💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫
🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫
🍁💫🍁💫🍁💫
عشق حقیقی
#برگ502
عمو نفس سنگینش رو بیرون داد و گفت
شما وجودت برای ما کوهِ عزیز ،خدا حفظت کنه برامون
ای مادر، ای مادر، ای مادر
عزیز این رو گفت ، با کمی مکث نگاه ازم گرفت ،نگاه پر از حرفی به عمو انداخت، سرش رو تکون داد و از اتاق بیرون رفت ،عمو با لحنی سرشار از محبت گفت
هر وقت احساس کردی که میتونی به حرف هام گوش بدی ،بگو باهات صحبت کنم بابا
دم عمیقی از هوا گرفتم و آهسته گفتم
بفرمایید عمو
لحنش شرمنده شد
من بابت تمام اتفاقات امروز شرمنده ام بابا ،کوتاهی مارو ببخش دخترم...ببخش که مسبب حال الانتیم ،تو حق داری هر احساسی راجع به ما داشته باشی ،من از طرف عموت هم عذرخواهی میکن بابا، بالاخره احساس پدری داره و میدونه خواسته ای که مطرح کردی شایسته ی دخترش نیست ،نباید اونطوری مخالفتش رو نشون میداد ولی کاریه که شد و مارو تا آخر عمر خجالت زده کرد ،کاش میتونستم غمی که الان توی دلت هست رو به معنای واقعی باهات سهیم بشم ،حیف که نمیتونم بابا ولی همراهت هستم و ناراحتی ظهر تا الانت رو کامل درک میکنم
سرم رو پایین انداختم و ادامه داد
مطمئنی خوبی ؟
از حرف های عمو معلومه که اون هم مخالفه، لیوان رو کنارم گذاشتم و با کمترین صدای ممکن گفتم
بله عمو خوبم
الهی شکر دخترم
مکثی کرد و ادامه داد
از اول هم گفتم هر حرفی تو بگی همون ،الانم هر چی تو بخوای همون ،چون نمیخوام فردای قیامت مدیون برادرم باشم ،نمیخوام مدیون این اشک ها و حال تو باشم
پس به جبران کمی از دلخوری ظهرت حرف حرف توعه ،درسته که دیدگاهمون با هم متفاوته ولی خواستهمون یکیه درسته ؟
گنگ نگاهش کردم ،این بار واضح ادامه داد
دوست داشتم عقد دائم بینتون خونده بشه ولی قطعا دلایل محکمی داری برای خواستهت و نظرت و دلایلت قابل احترام ،پس من هم مخالفت نمیکنم و میتونید بین خودت و امیرصدرا حلش کنید
╔═🍁════╗
@barge_talaei
╚════🍁═╝
✍آرزو بانو
بر اساس واقعیت
کپی حرام ❌