🌹داستان های جذاب و واقعی🌹۲ 🌹
#ایلماه #قسمت_صد🎬: بهرام هر چه کرد که مهدی قلی بیگ را راضی کند تا او را همراهی کند، نشد، پس چند مت
#ایلماه
#قسمت_صد_یک🎬:
مهدی قلی بیگ دوباره سوالش را از ایلماه پرسید اما انگار ایلماه دوباره بیهوش شد و شاید هم اینقدر ضعف بر بدنش مستولی شده بود که چشمانش را بست.
مهد علیا با دیدن حال ایلماه رو به مهدی قلی بیگ گفت: اخر شاه این طفل معصوم را کجا پنهان کرده بود که آن جیران گور به جور شده به راحتی بتونه این بلا را سرش بیاره هااا؟!
مهدی قلی بیگ در حالیکه خیره به ایلماه پلک نمیزد گفت: شاه به خیال خودش امن ترین جای قصر را که همان عمارت ولیعهد هست برایش درنظر گرفته، عمارتی متروک که فعلا کسی در آن ساکن نیست اما شاه نمی داند هر کدام از این قصر نشینان بخواهند جنایتی کنند به راحتی به آن عمارت می روند.
مهد علیا اوفی کرد و گفت: مثلا این دختر برای شاه عزیز بوده، چرا نگهبانی برایش نگمارده؟!
مهدی قلی بیگ گفت: احتمالا خواسته کسی مشکوک نشود، فقط به خواجه سلماس سپرده بود مراقب باشد که خواجه را من با کیسه ای پول خریدم و آنجا را خلوت کردم، من چمی دانستم آن مار هفت خط و خال سر از اتاق ها و رازهای مخفی شاه در می آورد.
مهد علیا همانطور که کنار تخت نشسته بود گفت: من نمی دانم، این دختر باید خوب شود، فکر می کنم حافظه اش برگشته چون مرا شناخت!!
عذاب وجدانی شدید وجودم را گرفته آخر...آخر من چرا....
و بعد حرفش را نصف و نیمه گذاشت و دست سرد ایلماه را در دست گرمش گرفت، انگار این تماس معجزه کرد و ایلماه بار دیگر چشمانش را باز کرد.
مهد علیا با دستپاچگی گفت: آن ...آن شربت گلاب و عسل را بده و بعد همانطور که لبخند میزد گفت: خوبی دخترم؟!
مهدی قلی لیوانی شربت به دست خواهرش داد و مهد علیا می خواست شربت را به لبان ایلماه نزدیک کند که ناگهان ایلماه تکانی به خود داد و در جایش نیمخیز، دست مهد علیا را پس زد و گفت: ممنون بانو، نمی خورم.
مهدعلیا با تحکم گفت: دست من را رد می کنی؟! با چه جرات و جسارتی این کار را می کنی؟!
ایلماه سرش را پایین انداخت و گفت: تا جایی به خاطر دارم شما از همان کودکی از من خوشتان نمی آمد، میترسم داخل این شربت سم ریخته باشید.
ملک جهان خانم دستش را بالا برد و می خواست به صورت ایلماه فرود آورد که مهدی قلی در حالیکه خنده ریزی می کرد گفت: چکارش داری، حرف حق زد، درست مثل خودت تیزبین است حتی در بدترین شرایط ...
ادامه دارد...
📝به قلم: طاهره سادات حسینی
@bartareen
🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌺