eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
450 دنبال‌کننده
593 عکس
162 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده روایت نویسی: می دانی؟ در فاصله سال ۹۲ تا ۹۶ شهید شده اند. گمان کن یکی شان، فرزندش تازه یه دنیا آمده بوده باشد، حالا یک کودک شش تا ده ساله است... چیزی از پدر ندیده... حالا پیکری دارد که با دی ان ای شناسایی شده . این همه مادیتی است که از پدر درک کرده... ممکن است کودکی خُرد بوده باشد و حالا در گیر و دار بحران هویت سنش، تمام هویتش به خاک برگشته... ممکن است دختری چشم انتظار بوده باشد که در روزهای رفت و آمد خواستگارها، پدر، به خانه برگشته است... یا ... تو بگو... بنویس... شما هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
‏امیرالمونین علیه السلام‏: فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ بدانید که دست خداوند با توده مردم می‌باشد، از تفرقه و تشتت دوری کنید، کسی که از جامعه کنار رود گرفتار شیطان می‌شود، همان طور که گوسفند منفرد از گله نصیب گرگ می‌گردد. بحار الانوار، ج ۶۵، ص: ۲۸۹ 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
‏امیرالمونین علیه السلام‏: الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ مشورت کردن عین هدایت است و هر که خود را از نظر دیگران بی‌نیاز بیند به مخاطره افتد. نهج البلاغه، حکمت ۲۱۱ 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
سلام و نور و رحمت🌻 شما دعوتید به اولین نشست تخصصی راویان پیشران با حضور اساتید و فعالین و سر شبکه های عرصه ی روایت و با حضور ویژه ی حجت الاسلام محمد امین نخعی و محمد رضا جوان آراسته به همراه تقدیر از راویان برتر اربعینی ⏰شنبه ۱۸ آذر ماه ساعت ۱۴ تا ۱۷ 📍میدان بهارستان، نرسیده به چهار راه سرچشمه،یادمان شهدای هفتاد و دو تن لطفا در صورت حضور نام خود را تا جمعه شب به شماره ۰۹۹۳۹۲۸۷۴۵۹ پیامک فرمایید
🔰گفتگوی ویژه معارفی 🎙برنامه آرمان ⭕️با موضوع : (ام المقاومة) تحلیل قرآنی از مقاومت حضرت فاطمه سلام الله علیها و تطبیق بر مقاومت مردم غزه 🖥شبکه قرآن زنده ⏱ساعت ۲۲/۳۰ 🆔@Khezri_ir
‏امام صادق علیه السلام‏: صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحٌ بَيْنَ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقْرِيبٌ بَيْنَهُمْ إِذَا تَبَاعَدُوا صدقه‌ای که خدایش دوست دارد اصلاح میان مردم است که میانشان به هم خورده و نزدیک کردن آن‌ها است به هم چون از هم دوری گزیدند. بحار الانوار، ج ۷۳، ص: ۴۴ 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
چقدر احساس خوب شما از برنامه مون مایه دلگرمی بود... محبت خانم سمیه رفیعی، نویسنده خوش ذوق کشورمون و از حاضران برنامه شنبه مون
گزارش متنی و تصویری برنامه رو تو کانال میدارم کم کم...😁
برای مشاهده گزارش نشست کانال ویژه‌ی را دنبال کنید. نشست تخصصی راویان پیشران 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
بسم الله الرحمن الرحیم امروز ۲۸۰ شــهید گمنام در ایران تشییع شدند. شما این جمله را در اخبار می‌شنوید. خیلی‌هایتان در مراسم بدرقه‌شان حاضر می‌شوید. بعضی‌هایتان هم از گوشه و کنار می‌شنوید سی‌وپنج‌سال بعد از جـنگ، در عصر سر به آسمان ساییدن علم ژنتیک، تشییع شهــید گمنام چه معنایی دارد؟ من می‌خواهم معنایش را برایتان بگویم. تشییع شهـید گمنام سی‌وپنج‌سال بعد جـنگ یعنی ننه‌علی که تنها کس و کار علی بود و علی، تنها کس و کارش. ننه‌علی ۲۷تیر ۶۷ که پایان جـنگ اعلام شد و هنوز پسرش نیامده بود، پای تنهارادیوی ده، غمباد کرد و مرد. علی امروز روی دست شما تشییع شد. یعنی ام‌احمد که ته روستایی حوالی اهواز زندگی می‌کرد و تا ۷۵ که شوهر جانبازش شـهید شد و تا ۸۰ که زورش به هزینهٔ بیمارستان‌های تهران نرسید و دکترهای خانهٔ بهداشت نفهمیدند سرطان دارد جانش را می‌گیرد، هنوز منتظر بود پیکر احمد زیر رمل‌های فکّه پیدا شود. احمد امروز روی دوش شما بود. یعنی بابای محمد که دوبار دوبار به بانک ژنتیک رفت و نمونه داد و هر هفته از معراج پرسید: «دستگاه چیزی تطبیق نداد؟» تا همین آخرها، قبل این‌که کرونا نفسش را ببَرد، مهندس آب پاکی را روی دستش ریخت و گفت: «حاجی به مولا استخوانی رو که سی سال زیر خاک مونده دست بزنی پودر می‌شه. سخته تطبیق دی‌ان‌ای. سخته». محمد امروز در میدان‌ شهر چرخید. یعنی سیاوش که با توپ مستقیم تـانک، استخوان‌های سوخته‌اش در هزار تکهٔ شلمچه پخش شدند و کسی نتوانست حتی یک کف دست استخوان از او جمع کند برای همسرش ببرد. سیاوش امروز برگشت. یعنی مهران و آرش که زیر گرمای شصت‌درجهٔ طلائیه، با بیل مکانیکی به جان خروارخروار خاک افتادند و هرجا را که همرزمی گفت: «دقیق شب عملیات یادم نیست، ولی شاید این‌جا»، کندند و کاویدند تا پیکرهای روی مین رفتهٔ حامد و هادی را پیدا کنند. حامد و هادی امروز آمدند. یعنی سپیده و سمیه که چشمشان پشت میکروسکوپ قرمز شد تا برای بار دهم از تکه‌استخوانی نمونه بردارند و تطبیق بدهند، شاید به یک اسم برسند، اسم مصطفی که سی سال است مادرش حسرت خاکسپاری‌اش را دارد. مصطفی امروز تشییع شد. یعنی حاج‌نائب که بعد هر نماز، دست به آسمان بلند کرد و گفت: «خودت دادی. خودت پس گرفتی. به خودت بخشیدمش. فدای سرت که امیرم برنگشت.» امیر امروز برگشت. یعنی تربت خیس از اشک یوسف در سنگری کنار اروند که خدا را به فاطمهٔ زهرا (س) قسم می‌داد پیکرش هیچ‌وقت برنگردد. یوسف هنوز برنگشته. پرستو علی‌عسگرنژاد 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
به‌نام‌او لباس عزت بر تنت، مدال شهادت گردنت خبر شهادت که می‌شنوی جز آمیختگی غم و شادی، حال غبطه‌ای نیز کل وجودت را می‌گیرد، غبطه به حال عزیزانی که شبِ شهادت مادرشان، در خون خود غلتیدند و ندای الهی را لیبک گفتند. آنانی که در زندگانی دنیا گم‌نام بودند ولی نام‌شان در لوح مبارک ملائک می‌درخشید. حمله تروریستی هم برایم دوباره غبطه شد و هم دوباره حسرت. حسرت از شنیدن نام یک همشهری، در آن سوی کشور، که مرامش، اندازه رخت شهادت شد و خدا او را خوب خرید. احسان بابایی، همان همشهری من است که در خیابان و کوچه‌های شهرِ من قدم برمی‌داشت و کسی او را نمی‌نشناخت‌. حتی وقتی که مدال ورزش کوراش را بر گردنش آویخت. یک گوشه شهر یک روستای حاشیه‌ای از خانواده‌ای مهربان و صبور، پدری زحمت‌کش که دلش یک سالی بود شور پسر را می‌زد. خواب شهادتش را هم دیده‌بود ولی نمی‌خواست مانع فرزند شود نمی‌خواست دل بد کند از روزی که پسرش دیگر نباشد. پول حلال کارگری کار خودش را کرد. مگر غیر عاقبت‌بخیری حاجت دیگری می‌ماند؟ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ دلم گواهی می‌دهد از لحظاتی که احسان بابایی سر مزار شهید بابایی رزق شهادت می‌خواست. مگر می‌شود به مزار عباس بابایی بروی و مرگی بسان او را طلب نکنی!؟ احسان که اشتراک فامیلی هم داشت با شهید. خدا ‌عالِم است در بچگی چقدر از هواپیمای شهید بالا می‌رفته، همان که وسط مزار شهدای قزوین کنار امامزاده حسین، خودنمایی می‌کند. مزار شهید بابایی قطعه‌ای از بهشت قزوین است که اهل دل به دنبال مراد خود از هرجای کشور خودشان را به آن‌جا می‌رسانند. این‌بار مدال شهادت به جای تمام مدال‌های رنگارنگ بر گردن احسان آویخته شد. رئیس انجمن بین‌المللی کوراش شهادتش را به وزیر ورزش کشور، تسلیت گفت. حالا قرار است برای شهادتش در اولین مسابقات یک دقیقه سکوت کنند. ولی من می‌خواهم برای مظلومیت او و یارانش فریاد بزنم. فریادی از بیزاری عاملان این ترور و هر آن‌کسی که ایران‌مان را قوی نمی‌خواهد. شهادتت مبارک، برای این همشهری حسرت کشیده هم دعا کن. "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye 🖊فاطمه میری طایفه 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
به امید صبح پیروزی این یلدای بلند 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بسم الله النور دوستم از پیام داده: سلام علیکم برای هر کسی که برایش مهم هستيم، هنوز زنده‌ایم، اما حال‌مان خوب نیست. مردان‌مان در شمال غزه در برابر چشم زنان و فرزندان‌شان کشته شدند و برخی زنان را هم دشمن در برابر فرزندان‌شان می‌کشد. در اردوگاه مغازی دیشب بیش از ۷۰ نفر شهید شدند. و دنیا هنوز برای متوقف کردن جنایت صهیونیست‌ها قیام نکرده‌است. کریسمس و سال نوتان مبارک ✍ زینب شریعتمدار https://eitaa.com/banooyepishran 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بسم الله العلی الاعلی سلام خدمت خواهران عزیز خوش اومدید. 🔻چرا کنیم؟ چون اگه حرفت رو با و قصه همراه کنی، مخاطبت با شخصیت و قهرمان، همذات پنداری می‌کنه، بهت دل می‌ده، پای حرفت می‌شینه، قدم به قدم باهات جلو می‌یاد، با خوشحالی شخصیتت خوشحال می‌شه، از ناراحتیش غصه می‌خوره، حتی ممکنه پا به پاش گریه کنه، خلاصه‌ش کنم؟ خودش رو می‌ذاره جای اون و باهاش زندگی می‌کنه. چی می‌خوای بهتر از این؟! دنبال این بودیم حرف‌مون رو به مردم بزنیم، حالا حتی می‌تونیم مخاطب‌مون رو راوی کنیم.. 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از سیده هاله حیدری
🔻همه کارا رو انجام دادیم، مونده ؟ می‌دونی؟ این کار، زمین مونده است. هنوز بِکره... من و توی جبهه‌ای، کارزمین مونده رو از روی زمین برمی‌داریم و انجامش می‌دیم. بعدترش می‌دونی چیه؟ دشمن ما داره از این وسیله استفاده می‌کنه، از . مثال بزنم؟ مهسا امینی شد. نه توسط ما. توسط رسانه‌ی همون دشمن! دشمن همین طوری تونست باهاش یه جریان بسازه که یه عده رو ببره وسط آتیش بازی‌هاش... چند نفر شهید و مجروح و جانباز شد، هزینه این روایتگری دشمن؟ نه بهتره بگم چند تا شهید شدن هزینه نکردن من و تو؟! چند ماه و روز و ساعت مملکت شد هزینه پرداختن نظام و ما مردم به حل این جریان؟ چند خانواده تا قیام قیامت داغ عزیز به دلشون موند؟ دارم می‌گم قصه، قصه شوق و علاقه استفاده از این ابزار نیست. قصه یه بایده. یه وظیفه. دشمن داره از " مک میلان TAC-50 " استفاده می‌کنه...خنجر، دیگه برای مبارزه به کار نمی‌یاد! پس تو هم تفنگت رو بردار! بزن به دل دشمن که تا حالاشم خیلی دیر شده.
شما در این عکس چند نفر را می‌بینید؟ دقیق‌تر بپرسم... شما در این عکس چند مرد و چند زن می‌بینید؟ زنی که پشت این تصویر فروریخته است را می‌بینید؟ همان‌ که دیروز، با شنیدن خبر شهادت همسرش بالاخره رنج سال‌ها بی‌قراری و اضطراب‌اش را با یک شیرینیِ تلخِ تمام نشدنی جایگزین کرد را می‌گویم.. حسرت دختر داغ دیده‌ای که پشت سرش دارد آه می‌کشد و دود می‌شود و تمام می‌شود را چطور؟ همان‌ نازدانه‌ای که از دیروز ناگهان شد دختر شهید! مادرش را چطور؟ همو که دو روز است مشت گره کرده‌اش را بر سینه می‌کوبد و هی می‌گوید مادر برات بمیره... والله قسم که ما زن‌ها از قاب این عکس، صدای مویه و شیون آن‌ها را هم می‌شنویم.‌‌.‌ همان مویه‌ای که هیچ وقت به گوش‌مان نرسید! همان که بغض شد، خورده‌شد، افتخار شد، و الحمدلله گفته‌شد.. همان بغضی که آخر سر شنیده شد: فدای سر حسين! شبیه گریه‌های ام‌البنین وقتی که داستان پسرانش را شنید و بغص کرد و گفت فدای سر حسین! ✍ نازنین آقایی شما هم بنویسید. 🏷 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
🔻ثمره چیه؟ با مخاطبت حسابی بهت گوش می‌ده! بدون این‌که خیلی به زحمت بیفتی، دغدغه تو می‌شه دغدغه اون! بدون این‌که بدونه حرف تو، در عمیق‌ترین لایه‌های وجودیش می‌ره و می‌شه احساسات ناخودآگاه اون! حرفه‌ای باشی، این احساسات رو می‌تونی تبدیل کنی به رفتارهای خودآگاهش! دل که بده و آماده شنیدن بشه، آماده می‌شه که بشه صدای تو... میون فامیل و دوست و آشنا، تو جمع دانش‌آموزا و دانشجوها و طلبه‌هاش، تو کوچه پس کوچه، تو تاکسی و خیابون، لابه لای ورق‌ها و نوشته‌ها، بین پست‌های اینستاگرام و این ور و اون ور... پس تو، تونستی با قصه و ، الف) بیشترین تاثیرو رو مخاطبت بذاری، ب) عمیق‌ترین اثرو تو مخاطبت بذاری، پ) اون رو تبدیلش کنی به همراه خودت و هم‌عقیده‌ت، ت) تبدیلش کنی به بلندگوی باور و حرفات... 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
" بم خاکی تر از دیروز " یک ... دو... سه... تمام... به همین کوتاهی... به همین سرعت... چقدر با شتاب و باورنکردنی! این روزها اخبارِ داغ ، داغی سوزان بر دل هایمان نهاده. داغ هموطن... تمام عزیزانی که از بین ما رفتند و زلزله با بی رحمی بر سرشان آوار شد، به بیدار شدن صبح و انجام کارهایشان امیدوار بودند. هیچ کدام  در کنج عُزلت نبودند... همگی روند عادی و طبیعی زندگی را ، زندگی می کردند. حال که چنین صحنه هایی در برابر چشمانمان قرار گرفته ، غم داریم و حسرت می خوریم. گرد و خاک فضا را پر کرده . هر طرف را نگاه کنی خانه ای ویران شده. صدای گریه هر ساعت بیش تر  و بیش تر می شود. چشم ها نگران است و دل ها ملتهب! کمر مردم خم شده و بغض ها سرازیر بر گونه ها. هر جهتی که نگاه می کنی دلت بیش تر می گیرد. من قرار بود از آثار باستانی این شهر کهن و تاریخی عکاسی کنم. نمی دانم چه تحولی شد که این چنین همه ی شهر در عرض چند دقیقه گَردِ مرگ گرفته‌. به عکس های دیروز این موقع که خیره می شوم. درست بالای همین مناره ،کودکی که از مدرسه بر می گشت ،شعر می خواند و بالا و پایین می پرید. نمی دانم چه بر سر آن کودک آمده... خانه شان چه شده؟! هم کلاسی هایش چه می کنند؟! عکاسی شغل من بود و حالا دوربین را زمین می گذارم. شاید بتوانم کسی را از آوار زلزله بیرون آورم. بوی خاک و خاکستر مشامم را پر کرده. به سختی نفس می کشم. اشک امان نمی دهد. پسر بچه ای با فریاد از دور می دود و نزدیکتر می آید. کمک می خواهد. چند نفری همراهش می رویم تا شاید عزیزی را از بند آجر و دیوارها رها شود. به دنبال نشانه‌ ها می گردیم تا آوارِ زلزله صدایی را خاموش نکند‌. ✍ لیلا حاجی پنجم دی ماه، سالگرد خاطره تلخ زلزله بم... شما هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
دیروز علی را برده بودیم دندان پزشکی ....دلم بدجوری شور میزد. بچه ام چطور تحمل کند آخر. علی من هنوز چهار سالش است...‌مردد شده بودم ولی یاد دیشبش افتادم که از درد جیغ می‌کشید و گریه می کرد دلم آتیش گرفته بود. برای او، خودم و پدرش. آرام و قرار نداشتیم تا علی جانمان را از درد نجات بدیم ... دیگه نمیتوانستیم درد کشیدنش را ببینیم. حالا علی من درد آرام شده و کنارم آرام خوابیده... منم راحت نشستم کنارش با دل خوش. این اینستای لعنتی را باز کردم و می چرخم ...چه می بینم؟؟خدایا ...چه می بینم؟؟ یک پسر کوچولوی هم سن و سال پسرم دارد از درد میلرزد.... حتی نای گریه کردن هم ندارد....آخ آخ آخ....‌ آن یکی نوشته است، حاوی تصاویر دلخراش ....با خود می گم بازش کن. از این صحنه ها زیاد دیده ای: مادرش در بغل گرفته بودش و زار میزد... آره ....مثل علی اصغر (ع)، خون از زیز گلوی ناز دانه شان جاری بود ....‌ همین یک ثانیه اش را بیشتر تحمل نکردم یک لحظه علی خودم را تصور کردم .... نفسم بالا نمی آید خدایا..... حالا ام دارم وسط خونه زاااار میزنم اصلا هم نمیتوانم به اینکه دخترم دارد من را می بیند اهمیت بدهم. شاید هم دخترم دیگر به گریه های وقت و بی وقت این روزهای ما عادت کرده است.... خدایا برسان منجی ما را .....برسان منتقم را ..... چه کنم خدایا چه کنم ✍️ زهرا والیان شما هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
🔻کجا کنیم؟ تو خانواده، جمعای فامیلی، حسینیه‌ها، مسجدها، هیئت‌ها، دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه، پایگاه‌های بسیج، مدارس و هرجا که فکر می‌کنی یه خانوم هست که ممکنه بیاد پای کار، بریم و صحبت کنیم. توجیهش کنیم و به خطش کنیم. به خط کنیم بیاد و اصیل خودش رو خودش تعریف کنه. خودش انقلاب اسلامی جنایت غرب در حق زنان، زن غربی یا زن شرقی فرقی نداره، زن فلسطینی از اقتدار تا مظلومیت... ما هم اینجاییم تا هر سوالی داشتی و کمک خواستی، خدمتگزار باشیم. هرچند تو خودت استادی. کارو از خودت بدون. این عملیات همه ماست. نه فقط بابت جبهه‌ای بودن‌مون که بابت هم‌سنگر بودن‌مون، بابت انقلابی بودن‌مون، بابت هم‌مسلک بودن‌مون، یعنی از هر زاویه‌ای بریم، بازم هنوز میشه وظیه‌مون. آقا فرمودن وظیفه ما است انجام کار . گفتن «شما کنید حقایق جامعه‌ی خودتان و کشور خودتان و انقلاب‌تان را. شما اگر نکنید، دشمن می‌کند... با روایت‌های دروغ». عَلَم رو بلند کن خواهرم... علمدار این جنگ شمایی!