eitaa logo
من اینجا برای کاری هستم
92 دنبال‌کننده
230 عکس
64 ویدیو
0 فایل
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم طوبی از هولش دست و پاش رو گم کرده بود. ولی زهرا خیلی آرام شروع کرد به پرس و جو در مورد اینکه بچه دارن یا نه! خانم همسایه با یک حرصی گفت:" بچه؟!! بچه بیارم که چی بشه ؟ نتونم تکون بخورم و آزادی داشته باشم؟ کار برای خودم درست کنم؟ همه اش ونگ بزنن و مامان مامان کنن؟!! نه نداریم. " طوبی یخ کرد. زهرا خم شد و از توی سبد، کتاب 📖« یادت باشد»برداشت و گرفت جلوی خانم همسایه. خانم همسایه: این 📕دیگه چیه؟ زهرا خیلی راحت جواب داد: خاطره یک همسر شهیده، مامانم این کتابو خیلی دوست داره. بخونید شاید شما هم دوست داشتین خانم همسایه داد زد که:" این چه بازیه؟!!!خوب برای خودتون کار و کاسبی راه انداختین.آسایش نداریم که" در 🚪رو بست ولی همچنان صداش بیرون میامد :" لعنت به اون بالادستی ها که اینجا رو کردن جهنم. کاش این کرونا زودتر بره تا بتونم برم امریکا پیش برادرم. خریت کردم نرفتم و اینجا موندگار شدم." ذهن طوبی درگیر شد، چرا نتونسته بود حرفی بزنه؟! اصلا باید حرفی می زد؟ چرا نمی تونست با آدم هایی که شبیه خودش نیستند ارتباط برقرار کنه؟ تو کمتر از یک ساعت کتاب ها تموم شدن. هر چند هنوز خیلی از واحد ها مونده بود ولی دیگه داشت شب می شد. تصمیم گرفتن برگردن خونه و شام رو آماده کنن. همین که زنگ 🔔واحدشون رو زدن، آقای همسر عصبانی در رو باز کرد.... @baraye_kari_hastam
من اینجا برای کاری هستم
اولین باری که را خواندم خوب به یاد دارم. کلاس پنجم بودم، با مقارن شده بود. قرار بود هم زمان باتکالیف عید اولیا گزارشی از کارهای خوب و بدمان به معلمان بدهند. پس مادرم نوشت: معصومه در این دوهفته با زیارت عاشورا شد هرشب بعد از نمازش زیارت عاشورا میخواند. چهره معلمم بعد از خواندن متن مادرم با آن رضایتی که بر لبانش نشست برایم ماندگار شد کنار نیمکتم امد دستی به سرم کشید و بوسه ای بر سرم زد. آن روز معلمم با بچه‌های کلاس کارت صدآفرینی به من داد. آن تشویق و کارت صدآفرین، به خاطر خواندن مستمر زیارت عاشورا بود که طعم شیرینشان همچنان وجودم را به وجد می آورد. از آن سال به بعد زیارت عاشورا برایم انیس شد در هر ، برای هر ، برای توسل و ... به آن متمسک میشوم مگر نه حسین است؟ پس هر آنچه که از حسین نشانی داشته باشد و به او وصلت کند هم ،راه رسیدن به این کشتیست من میخواندم اَنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و َآلِهِ  بی خبر از آنکه محمد به خواندن بسنده نکرده و به رسیده است من از سلام میدادم به امید اجابت اما خبر نداشتم محمد به سرچشمه خورشید رسیده که صدایش را شنیده اند و راه شهادت برایش باز شده است این ها را گفتم که برسم به اینجا که بدانی من خواهر محمد بودم اما محمد نبودم من در حرف ماندم و او به مقام عمل رسید من در حصار ادعا و در بند دنیا اسیر بودم و او آزاد و رها از هرانچه بوی تعلق بدهد دل کند او حسین را فهمید، من حسین را خواندم او حسین را چشید، من حسین را سرودم او حسین را دید، من حسین را آرزو کردم چه کردید با دل محمدم که اینگونه عاشق شما و راهتان شد چه کردید با جان محمدم که از در راه شما شد چه کردید با محمد ؟؟ و حالا من خواهر شهید هستم خواهر شهید یعنی خود شما من حتی لیاقت این را هم‌ ندارم اما مهرش به پیشانی ام‌حک شده من خواهر شهید هستم پس کار برای انجام بسیار است و فرصت کم... 🆔 @baraye_kari_hastam