي حواسش بهش بود و مرتب چکش مي کرد. اما باز هم دلم به تنها موندش راضي نمي شد. فکر مي کردم براي تنها موندن شوکا تو اون خونه هنوز يه مقدار زوده. بعد از ناهار هم کلي تو پارک همراه روناک و سامان پياده روي کرديم و حسابي از کت و کول افتاديم . مي خواستيم به خاطر بهبودي من و همينطور پايان مرخصيم جشن بگيريم. خيلي بهمون خوش گذشت . هر لحظه اي که شوکا رو خندون مي ديدم ،انگار دنيا رو بهم مي دادن. نزديک ساعت شش عصر بود که سامان ما رو رسوند خونه و خودشون رفتن. هر چي اصرار کرديم بيان تو خونه قبول نکردن . چون فرداش اولين روز کاري من بعد از اون حادثه بود ، گفتم برم حموم و سر و صورتمو يه صفايي بدم که جلوي بچه ها بد نشه. واي حموم بدون اون گچ مزاحم عجب کيفي داشت. حوله مو تنم کردم و اومدم بيرون. شوکا نبود. با تصور اينکه بالاست راحت اومدم و با حوله نشستم جلوي تلوزيون حسابي از پياده روي خسته شده بودم و حموم هم ،خسته ترم کرده بود ،بنابراين همونجا جلوي تلوزيون خوابم برد. از احساس سرماي شديد ،بيدار شدم . همه جا تاريک بود و تلوزيون هم برفک نشون مي داد . من همينطور با حوله خوابيده بودم . همه تنم درد مي کرد. بلند شدم ،کش و قوسي به بدنم دادم تا برم لباس بپوشم وبخوابم که صداي ناله ضعيفي از بالا شنيدم . اول فکر کردم توهمه ، اما با تکرار شدن صدا ، مطمئن شدم که درست شنيدم. سريع بالا رفتم.... ادامـهـــ دارد.... ایـــنـجـا جــادهـــ کـربــلـــا اســـتـــ↙️ 💢 @Jadehkarbala با ما همراه باشید🌹