#تجربه_زایمان
#زایمان_فیزیولوژیک
#بارداری_دوم
به نام خدایی ک زن را قوی و لطییف افرید💐😍
و من هرروز خداروشکر گذارم بخاطر اینکه منو زن و مادر خلق کرد😍💐
بعداز گذشت دوماه وقت کردم بیام خاطره شیرین زایمانم رو براتون تعریف کنم ❤️
بارداری دومم بود و اگاهیم نسبت ب بارداری قبلم بیشتر شده بود و دوست داشتم زایمان فیزیولوژیک رو تجربه کنم؛از هفته سیو چهار خودمو برای هفته سیوشش اماده کرده بودم و حسابی برنامه ریزی کرده بودم ک هفته سیو شش چ کاریی انجام بدم ؛ هفته سیو هفت چه کارایی رو اضافه کنم و الی آخر
هفته سیو چهار پسر من سفالیک شده بود و هفته سیو پنج سرش فیکس شده بود تو لگن خداروشکر
برای همین دکتر گف پیاده روی در حد بیست دقیقه در روز کافیه چون کارای خونه رم خودم انجام میدادم
❇️از هفته سیوپنج پیاده روی و ورزشای لگنی(تعداد کم)شروع کردم و یک شب در میان با روغن زیتون کشاله های رانم رو روغن مالی میکردم(که ورزش برام راحت تر باشه)
❇️از هفته سیو شش ورزش ها و پیاده روی رو یکم بیشتر کردم ومصرف شیاف گل مغربی رو شروع کردم و یک شب درمیان دمنوش گل گاوزبون رقیق میخوردم
❇️تدابیر زایمانی من ب طور کامل از هفته سیو هفت آغاز شد و شوق رسیدن به زایمان بیشتر 😍با روغن زیتون هرشب کمر ،ناحیه تناسلی،شکم،کشاله رانها رو چرب میکردم ولی شکمو کمرم رو ماساژ نمیدادم. تعداد حرکات ورزشهامو بیشتر کردم ولی پیاده روی رو واقعا نمیتونستم بیشتراز بیست دقیقه برم توان نداشتم دکتر هم گفته بود اصلا نباید خودتو خسته کنی😊دمنوش گل گاوزبان هرشب. گل مغربی هرشب. و تقریبا یک روز درمیون جوشانده بابونه و گل پنیرک درست میکردم بالای بخارش میایستادم و بعد توی جوشانده ده دقیقه مینشستم و یک شب درمیان یا دو شب درمیون سعی میکردم برنامه زناشویی بدون جلوگیری داشته باشم.
❇️هفته سیو هشت با روال هفته سیو هفت گذشت.با این تفاوت ک روغن سیاهدانه هم باروغن زیتون قاطی کردم و با ماساژ چرب میکردم.
❇️هفته سیو نه دمنوشم غلیظ تر شد و حتما یک شب درمیان رابطه رو داشتیم بدون جلوگیری ( زیر دوش آب گرم پنج دقیقه میایستادم یک روز درمیون و تا حدودی شکممو ماساژ میدادم و باپسرکم حرف میزدم و میگفتم بیاا . بیا بغلم 😍)
و این نکته بسیااارررمهم رو لازم میدونم بگم : بنده از هفته سیو شش هرشب دورکعت نماز هدیه به حضرت فاطمه س .حضرت مریم س . نرجس خاتون و ام البنین میخوندم و ازشون درخواست میکردم موقع زایمان کنارم باشن و کمکم کنن و زایمان خوبو سریعی داشته باشم که کلش دوساعت باشه😅و بچم سالم بیاد بغلم و همین دعارو برا همه زائوها میگفتم😍
خلاصهه:
اواخر هفته سیو نه بود (البته براساس یکی از سنوها من چهل هفته و چند روز بودم)که یک شب مداام انقباضات داشتم( چون طی سه هفته کذشته انقباضات همراهم بود زیاد توجهمو جلب نکرد ولی تعدادشون زیاد شده بود اونشب و یذره کمرم درد میگرفت)منم قبل از خواب رفتم دوش آب گرم گرفتم
با گرفتم دوش اب گرم کمر دردم کااملا رفت ولی انقباضاتم شدید شد بدون هیچ دردی(بهشون عادت کرده بودم دیکه😅) بعداز حمام طبق معمول کمرمو همراه با ماساژ با روغن سیاه دانه چرب کردم ک یهو ترشحات خونی نسبتا زیادی ازم خارج شد و من چون میدونستم نشونه زایمانه خوشحاااال شدم😍
ولی ب محض خون دیدن انقباضاتم کاملا قطع شد و بدنم در ریلکس ترین حالت ممکن قرار گرفت 😬بلند شدم ورزش کردم ، دمنوش خوردم ولی فایده نداشت ولی ی اتفاق عجیب افتاد ،اینکه چندین بار حس دسشویی بم دست داد و هربار (معذرت میخوام)روده هام کار میکرد .
میترسیدم برم بیمارستان و نگه دارن منو و سرم فشار بزنن ولی از طرفی مطمین نبودم ک خونی ک دیدم خطری برا بچه داره یا ن
استخاره زدم برای خونه موندن خیلی بد دراومد و میکفت ب هدفتون نمیرسید🧐
منم توکل کردم ب خدا و راهی زایشگاه شدم
اونجا معاینه کردن و گفتن طبیعیه این خون ولی برو ان اس تی بده تا بچت چک بشه👌
وقتی زیر دستگاه ان اس تی بودم بخاطر معاینه دردام کم کم شروع شد (کاملا قابل تحمل)😍😍ساعت طرفای پنج صبح بود ک کارم تموم شد و ب من گفتن برو خونه دو ساعت دیگه بیا
اگه دهانه رحمت پیشرفت کرده بود بستری میشی اخه دردام فاصلشون هشت دیقه ب هشت دیقه بود
راهیه خونه شدیم
ساعت پنجونیم صبح بود ،خواستم بخوابم که حس کردم چقدر زود زود هشت دیقه میگذره برای من 😂 ولی وقتی ساعت گرفتم دیدم که در عرض نیم ساعت دردای من از هشت دیقه یکبار یهوو به چار دیقه یک بار رسیده😍😍😍قید خواب رو زدم
بلند شدم ورزش کردم
سجده میرفتم(ذکر هم میگفتم 😄😍)اسکات میرفتم با توپ زایمان ورزش کردم
ساعت هفت و ربع دردام واضح شد دیگهه
دمنوش چای کوهی و گل گاوزبون و بابونه خوردم(چای کوهی و بابونه یذره ریختم)😋😄آب و گلاب قاطی کردم گذاشتم رو گاز و مدام استشمام میکردم و واقعا در تسکین درد عالییی بود.
دیگه خسته شدم رفتم دراز کشیدم ک مثلا بخوابم
ادامه دارد....
#تجربه_زایمان
سلام
با اجازه، منم میخوام خاطرات یه سقط و دوتا زایمانم رو براتون بگم
یه دختر پنج سال و سه ماهه دارم.
یه پسر دوسال و دوماه.
دوماه دیگه هم ب امید خدا، داداششون دنیا میاد😊
قبل از دخترم هم یه غنچه ی12هفته از دست دادیم😔
علت سقطم معلوم نبود. ولی یشب خواب بد دیدم، از خواب پریدم، احساس خیسی کردم، رفتم سرویس دیدم لباس زیرم یجور رنگ زرد مانند یکم خیس شده، خودمم خشک میکردم همینطور بود.
همون نیمه شب زنگ زدیم از اورژانس و قسمت زنان و زایمان راهنمایی خواستیم، ک گفتن اگر درد خاصی نداری، معمولا طبیعی هست، زیاد نگران نشو.
خلاصه فرداش غروب لک دیدم، همراه با دلدرد و انقباضهای مثل زایمان ک بعدها تجربش کردم، ب همسرم خبر دادم، رفتیم بیمارستان، چندبار بالا و پایین فرستادن و برای انواع معاینه و سونو و... آخر با چندتا شیاف فرستادن خونه.
تا برگشتیم خونه، اون لک بینیِ کوچیک تبدیل شد ب لخته های خونی ک ازم میزد بیرون.
دکتر خودم هم گفته بودن برای خونریزی زیر سه ماه نمیان، ینی کاری ازشون برنمیاد😒
بستری شدم، خیلی درد و خونریزی داشتم، و فقط حضرت زهرا(س) رو صدا میزدم و کمک میخواستم ک بچه م رو برامون نگه داره😭
ولی توی سونو آخر، بهم گفتن پشت رحمت پر از خونه، و میدیدم ک بچه داره دست و پا میزنه!
دیگه راضی شدم ب رضای خدا، سپردم ب خودش...
توی همون اتاقی ک بستری بودم، فشار دفع حس کردم، با اجازه ی پرستارا رفتم سرویس، و همون جا بچه با کیسه ی آبش کلا ازم آویزون شد، منم فقط جیغ میزدم...
بعدم کمکم کردن، بردنم و بقیه ی کارهای مربوط ب کورتاژ رو انجام دادن...😭
بعدها ک فهمیدم کورتاژ چطوریه،خداروشکر کردم ک بچه م خودش دفع شد، و مجبور نشدیم بلای کورتاژ رو سرش بیاریم.
بهرحال خواست خدا بود و ما هم سعی کردیم باهاش کنار بیایم.
✨✨✨
سه ماه باید مراقبت میداشتیم ک مجدد باردار نشم، ما چهار ماه صبر کردیم، بعدش دوباره اقدام کردیم برای کوچولو. بعد از هفت ماه، انتظار هر روزه و هرماهه-چون پریود نامنظم داشتم روزام مشخص نبود، یه سفرکربلا برامون جور شد، گفتیم حتما خواست خدا بوده، ک تا الان باردار نشم، بریم و برگردیم بعد، وگرنه الان این موهبت هم بخاطر بارداری از دست میرفت...
من این هفت ماه رو دائم استرس و خدایا ینی میشه یا نمیشه، داشتم.
ولی اون ماه آخر، چون میخواستیم بریم کربلا و قصد و استرسی برای باردار شدن نداشتم، بعد از طی روزهای پریودم راهی نجف و بعد کربلا شدیم.
همون روزا با نطفه ی توراهیم رفته بودیم کربلا...
حتی میتونم ب جرات بگم درد لانه گزینی رو دقیقا توی صحن کربلا حس کردم😌
بعد از برگشتمون متوجه شدیم ک باردار بودم...
اینجاش گفتم برای عزیزایی ک قصد بارداری دارن، ک استرس نداشتن و آرامش برای مادر خیلی مهمه.
نُه ماه گذشت، و ما بخاطر خاطره ی بد سقط، تقریبا فقط ماهی یکبار رابطه داشتیم🙃 میترسیدیم راستش. البته سعی کردم همسرم رو جور دیگه و معذرت میخوام بدون دخول راضی نگه دارم🙈
اینم گفتم برای اینکه تازه متوجه ی تاثیراتش برای زایمانِ راحت شدم...
اولین سونوم تاریخ8مرداد زده بودن، بعد از اون تاریخهای متفاوت داشتم، بخاطر پریود نامنظم.
ماهم تا تاریخ آخر صبر کردیم.
این اواخر هم یه مقدار پیاده روی داشتم فقط...
ساعت یک نیمه شب7مرداد انقباضهای منظم و هر5دقیقه30ثانیه سراغم اومد.
توی پذیرایی فقط قدم میزدم و ساعت رو چک میکردم.
وایستادم اذان صبح رو دادن، بین دو انقباض نمازم و خوندم و همسرم رو بیدار کردم ک راهی شیم.
بعدازنمازِ آقامون راهی بیمارستان شدیم.
تا مراحل بستری انجام شه، ساعت8صبح شد.
روال باز شدن دهانه ی رحمم تا4سانت آخر خوب بود، بعد از اون خیلی کُند شد.
همه مامانا میومدن و میرفتن، من اونجا بودم و درد میکشیدم و هیچی...فقط سعی داشتم ذکر بگم و سوره ی انشقاق رو زمزمه کنم و منتظر باشم.
مامای یکی از خانوما بهش میگفت زور بزن، منم یکم زور زدم😄مامای خودم اومد گفت تو زور نزنی ها! سفت تر میشه دهانه. الان وقتش نیست... (اینم یه تجربه 😆)
یکی دوساعت مونده بود ب زایمانم ماما ک معاینه کرد، گفت بچه یه کوچولو پیپی کرده، من خیلی بَدزخم هستم و زخمم دیر جوش میخوره، از سزارین بشدت بیزار بودم و دوست نداشتم سزارین شم. ترسیدم و پرسیدم ک گفتن فعلا خیلی کمه، ولی زیاد شه مجبوریم، چون برا بچه خطرناکه...
منم دایم با دخترم حرف میزدم ک دخترم صبر کن و پیپی نکن(من دوران بارداریم خیلی با دخترم حرف میزدم) 😇
خلاصه دردهای وحشتناکم تا ساعت11ونیمِ شب ادامه داشت ک بالاخره وقتش شد و منو بردن اتاق زایمان، بعد از ده دقیقه زور زدن، با برشی ک زدن، بچه مثل ماهی سُر خورد و دنیا اومد...
منم بلند بلند زهرام رو صدا میزدم و دعوت ب آرامشش میکردم.
بچگی همین ک دنیا اومد و گذاشتنش توی تخت مخصوص ک تمیز کنن و...کلّی خرابکاری کرد😆😆
دخترم بیست دقیقه مونده ب تاریخی ک زده بودن دنیا اومد.
ساعت11و40دقیقه ی شب😍😘
🌷ماشاءالله لاحول ولا قوة الابالله🌷
فاطمه سادات فرشته ی نازنینم،فرزند چهارم در جهرم شیراز درساعت۸/۳۵صبح درتاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۳مصادف با میلاد جواد الائمه علیهالسلام درمنزل بعد دو روز تلاش بصورت وی بک بدنیا آمد.
این خانواده جوان ومتدین وشاد که درسن زیر ۲۰سال ازدواج کردند ، بسیار به مسئله فرزندآوری اهمیت قائل هستند وطی۷_۶سال زندگی مشترک ۲ آقا سید(پسر) و۲سادات خانم(دختر )از خداوند هدیه گرفته اند، به امید ازدیاد نسل شیعه وامام زمانی ان شاالله
✍خداوند را شاکرم که بازهم از عمل بیجا سزارین جلوگیری شد وزایمانی بدون بخیه انجام شد🙏🙏
#تجربه_زایمان
#تجربه_زایمان33
#تجربه_زایمان_وی_بک1
#نه_به_سزارین
@nasl_shia313
https://eitaa.com/joinchat/3741974644Cb9eafa108f