هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_اول
🔰زمستان سختی بود، هادی که اهالی محل به ایشون حاج هادی می گفتند، کلی دوا و درمان کرده بود برای حل مشکل بچه دار شدن، اما هیچ که هیچ
🌀با خودش می گفت دیگه چه کاری مونده که نکرده باشم؟ فلان دکتر، فلان بیمارستان، فلان دستور، فلان چله و ختم و...
دیگه امانش داشت بریده می شد، سخت هست برای مردی که دوست داره ذریه و نسل صالح داشته باشه، اما همیشه به در بسته میخوره
خسته و درمانده وقتی آخرین جواب آزمایش رو هم دید و منفی بودن بارداری همسرش رو مطلع شد، از سر کار اومد بیرون و رفت حرم حضرت شاه عبدالعظیم حسنی و زار زار گریه کرد.
هرچی درد و دل داشت توی دلش، به عبدالعظیم گفت و دلی سبک کرد
👌یهو دید صدای صلوات مردم بلند شده، از قرار یکی از سخنرانان معروف اومده حرم و داره آماده میشه برای سخنرانی در درون همون حرم!
با خودش گفت حتما روزی من همین بوده که بیام اینجا و از محضر این سخنران خوب استفاده کنم
آخه حاج هادی خیلی آدم مومنی بود، در خانواده مذهبی بزرگ شده بود، حلال و حرام سرش می شد، محرم و نامحرم حالیش می شد
✳️روحانی معروف شروع کرد به سخنرانی و گفت ای مردم شهر ری، می دونین امروز تولد چه کسی هست؟
همه هِی به مغز خودشون فشار می آوردن، اما نتونستن چیزی به یاد بیارن
👈 گفت امروز تولد یکی از بزرگترین علمای شیعه هست که در شهر شما دفن هست، دیگه همه تقریبا فهمیده بودند کی هست
👈بله، مرحوم شیخ صدوق (رحمه الله علیه) که در قبرستان ابن بابویه شهرری دفن هستند.
مردم برای شادی روح ایشون صلوات فرستادن
👈حاج آقا از عظمت علمی شیخ و خدماتش به شیعه گفت و ادامه داد تا اینکه یک مرتبه گفتن می دونین داستان تولد ایشون چطور بود؟
👌تا این رو گفت، گوش حاج هادی تیز شد، تا ببینه میتونه چیزی از داستان تولد شیخ صدوق برای حل مشکل خودش پیدا کنه یا نه!
حاج اقا گفت پدر شیخ صدوق که ایشون هم از علمای شیعه هستند، بچه دار نمی شدند. ۵۰ سال از عمرش گذشته بود و هیچ فرزندی نداشت
👈نامه ای رو به حسین بن روح نوبختی یکی از نواب اربعه امام زمان ارواحنافداه در عصر غیبت صغری می نویسند و از امام درخواست فرزند می کنند.
🌸بعد چند روز جواب نامه میاد و امام به ایشون مژده میده که " «برای تو از خداوند خواستیم دو پسر روزیت شود که اهل خیر و برکت باشند» "🌸
🔰و بعد مدتی هم پسری به دنیا میاد که اسمش رو محمد گذاشتند، محمد کسی نبود جز همون شیخ صدوق و جالب اینجاست که خود ایشون همیشه افتخار می کردند و می گفتند من متولد شده به دعای حضرت هستم...
❇️انگار حاج هادی یک جان تازه گرفته بود، با خودش گفت چرا تا به الان یاد توسل به امام زمان نیفتادم؟ چرا از ایشون که امام حی و حاضر من هست، غفلت کردم؟ نکنه اومدنِ من به حرم و منبر رفتن این سخنران معروف که باعث شد من بیام پای منبرش و اصلا همین امروز که روز تولد شیخ صدوق هست، همه و همه یه تلنگر به من بود که من یاد حضرت بیوفتم؟
✳️با دلی پر از امید از حرم راهی منزل شد و به همسرش گفت...
احسان عبادی
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_دوم
💠نرگس خانم، نرگس خانم، کجایی که یه خبر خوش دارم برات...
🔰دید خانمش به صفحه تلویزیون خیره شده و داره زار زار گریه میکنه، هادی فکر کرد بخاطر منفی شدن آزمایش بارداری هست، آخه صبح تلفنی بهش خبر داده بود...رفت آشپزخانه و یک لیوان آب سرد ریخت و کمی عرق بیدمشک و عرق بهار ریخت داخلش و آورد برای خانمش تا کمی اعصابش آروم بشه
🌀گفت خانم جان، چرا گریه می کنی؟ خدا بزرگه، شاید این بار بشه و اصلا بیا...
یه مرتبه خانمش با گریه گفت، هادی جان، عزیز من، گریه من از سر ناراحتی نیست، از سر خوشحالیه، به خاطر پیدا شدن یک روزنه امید هست، روزنه ای که شاید ما رو به آرزوی بچه دار شدنمون برسونه.
💠حاج هادی چشم هاش از تعجب گرد شده بود و با نگاهی تعجب آمیز به همسرش گفت: چی گفتی ؟
دقیقا بمن بگو چی گفتی؟
درست شنیدم؟
روزنه امید؟
چی شده؟
👈خانمش گفت دلم گرفته بود، رفتم تلویزیون رو روشن کنم ببینم چی داره، دیدم پخش مستقیم از حرم شاه عبدالعظیم حاج آقا فلانی داره سخنرانی می کنه، دیدم داره داستان تولد شیخ صدوق (رحمه الله علیه) رو میگه، پدرش تا ۵۰ سالگی بچه دار نشد و بعدش با دعا و توسل به امام زمان ارواحناه فداه صاحب دو پسر شد
هادی جان، تو که الان 40 ساله هم نشدی، پس برای ما هم امیدی هست، بیا و این بار به امام زمان متوسل بشیم، شاید این آخرین روزنه امید ما به سرانجام برسه
🌀حرفش که تمام شد دید هادی سرش رو آورده بالا و داره از چشم هاش اشک سرازیر میشه...
نرگس خانم، من خودم تو مجلس بودم و الان از همون جا دارم میام خونه، اومدم که با ذوق و شوق بهت بگم آره، یه راه دیگه برای ما مونده، اونم توسل به کسی هست که اگه یه اشاره بکنه، ما بچه دار میشیم.
🔰حالا هر دو با هم گریه می کردن، هی لا به لای گریه هاشون داد می زدن و تکرار می کردن " یا صاحب الزمان به داد ما برس "
❇️حاج هادی رفت کتاب " صحیفه مهدیه " رو از کتابخانه منزل برداشت و رفت قسمت نمازهای استغاثه به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
داشت دنبال نماز فرج می گشت، آخه قبلا برای حل مشکل خانه دار شدنش این نماز رو خونده بود و مشکلش به طرز عجیبی حل شده بود، این نماز همون نمازی هست که امام عصر ارواحنافداه به فردی به نام " ابو بغل " یاد داده بود و معروف شده به " نماز ابوبغل "
👌به خانمش گفت یک بار با این نماز به آقا توسل کردیم، حاجت گرفتیم، این بار هم می خونم، اگه شده هر روز می خونم تا به حاجتمون برسیم...نرگس خانم هم گفت من هم زیارت عاشورا می خونم با صد لعن و صد سلام و هدیه میدم به خانم حضرت نرجس (سلام الله علیها)، آخه هرچی باشه ایشون مادر آقا هستن و اگر چیزی به پسرشون بگن، قطعا جواب رد نمیدن.
🔰حالا مونده بود یه کار مهم که باید قبل شروع این توسلات انجام می دادن. کاری که خیلی ها حواسشون نیست که قبل چله گرفتن یا توسل کردن انجام بدن...
✍احسان عبادی
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_سوم
💠 از روحانی مسجد محل، حاج آقا عسکری که خودش از شاگردان یکی از اساتید اخلاق معروف بوده، شنیده بودن که اگر می خواهید چله یا ختمی بگیرید یا عملی رو برای رسیدن به حاجت انجام بدید، بهترین کاری که میشه کرد و بسیار در استجابت دعا اثر داره، جبران کردن حق الناس هست، این رو بزرگان دین بارها گفتن
اما چه کنیم که این دنیا و این زندگی، ما رو از این نکته مهم دور کرده و اصلا حواسمون بهش نیست.
طرف چله میگیره، ختم می گیره، اما در حین انجام اینها، اصلا خودسازی نمی کنه، اصلا حواسش به گناه نکردن نیست، بعد میاد اعتراض می کنه که چرا فلان دعای من مستجاب نشده!
خب عزیز من، حواست جمع باشه، همون خدایی که در قرآن گفته ادعونی استجب لکم، همون خدا هم گفته استجیبوا دعوت الله و الرسول، یعنی این عهد دو طرفه هست، باید منم به تعهداتم عمل کنم تا به استجابت برسه دعاهایم
🌀روایات متعدد در این زمینه داریم که گاهی دستور اجابت دعای انسان میرسه، اما خود انسان با انجام گناه، اون دعا رو رد می کنه.
پس کسانی که چله یا ختمی می گیرند برای استجابت دعا، باید در طول این مدت خیلی مراقبت کنند.
🔰آقا هادی و نرگس خانم شروع کردن به زنگ زدن به افرادی از دوست و آشنا که فکر می کردن حقی نسبت به اونها به گردن دارند و از همه اونها حلالیت طلبیدن، مقداری پول هم به عنوان رد مظالم به حاج آقا عسکری دادن که با اجازه مراجع به فقرا و نیازمندان بدن.
حالا مونده بود حق الله، قطعا نمیشه همه حق الله رو جبران کرد، اما در حد توان که میشه!
غسل کردن و وضو گرفتن و نماز توبه رو خوندن، همون نماز توبه ای که پیامبر(صلی الله علیه آله و سلم) در یکشنبه ماه ذی القعده به خواندنش توصیه کردند و بعدش فرمودند در همه زمان ها هم میشه خواند.
🌀بعد نماز و اعمالش، قرار گذاشتن از فردا شروع کنند به اعمالی که انتخاب کرده بودند.
✳️ اون شب حاج هادی و همسرش رفتن مسجد، مسجد قشنگی بود، با کارهای خوب حاج آقا عسکری، بچه ها هم جذب مسجد شده بودند و هرشب می اومدن، با نظارت حاج آقا، تقسیم کار شده بود بین بچه ها، یکی از اصول مهم تربیت کودکان همین هست که باید به اونها مسئولیت داده بشه تا حس اعتماد به نفس اونها بالاتر بره و احساس کنن از طرف ما، مورد توجه قرار گرفتن.
یکی مسئول اذان بود، یکی مسئول روشن کردن وسایل صوتی و تنظیم، یکی مکبر بود و یکی هم بعد نماز مهرها رو جمع می کرد.
به پیشنهاد یکی از بچه های کم سن و سال، هر شب چند دقیقه قبل اینکه مردم نمازگزار بیان، مسجد رو با گلاب یا عطر گل محمدی معطر می کردن که واقعا فضای معنوی خاصی به مسجد می داد.
💠اون شب حاج آقا عسکری به مناسبت روز تولد شیخ صدوق (رحمت الله علیه) داستان تولد ایشون به دعای حضرت مهدی ارواحنافداه رو نقل کردن، همون داستانی که آقاهادی و خانمش امروز شنیده بودن، اما حاج آقا عسکری یه نکته مهمی اضافه تر گفت که واقعا حاج هادی رو تحت تاثیر قرار داد و شدیدا به فکر فرو رفت تا جایی که باعث شد همونجا صیغه نذر رو جاری کنه و یه نذری رو با خدا بکنه.
آخه بارها روحانی محل به مردم گفته بود که برای نذر کردن، باید حتما صیغه نذر به زبان جاری بشه و گفته بشه "برای خدا بر من است که اگر فلان دعا مستجاب شود یا فلان کار انجام بشود، من فلان عمل را می کنم"
چیزی که اکثر مردم ما نمی دونن و فکر می کنن نذر کردن مثل نیت نماز هست که میشه در دل هم انجام بشه.
🌀حاج اقا گفت که...
✍احسان عبادی
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_چهارم
💠حاج آقا گفت که شیخ صدوق (رحمت الله علیه) علاوه بر آثار فقهی و حدیثی، یکی از شاخص ترین افراد در حوزه مهدویت و امام زمان شناسی هستند. ایشون کتاب پر اهمیت " کمال الدین و تمام النعمه " رو تالیف کردند و درباره انگیزه نگارش کتاب هم در مقدمه فرمودند که در حالت خواب امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به من گفتند مردم درباره غیبت من دچار حیرت شده اند، کتابی بنویس و آنها را از این حیرت بیرون بیاور
من به حضرت گفتم که کتاب در این باره نوشتم و دیگران نیز نوشته اند، اما حضرت جواب داد نه، به سبکی دیگر بنویس
کتابی نگارش کن و در آن اثبات کن انبیای گذشته نیز غیبت داشتند و غیبت، فقط برای منِ مهدی نیست تا مردم بدانند این امر سابقه دارد و شیخ صدوق هم این کتاب مهم را تالیف کرد.
🌀حاج هادی که این رو شنید با خودش نذر کرد که اگر خدا فرزندی سالم و صالح به اون عطا کنه، چه پسر باشه چه دختر، اون رو خادم امام زمان می کنه و تمام تلاشش رو برای تربیت مهدوی این فرزند انجام میده.
یک بار که داشت نامه سید بن طاوس (رحمت الله علیه) به فرزند خودش رو می خوند، دید سید اسم پسرش رو گذاشته عبدالمهدی (خادم المهدی) خوشش اومد، با خودش گفت ایکاش فرزنددار بشم و بشه خادم مهدی
از این نذر، چیزی به خانمش نگفت، با هم برگشتن منزل و از فردا صبح شروع کردن به خواندن نماز ابوبغل و زیارت عاشورا
✳️روزها و هفته ها می گذشت و اونها بدون ناامیدی، هر روز مصمم تر از دیروز با ذوق و شوق فراوان، به اعمال خودشون ادامه می دادند.
بعد چند مدت با مشورت دکتر، رفتن برای آزمایش دادن و این بار جواب، چیزی بود که انتظارش رو داشتن😊
توسلات اونها به امام زمان ارواحنافداه نتیجه داد و آزمایش بارداری مثبت اعلام شد.
انگار دنیا رو به اونها داده بودن، خوشحالی عجیبی داشتند، اما فراموش نکردن که این لطف حضرت بود، پس باید مراقبت می کردن در این فاصله تا به دنیا آمدن بچه که همون خودسازی ها رو ادامه بدن
👈گناه نکردن
👈لقمه حرام و شبهه ناک نخوردن
👈نماز اول وقت خواندن
👈خواندن و گوش دادن قرآن
و دیگر کارهایی که در دین اسلام برای این ایام سفارش شده
🌀بعد از چندماه رفتن آزمایش تشخیص جنسیت فرزند و اونجا معلوم شد خدا قراره به اونها پسری هدیه بده.
💠شنیده بودن که مستحب هست والدین اسم فرزند را قبل به دنیا آمدن انتخاب کنند. حالا مونده بودن چه اسمی باید انتخاب بشه. رفتن پیش حاج اقا عسکری تا مشورت بگیرن چون ایشون از شاگردان آیت الله بهجت بود...
✍احسان عبادی
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_نهم
🔰قبل از اینکه عقد کنه، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست کنیم و بسازیم تا دست همسرش رو بگیره و برن داخلش زندگی کنن که اول زندگی دغدغه خونه و اجاره دادن و این بنگاه و اون بنگاه گشتن نداشته باشن
🌀وقتی موضوع رو فهمید اومد دست من و پدرش رو بوسید و کلی از برنامه های آینده زندگیش گفت، بعدش هم که خواستگاری و عقد و بعد هم...
روزی که تصادف کردن و خبرش رو برای ما آوردن، روزی بود که حاج آقا رحمتی شیرینی گرفته بود برای تائید طبقه دوم و گرفتن پایان کار و سند منزل به اسم پسرمون، دیگه خبر نداشتیم که قراره چند دقیقه بعد خبر فوت پسر و عروسمون رو بشنویم
🔰امروز هفت ماه از اون حادثه میگذره، من و پدرش روز به روز داریم پیرتر و افسرده تر میشیم، آخه تنها فرزند ما بود و ما بچه دیگه ای نداریم، برای همین امروز صبح بعد نماز به حاج آقا گفتم بیا یه درخواستی از امام زمان ارواحنافداه کنیم.
گفت چه درخواستی؟
گفتم بیا بریم حیاط، زیر آسمون خدا، نماز استغاثه به امام زمان که تو مفاتیح هست رو بخونیم و بعدش از آقا درخواست کنیم یک زوج جوان مومن رو که دنبال خریدن خونه هستن پیدا کنیم، بیاریم طبقه بالا ساکن کنیم تا جای خالی رضا و عروسمون رو پر کنن، ما که داریم پیر میشیم و توان بالارفتن از پله ها رو نداریم، همین طبقه پایین برامون بهتره، اونها رو می فرستیم بالا که نو هم هست، هرچی هم خواستن و توانشون بود پول پیش و اجاره بدن، اگر هم خوب بودن تا هر وقت دلشون خواست اینجا بمونن یا اصلا طبقه بالا رو با قیمت خوب بهشون می فروشیم که بدون دغدغه تا آخر عمر زندگی کنن و ما هم تنها نباشیم و داغ عزیزمون قابل تحمل تر باشه
💠شما که امروز میری بیرون نون بگیری، قشنگ بنگاه ها و جاهایی که فکر می کنی بشه افرادی رو گیر آورد که دنبال خونه هستن، زیر نظر بگیر، انشالله یه زوج خوب پیدا کنیم که قطعا مهمان خدا هستند و قدم اونها روی چشم
🌀حاج آقا رحمتی هم بعد شنیدن پیشنهادم قبول کرد و بعد نماز استغاثه رفت نون بگیره، اما کسی رو پیدا نکرد، عصر که شد بهش گفتم به بهانه نون عصرانه برو بیرون و قشنگ تر همه جا رو ببین، خدا رو چه دیدی، شاید همین امروز امام زمان علیه السلام برای ما مهمان خدا پیدا کرد، این بود که اومد بیرون و شما دو نفر رو پیدا کرد و آورد خونه...حالا هم قدم شما روی چشم ما
شما مهمان خدا هستین، برین طبقه بالا رو ببینن و اگر پسند کردین، اسباب کشی کنین و ساکن بشین
✳️هادی نگاهی به آقای رحمتی کرد، بعد یه نگاه به حاج خانم کرد و گفت مگه میشه؟ به همین راحتی؟ شاید ما اون کسی نباشیم که شما دنبالش می گردین؟ شاید اصلا پول ما اونقدر نباشه که بتونیم پیش و اجاره مورد نظر شما رو بدیم؟
🔰حاج آقا رحمتی گفت این چه حرفیه پسرم، کی حرف پول زد ؟ شما بیا ساکن بشو
هرقدر دلت خواست پول پیش بده، هرقدر هم دوست داشتی اجاره...اصلا نده مهم نیست
ولی من میدونم اشتباه نکردم، می دونم انتخاب بد نکردم، شما همون زوج مومنی هستین که ما از امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) خواستیم
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_دهم
🔰و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت های پارک نشستن و به چند ماه بعد فکر می کنند که فرزندشون به دنیا میاد و اونها هستن و بار مسئولیت تربیت یک فرزند...فرزندی که میتونه با تربیت درست، مودب و مومن و با اخلاق بشه، یا اینکه...
✳️اینقدر توی پارک نشسته بودن و با هم حرف می زدن و به آینده فکر می کردن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن، یهو دیدن صدای اذان میاد، بلند شدن رفتن مسجد محله خودشون، دم درب آقاي رحمتی رو هم دیدن که داشت وارد مسجد میشد
گفت: سلام هادی جان، سلام دخترم
از ظهر که رفتین بیرون تا الان خونه نیومده بودین، دلواپس شده بودیم.
هادی گفت که چیزی نبود، اومدیم پیش حاج آقا عسکری برای انتخاب اسم بچه
آقای رحمتی: به به، مبارک باشه، حالا چی انتخاب کردن؟
هادی: #محمد_مهدی
آقای رحمتی: یا رسول الله، یا صاحب الزمان، چه اسم قشنگی، انشاءالله بحق این دو معصوم، یاور مهدوی تربیت کنین
🔰با هم وارد مسجد شدن، یکی از بچه ها داشت اذان می گفت و حاج آقا عسکری هم داشت به سوالات شرعی مردم پاسخ می داد، سلام کردن و صف اول نشستن
نماز مغرب که تمام شد، حاج آقا یه لحظه رو به نمازگزاران کرد و گفت :
می دونین عادت من صحبت در بین دو نماز نیست و این کار نوعی گرفتن وقت مردم هست، اما فقط میخوام یه چیز بگم و اینکه عموما مردم بین نماز مغرب و عشا، نماز غفیله می خونن، خوبه، قبول باشه اما اون چیزی که ثواب بیشتر و تاکید بیشتری در دین شده، نمازهای نافله هست، یعنی دو تا دو رکعتی مثل نماز صبح به نیت نافله مغرب، خوب هست مومنین عزیز بین دو نماز اول نافله رو بخونن و بعد اگر فرصت داشتن سراغ نماز غفیله برن
چون خوندن نافله هم سیره علما بوده و هم توصیه امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) و در دیدار با سید رشتی(رحمة الله علیه)، ایشان گله کردن از شیعیان خودشون که چرا نافله نمی خوانند؟
🌀و بعد بلند شد و شروع کرد به خوندن نافله و از اون شب اهل مسجد بیشتر به نافله اهمیت دادن و بعد نماز راجع به نافله های دیگه هم سوال کردن، نافله دیگر نمازهای یومیه و طرز خوندن آنها
✳️بعد نماز عشاء، عادت حاج آقا این بود که چند دقیقه برای مردم صحبت کنه و از بس صحبت های شیرین و عمیقی بود، هیچکس از مردم بیرون نمی رفت و می نشستن تا حرفهای ایشون رو کامل گوش بدن
حاج آقا بعدِ توضیحِ یه مساله شرعی درباره کیفیت مسح سر و پا، یه روایت از امام صادق (علیه السلام) گفتند
گفتن این روایت همانا و به گریه افتادن آقا هادی همانا...
✨قال الصادق (عليه السلام)...
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdav
هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_یازدهم
💠قال الصادق (عليه السلام): لو ادرکته، لخدمته ایام حیاتی
از امام صادق (علیه السلام) سوال کردند که آیا قائم متولد شده است؟
امام در جواب فرمودند: خیر، اما اگر زمان او را درک می کردم، تمام عمرم را به او خدمت می کردم
🔰حاج آقا دید که شانه های آقا هادی داره تکون میخوره و دستهاش رو گذاشته جلوی صورتش تا اشک چشمش معلوم نباشه.
هادی دوباره به یاد نذری که کرده بود افتاد
نذری که فرزندش رو باید در راه مهدوی تربیت می کرد، هدفی که فرزندش خادم امام عصر (عجلالله تعالی فرجه الشریف) بشه
🌀حاج آقا اون شب این روایت رو بیشتر برای مردم توضیح داد و به مردم نشون داد که کار برای امام زمان اینقدر ارزشمند هست که حتی امام صادق (علیه السلام) هم چنین آرزویی دارد.
🔰اون شب خانم رحمتی شام مختصری تهیه دید، اعتقادی به شام خوردن مفصل نداشتند، همیشه هم آقای رحمتی به آقا هادی و خانمش می گفت اولا روایت داریم هیچوقت شام رو ترک نکنین حتی یک لقمه، ثانیا سعی کنید شام رو هم زودتر بخورین و هم سبک تر، تا بتونین به راحتی قبل اذان صبح بلند بشین و با خدا راز و نیاز کنین.
شکم که پر باشه، هم احتمال داره نماز قضا بشه، هم اینکه عبادت واقعا حال نمیده !
راست هم می گفت آقای رحمتی، هم عبادت با شکم پر نهی شده، هم علم آموزی
✳️از همون مسجد مستقیم رفتن طبقه پایین و شام رو چهار نفری با هم خوردن
آخر شب که شد آقا هادی به همسرش گفت از شعبه مرکزی بانک یه نامه اومده که به کارکنان بانک، ۵۰ میلیون وام ۴ درصد بدن، نظرت چیه؟ بگیریم یا نه؟
نرگس خانم گفت: چرا نگیریم؟ می تونیم برای آقا #محمد_مهدی یه سیسمونی خوب و یه سری وسیله و لباس و...بگیریم.
حتما درخواست بده و بگیر، این هم لطف خداست که تو این موقعیت و زمان، به ما مرحمت کرده
💠قبل اذان صبح خروسِ آقای رحمتی شروع کرد به ندا سر دادن! اعتقاد داشتن خروس حیوان خوبی هست، تو خونه باشه خوبه، آقا هادی و همسرش هم بلند شدن برای اقامه نماز شب، نیم ساعتی به اذان مونده بود، فرصت داشتن و کمی قرآن هم خوندن.
یه بار از حاج آقا عسکری شنیده بودن که ایشون مستقیما از آیت الله بهجت نقل می کردن که می فرمودند:
از توصیه های استاد ما، حضرت سید علی آقا قاضی (رحمت الله علیه) این بود که نیمه های شب با حالت محزون، قرآن بخونید.
بعد نماز صبح، اعمالی که نیت کرده بودن تا بچه به دنیا بیاد رو انجام دادن و اندکی استراحت کردند و بعدش آقا هادی رفت سر کار
✳️طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه...
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdav
هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_دوازدهم
🔰طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه پیرمرد کل بانک رو برداشته
دقت کرد دید یکی از اعضای مسجد محل خودشون هست که اتفاقا پدر شهید هم هست و در ماه مبارک رمضان، ادعیه ماه رو با صدای قشنگ و محزون خودش می خونه
🌀پیرمرد داد میزد و می گفت:
مگه نگفته بودین آخر این ماه درست میشه؟ پس کو؟ چرا الان بازی در آوردین؟ میگین اعتبار ندارین؟ پس این همه پول چیه؟
چطور برای خودتون اعتبار و بودجه دارین؟ به ما بدبخت بیچاره ها که میرسه میگین پول ندارین...
خدا نگذره ازتون، خدا...
یهو قلبش گرفت، همونجا کف بانک افتاد پایین، چند نفر از مشتری ها گرفتنش و روی صندلی نشوندنش، یه لیوان آب دادن دستش و کمی به صورتش پاشیدن، حالش کمی بهتر شد، چشم هاش رو که باز کرد، حاج هادی رو دید که داره با لبخند بهش نگاه میکنه
❇️گفت چی شده پدرجان؟ چرا عصبانی میشی؟ ناسلامتی من اینجا کار می کنم، هم مسجدی، هم محله ای...بگو مشکلت رو برطرف میکنم ان شاءالله
✳️پیرمرد و هادی کنار رئیس بانک بودن،
پیرمرد گفت خوبی پسرم؟ اصلا حواسم نبود شما اینجا کار می کنی.
آقای رئیس بانک این چه وضعیه؟ شما بمن قول داده بودین که تا آخر این ماه وام من جور میشه، پس چرا الان میگین اعتبار نیست؟ چرا میگین نمیشه؟
رئیس بانک گفت: دست ما نیست حاج آقا، از مرکز به ما دستور دادن، من شرمنده روی گل شمام
پیرمرد گریه کرد، با اون سن و سالش، جلوی چندتا کوچیک تر از خودش داشت گریه می کرد.
💠هادی گفت پدر جان، وامت خیلی ضروری بود؟ برای چی می خواستی؟
گفت از ضروری هم ضروری تر !
برای جهزیه دخترم می خواستم، اگه الان وام نگیرم معلوم نیست چندماه دیگه قیمت ها چقدر بره بالاتر، خودتون که می بینین قمیتها چطور هر روز دارن سر به فلک می کشن.
✳️تا گفت جهزیه، هادی دلش ریخت...خودش این درد رو قبلا برای خواهرش کشیده بود، وقتی دقیقا خودش می خواست برای خواهرش وام جور کنه، اما نشد و خواهرش شرمنده خانواده شوهر شد و با چشم گریان عروسی گرفت.
تو این فکرها بود که صدای پیامک موبایلش اونو سر جا آورد...پیامک رو که خوند، دید دیگه اصلا ذره ای مکث جایز نیست
سریع به پیرمرد اشاره کرد و گفت وام شما جور میشه تا آخر هفته، غصه نخور
شماره کارتت رو بده، خودم وام رو به کارتتون می ریزم، اقساط وام و... هم خودم بهتون خبر می دم...به هر حال شما پدر شهید هستید، بالای سر ما جا دارین، من وام شما رو درست می کنم.
پیرمرد که همینطوری هاج و واج مونده بود گفت: چطور؟ همین الان همکار شما گفت نمیشه که
هادی گفت، نه حاجی جان، اتفاقا تازه پیامک اومد از مرکز که میشه! درست شد، ضامن هم نمیخواد!
من تا آخر هفته وام رو می ریزم، شما هم اقساطش رو پرداخت کنین
🌀انگار دنیا رو به پیرمرد داده بودن...پیرمرد با کلی دعا و تشکر رفت.
هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که...
#ادامه_دارد
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdav
هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_سیزدهم
💠هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که...
رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم
پشت سرت نماز می خوندم
برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟
از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کِی به جای رئیس، به دست کارمند میرسه؟
جریان اون پیامک چیه؟
✳️هادی گفت چشم رئیس جان، امان بده!
دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم...بهش گفتم امروز اقدام می کنم...اومدم پیش شما برای پرکردن فرمِ درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد
مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد...از طرف خانمم بود
پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟
منم دیدم الان وقتشه، الان بهترین فرصت هست،
این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم.
رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟
هادی: خب معلومه دیگه آقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون، چون نیازش بیشتره
اشکالی داره؟
رئیس: خب...خب...نه، اصلا، چه اشکالی، صلاح کار خویش، خسروان دانند
اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری
هادی: من آره، نیاز دارم
اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشاءلله به دنیا میاد می خواستم...ولی کار این پدر شهید فوری تر هست...این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام ۵۰ میلیون تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه
به قول سعدی :
همان کس که دندان دهد، نان دهد.
همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه
💠هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه...همه چی طبق روال عادی، من وامم رو می گیرم، با اسم و مشخصات خودم، فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا...اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم
رئیس: خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود
✳️هادی بعدازظهر رفت سمت خونه...تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه
وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد...
✍️ احسان عبادی
#ادامه_دارد
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdav