eitaa logo
برپا
583 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.1هزار ویدیو
104 فایل
جایۍ‌براے آغاز آغاز یک حرکت؛ حرکتے در دلِ اکنون . . .❣🍃 برای آینده . . .🌱 •°|محلــ🗺ــی برای رشد دانش‌آموزانِ‌خوانساری|•° ‌📡اخبار و احوالات دانش آموزان ✎ ⤦آیدی ارتباطات☏: @khansar_sh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✍گنجشکی به گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سر پناه بی کسی‌ام بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود. تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی!🌺🌺 http://eitaa.com/shf_khansar
👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 ✍🏻 نورا و مادربزرگ مادربزرگ زیر ماهیتابه را خاموش کرد و از آشپزخانه آمد بیرون و نشست رو به روی باد کولر: "وای خدا، نفسم سرحال اومد."😊 نورا سریع یه لیوان شربت آلبالو براش ریخت و برد. مادربزرگ گفت: "قربون دستت. یه دسته از آدما هم مثل این کولر می‌مونن. با خنکای وجودشون، سرحالت میارن و با کلام خوب، بهت انرژی میدن."😇 یه قلپ دیگر از شربت را سرکشید و سرش را به نشانه رضایت تکان داد. نورا گفت: "برعکس یه دسته دیگه که انقدر غر می‌زنن و غر می‌زنن که حال آدمو می‌گیرن. هیش، اصلا ضدحالن."😣 نورا گفت: "وای مادربزرگ خسته نشدی، چه حوصله‌ای داری‌ها. یه کم بشین استراحت کن، مامان بقیه کتلت‌ها رو سرخ می‌کنه. من به جات خسته شدم."🤕 مادربزرگ خندید و گفت: "کار را که کرد؟ آن‌که تمام کرد."🔚 بعد یه قاشق از مایه‌ی کتلت رو توی دستش مرتب کرد و گذاشت کف ماهیتابه: "نگفتی نورا جان. تو جز کدوم دسته‌ای؟"🤔 👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ 🔰شهید فهمیده خوانسار کانالی متفاوت برای دانش آموزان خوانساری👇 @shf_khansar 🎙ارتباط با ما: @khansar_sh
👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 ماجراهای مادربزرگ و نورا قسمت 2⃣: "آبی یا نارنجی؟" یه ناخنش رو صورتی کرده بود، یکی آبی، یکی نارنجی... مادربزرگ گفت: "نورا جان. چرا همه ناخنا رو یه لاک نزدی؟"💅 نورا همینجور که به ناخن‌هاش فوت می‌کرد، گفت: "میخوام اونی رو انتخاب کنم که به دستم بیشتر میاد." مادربزرگ گفت: "جل الخالق! بعضیا واسه انتخاب رنگ ناخنشون وقت میذارن، بعضیا واسه انتخاب سرنوشت خودشون و بچه هاشونم وقت نمیذارن."‼️‼️ بعد یه نگاه چپ به ناخن‌های رنگارنگ نورا کرد. 🧐 نورا که خنده‌ش گرفته بود گفت: " از جشن تولد دوستم برگردم، بعد اذان همه رو پاک می‌کنم مادربزرگ. خیالت راحت. "😁 مادربزرگ جلوی خنده‌شو گرفت و گفت: "قربون نوه‌ی گلم برم. این دیگه تشخیصش با خودته!"😇 نورا دستاشو بالا گرفت و زیر نور نگاه کرد: "به نظر من که ناخن آبیه از بقیه قشنگتر شده‌." 😌 بعد دستاشو دراز کرد سمت مادربزرگ و نشون داد. مادربزرگ لب ورچید و چشاشو ریز کرد: "نارنجی، نارنجی بهتره. با رنگ لباستم سته." 😊 نورا گفت: " آفرین مادربزرگ. خوشم اومد. خوب حرفه‌ای شدی‌ها."✔️ مادربزرگ و نورا به هم نگاهی کردند و پقی زدند زیر خنده.😂 👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ 🔰شهید فهمیده خوانسار کانالی متفاوت برای دانش آموزان خوانساری👇 @shf_khansar 🎙ارتباط با ما: @khansar_sh
👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 🎈ماجراهای نورا و مادربزرگ🎈 نورا، شلوار سفیدش رو هی می‌برد و هی می‌آورد: "خدا بگم  نوید رو چیکار نکنه. ببین امروز با دستای گیلاسیش چه بلایی سر شلوارم آورده."🍒 مادربزرگ چشاشو ریز کرد و نگاهی به لکه‌ها کرد: "به زحمت میره." 🤕 نورا گفت: "حالا اگه یه رنگ دیگه بود، یه چیزی. ولی رو شلوار سفید، خیلی ضایعه. تازه گرفتمش‌ها."😩 مادربزرگ گفت: " آره والا. وقتی زمینه سفید باشه، حتی یه لکه‌ی کوچیک خودشو به سرعت نشون میده ••• لباس سفید و روشن، مثل دل آدمای پاک میمونه.🤍 حالا اگه زمینه‌ش سیاه بود، لکه گیلاس زیاد به چشم نمیومد." 🖤 نورا مستاصل نشست رو زمین و خیره شد به شلوارش: "میکشمت نوید! "💣 مادربزرگ گفت: "تنها راهش اینه بذاری تو مایع سفیدکننده، چی میگن بهش؟ "🚿 -وایتکس. -آره مادر. بذار تو آب وایتکس، سفید میشه. درست مثل روز اول. اما اگه زمینه‌ش سیاه بود، تو وایتکس هم میذاشتی فایده نداشت. خراب میشد.💔 نورا شلوارشو برداشت و رفت تا وایتکسو امتحان کنه...❇️ 👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ 🔰شهید فهمیده خوانسار کانالی متفاوت برای دانش آموزان خوانساری👇 @shf_khansar 🎙ارتباط با ما: @khansar_sh
| ایران هدف است ◽️همه چیز بهانه است هدف است 🌱 @shf_khansar