eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
468 دنبال‌کننده
548 عکس
149 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
جشن ورود به همه مشارکت کنیم 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
جشن ورود به همه مشارکت کنیم 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
جشن ورود به همه مشارکت کنیم 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
جشن ورود به همه مشارکت کنیم 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
مدت ها بود از میدان فلسطین که رد می شدم و روز شـــمار نـابودی اسرائیل را مـــی دیدم. توی دلم میگفتم:«خدایـا یعنی مـــی شود؟» دیشب از اندک تردیدی که توی دلم بود استغفار کردم... یادم آمد تحقق وعده های الهی حتمی است. 🖊آسیه نیک صفات 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من نمیدانستم «بدیش اموت» یعنی چه! فیلم گریه ی پسر بچه ی فلسطینی را دیدم که هم سن و سال پسر خودم بود، در اتاق راه می رفت و گریه می کرد و نالان تکرار می کرد «بدیش اموت» او نمیخواست بمیرد! 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
کــربلای غــزه را دیــدم ســراســر کـربــلـا دست یک سو ! پیکری دیدم سرش ازتن جدا مادری بر سر زنان دنبال دختر می دید خواهری گیسو پریشان در میان کشته ها وای از داغ پـدر وقــتی نــمی یابد کفـن با دلی غمبار می پیچد به طفلش بوریا صحـنه ی کـرببلا را الــمعمـدانی ببیـن ! حرمله یکبار دیگر می کند اصغر جدا سوخت مغز استخوان هر زن ومرد غیور قصه ها خواهد نوشت تاریخ از این ماجرا کشتن زن در شب و در استراحت فتح نیست با چه جرمی می کشی نوزاد را ای بی حیا گور خودرا کنده ای بااین جنایت صهیونیست آخرعمری مزن بی خود هیولا دست وپا انتقام سخت ما باقیست تا وقتش شود گر چه قاسم رفته اسماعیل دارد عرصه را مسجد الاقصی رها از چنگ اهریمن شود چون طريق القدس باشد از ره کرببلا 🖊 صدیقه جهانیان خراسان جنوبی شهرستان بشرویه 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
از روز شنبه ‌که آمد خانه ماجرا برایش خیلی جدی شده! همان روز معلم از فلسطین برایشان گفته بود خوشحـال بود با افـتخـار از ایـنکه جـنگیده اند و اسـرائیلی هـای اشغالگر را کشته اند حرف زد. با چشمانی که برق می‌زد و با جملاتی که پشت هم و بی وقفه میگفت. من اما مات مانده بودم فقط نشستم به تماشا و با جان حرفهایش را شنیدم ... پسر کوچکم هم که ماجرا را شنید خودش را رساند. او اما در نقطه ای دیگر ایستاد. نقطه ای کنار رجزهای خواهرش جنگاوری ماجرا را حسین تعریف کرد، با شور و حرارتی که نمیدانم از کجا آمده بود حرفش را نصفه و نیمه گذاشت و بعد با عجله رفت. دیدم بین اسباب بازی هایش دنبال چیزی می گشت. لگوهایش را پیدا کرد. رنگها را جدا کرد و بلند بلند رنگها را صدا می‌کرد. آبی سفید قرمز و سبز با عجله روی هم چید و کنار گذاشت. دوباره دست به کـار شد با دست های کوچکش و با عجله چیز دیگری درست کرد و کنار قبلی گذاشت. آمـد کنارم با همان چیـزی کـه با رنگ آبی و سفیدو قرمز و سبز درست کرده بود. گفت مامان می دونی این چیه؟ نه مامان نمی دونم! پرچم فلسطینه دیگه! نتونستم کامل درستش کنم آخه بین لگوهام رنگ سیاه نبود به جاش آبی گذاشتم. اینم موشک فلسطینی هاست ... نابودشون میکنن... با این موشک‌ها .... اسرائیلی ها رو نابود میکنن... حالا زینب دوباره از راه رسید با دفتر املا. گلی میان دفترش کشید و گفت مامان دیکته بگو! حالا نوبت من بود. جمله به جمله با بغضی که راه گلویم را بسته بود. غم انگیزترین و پرامیدترین دیکته را گفتم ... این روزها برای پیروزی مردم فلسطین خیلی دعا میکنم... گفتم و او بلند خواند و خط به خط نوشت... https://ble.ir/elalhossein 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
دلنوشته ای برای غزه عزیز دلم ، ثمره عمرم بیا بیا سر کوچک و زیبایت را بگذار روی قلبم تا آرام شوی مثل آن هنگام که به دنیایی قدم گذاشتی که برایت غریب بود و تنها صدای قلب مادر را آشنا یافتی. بیا عزیزترین موجود عالم برای مادر، بیا و سر بگذار بر قلبی که به عشق تو می تپید ... تا آن هنگام که گفتند یا تو باید بمانی یا فرشته کوچکت. به فرشته مامور گفتم که تو باید بمانی. آرام باش و قوی. می دانم سخت است برایت ولی جان مادر باید یاد بگیری که بایستی، بمانی، زندگی کنی . تو بازمانده خاندانی هستی که قوم ظالمین می خواستند که نباشد ولی اراده خداوند آن است که بمانی ... پس محکم باش و حسرت نابودی ما را بر دل این ستمگران بگذار. بزودی دوباره به هم خواهیم پیوست. تا آن روز بمان چون کوه استوار. 🖊سهیلا کاشانی ۲۷ مهر ۱۴۰۲ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
یا شهید در بغلش گرفته و رهایش نمی‌کرد. نه رها می‌کرد مادر را، و نه مادر را. برای آخرین بار، پشت مادر را نوازش کرد. و بوسه آخرش را هم بر پیشانی مادر زد. انگار فهمیده بود بار آخری است که مادر را در آغوش می‌گیرد. و دوباره محکم‌تر مادر را در بغل فشرد. و کسی چه می‌دانست که می‌رود و برگشتی در کار نیست.... و رفت... خودش گفته بود: "ما که رفتیم! اگر برنگشتیم، حلال کنید. انصافه سنگ تموم بذارید، یاد و خاطره‌ی منو زنده نگه دارید." و چطور باید باور کرد که رفت؟! شاید حاضری در جمع شهدا را امسال مشایه زده بود و کسی خبر نداشت.. ! را در آسمان‌ها به‌زودی جشن می‌گیری.... باور کن.... 🖋زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab