eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.3هزار دنبال‌کننده
318 عکس
298 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد🎬: اینک زندگی دوباره بر روی زمین در منطقه بین النهرین آغاز
🎬: حضرت نوح حکومتش را از جایی آغاز کرد که مکان مسجد کوفه بود و این عظمتی ست که خداوند اراده کرده به این مکان ببخشد و به همین خاطر مسجد کوفه را قبه الاسلام می نامند چرا که اولین جایی بود که پس از طوفان، اسلام به معنای تسلیم دربرابر پروردگار و هدایت انبیاء از آن جا منتشر شده است و در آخرالازمان هم مقدر شده که اسلام ناب محمدی از همین مکان به کل جهان منتشر گردد. حالا بنی بشر دوباره بر روی زمین جای گرفتند، حضرت نوح شروع به کشت و کار نمود، او قبل از طوفان از هر اصله درخت یکی همراه خود به کشتی نجات برده بود و اینک میبایست حیات را در روی زمین جانی دیگر بخشد و درختان مختلف را در زمین حاصلخیزی که به مدد پروردگار حاصلخیزتر از قبل شده بود، کاشت. مؤمنین همراه با خانواده شان هر کدام در جایی از زمین ساکن شدند و فرزندان نوح که سام و حام و یافث بودند در بین مومنین حضور داشتند و آنها نیز پس از طوفان هرکدام شان به نقطه ای از زمین رفته و حیات انسانی را در نقطه ای از زمین منتشر کردند و خواست خدا بود که حیات در روی زمین توسط مؤمنینی که با امتحان های زیاد در طی سالیان سال، گلچین شده بودند، ادامه یابد و البته ناگفته نماند که شیطان هم جزو نجات یافتگان از طوفان بزرگ بود چرا که خداوند تا روزی معلوم به او مهلت زندگی کردن داده بود و از عدالت خداوندبه دور بود که خُلف وعده نماید و اساسا اگر ابلیس از بین برود فرض امتحان های بعدی انسان ها بی معنا خواهد بود، پس ابلیس و ابلیسیان باید باشند که تمام بنی بشر در قرن ها و عصرهای مختلف در بوتهٔ آزمایش قرار گیرند و ایمانشان تقویت شود و همانا این ابتلاها انسان را می سازد و شالوده وجودی او را محکم میسازد و او را در مسیر حق و کمال که همان رسیدن به ذات اقدس الهی ست قرار می دهد. هرچند الان مومنین با کوله باری از تجربه حیات پیش از طوفان زندگی دوباره را آغاز می کنند، اما ابلیس هم تجربیات بسیاری را کسب کرده که برای گمراهی و ضلالت پس از طوفان می تواند از آن ها استفاده کند و به نوعی برنامه هایش را بروز رسانی کرده و حیله هایی نو، متناسب با بشر پیش رو، بکار خواهد بست تا به آن عهدش وفا کند و مانع خوشبختی و کمال و سعادت فرزندان آدم شود. حالا که زندگی در روی زمین جانی دیگر گرفته بود، روزی از روزها حضرت نوح مشغول کشت و کار بود که ابلیس در مقابلش قرار گرفت ابلیس نگاهی به حضرت نوح کرد و با اینکه او منبع تفاخر و تکبر بود اما از حضرت نوح تشکر کرد و گفت: ای نوح! من از تو بسیار سپاسگزارم که قومت را نفرین کردی و آنها به عذاب خدا دچار شدند و جمیع کافرین از صحنه گیتی محو شدند چرا که من می بایست بسیار تلاش می کردم تا انسان های کافر را تا آخر عمرشان در ضلالت نگه می داشتم و مانع توبه کردن آن ها شوم و چه بسا این ما بین کسی از خواب غفلت بیدار می شد و به راه راست برمیگشت و تمام تلاش من دود میشد و بر هوا میرفت اما تو با نفرینت به عمر همه آن ها خاتمه دادی و زحمت مرا کم کردی. سپس لبخند کریهی زد به نوح گفت: برای این خدمتی که به من کردی، می خواهم چند پند به تو بیاموزم. حضرت نوح که خوب ابلیس و دسیسه هایش را می شناخت، برای اینکه از این حیله ها دوری نماید از خداوند اجازه خواست که آیا به سخنان ابلیس گوش بدهد یا ندهد؟ و خداوند نیز به او فرمود که به این سخنان شیطان گوش فرا بدهد. شیطان به حضرت نوح گفت: می خواهم پرده از چند راز و رمز بردارم که اگر بنی بشر بر این راز واقف شوند و طوری عمل کنند که رضایت خدا در آن باشد، هرگز در دام من نمی افتند و آن چند خصلت است که ریشه تمام بدی ها و بدبختی های شما انسان هاست. اول آن که از «حسادت» بپرهیز چرا که حسادت کاری با من کرد که من تبدیل به شیطان بشوم. دوم آن که از «حرص» برحذر باش چرا که تو را از بهشت الهی بیرون می کند همانگونه که پدرت آدم را از بهشت الهی بیرون ساخت. این دو ویژگی مذموم فقط دو ویژگی فردی نیستند بلکه می توانند وارد یک تمدن شوندو یک تمدن بر اساس حرص یا حسادت شکل بگیرد. و کاش و ای کاش این دو توصیه ابلیس را اینک ما توجه می کردیم که اگر از آنها بر حذر بودیم اینک دنیایمان به این شکل نبود چرا که در تمدنی که بر اساس حرص شکل می گیرد انسان ها از آغاز روز به دنبال انباشت سرمایه و ساخت و سازهای بیشتر و زر اندوزی بیشتر هستند. زندگی انسان مدرن امروزی کاملا بر اساس محوریت حرص و طمع شکل گرفته است. امروزه حرص به دنیا عامل تحرک و حرکت شده است و ما متاسفانه به راهی میرویم که ابلیس برایمان محیا کرده و بی توجه به ندای فطرتمان زندگی می کنیم. البته به نظر می رسد که حضرت نوح پس از طوفان درگیری خاصی را با مومنین نداشته اند و نسل بعد از طوفان همگی از فرزندان نوح و اهل نوح گسترش یافته است. به همین خاطر نوح نبی را پدر دوم بشریت خطاب می کنند. ادامه دارد 📝ط_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_یکم🎬: حضرت نوح حکومتش را از جایی آغاز کرد که مکان مسجد کوف
🎬: حالا زندگی نو و تازه، با تجربیاتی بسیار زیاد در روی زمین شکل گرفته بود و هر روز بر جمعیت زمین افزوده می شد و بیشتر جمعیت زمین از نسل دختر و پسران نوح و مقربان او بودند. نسلی که تجربه حیله های شیطان و سالها حکومترانی کسانی که ابلیس در جانشان نفوذ کرده بود را به عینه دیده بودند، مومنینی که از کفر و بت و بت پرستی گریزان بودند و همگی خداوند یکتا را می پرستیدند. نوح در بین این قوم به راحتی زندگی می کرد و دیگر نگران این نبود که قومش از صراط مستقیم منحرف شده اند، چون این قوم مومنین مخلص بودند که بارها و بارها سرافراز از امتحان الهی بیرون آمده بودند و نوح با خیالی آسوده روز و روزگار می گذراند. حالا با وجود این قوم با بصیرت کار ابلیس بسیار سخت شده بود، گویی راه نفوذی در دلهای مؤمنین نمی یافت، پس ابلیس دست به کار شد و حیله ای نو زد، او لشکری تشکیل داد و برای هر فوج سرباز، امیری منصوب کرد و سرکرده هر گروه وظایفی خاص را بر عهده داشت تا بار دیگر ابلیس بتواند بر دلهای بنی بشر سروری کند و آنها را از راه حق و پیامبران الهی منحرف سازد. ابلیس مشغول تعلیم جنود خود بود و نوح هم به تربیت قومش می پرداخت، روزگار بر همین منوال می گذشت و حضرت نوح تقریبا به پایان عمر شریفش نزدیک شده بود و اراده خداوند بر آن تعلق گرفته بود که حضرت نوح را به ملکوت فرا خواند و در جوار رحمت خود جای دهد. حالا که پایان عمر حضرت نوح فرا رسیده بود، جناب عزرائیل برای قبض روح ایشان به ارض خاکی تشریف آوردند نزدیک ظهر بود و حضرت نوح در آفتاب نشسته بود، عزرائیل پیش روی او ایستاد و پیغام خدا را به او رساند، در این هنگام حضرت نوح از عزرائیل خواست تا به او اجازه دهد که به سوی سایه برود. عزارئیل چشمی گفت و به او فرصت داد تا از آفتاب به سایه رود و پس از آن که نوح نبی درون سایه قرار گرفت، عزرائیل از او پرسید: ای نوح نبی! شما یکی از بنی بشر هستید که طولانی ترین عمر را در روی زمین داشتید حالا که چنین است به من بگو که عمر دنیا را چگونه یافتی؟ حضرت نوح لبخندی زد و پاسخ داد: به خدا قسم! تمام عمر دنیا به اندازه همین زمانی بود که از آفتاب به سایه آمدم. در این حال بود که عزرائیل روح ایشان را قبض کرد و بدن او توسط فرزندانش در مکانی که از پیش تعیین شده بود و خداوند مقدر کرده بود که بدن ایشان در آن مکان دفن شود، دفن شد درست همان مکانی که بدن مطهر حضرت آدم نیز پیش از طوفان به امر خدا توسط حضرت نوح از بکه خارج شده بود و توسط خود نوح نبی در این مکان دفن شده بود و قرن ها بعد، همگان شاهد بودند بدن مطهر امیرالمومنین علی بن ابیطالب، دومین کلمه از کلمات مقدس در آنجا دفن شد... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 خیلی زیباست. تا الان بیـش از ده بار گوش دادم بازم سیر نمیشـــم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 این نوحه به عنوان نوحه سراسری در ایام محرم در دفاع از حجاب وعفاف خوانده خواهد شد. 👆لطفا در تمامی گروه ها پخش شود؛ تا مثل سرود سلام فرمانده بازتاب گسترده داشته باشد. شما هم با پخش در ثواب شریک شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
30.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿استخاره با قرآن ⁉️استخاره چیست؟ ❌بعد از دیدار اول دختر و پسر در خواستگاری استخاره معنی نداره. 🦜http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_دوم🎬: حالا زندگی نو و تازه، با تجربیاتی بسیار زیاد در روی
🎬: اینک حضرت نوح از میان مومنین رخت سفر بسته بود و هدایت امت نوح که از مومنین مخلص زمان بودند بر عهده فرزند او حضرت سام قرار گرفت. این مومنین هنوز حیله های شیطان و مناسک ابلیسی و سکه های بدلی را که ابلیس در مقابل مناسک الهی طراحی کرده بود خوب می دانستند پس در دام ابلیس گرفتار نمیشدند. ابلیس باید راهی برای فریب این مومنین و فرزندان آنها که قرار بود متولد شوند جستجو می کرد، از آنجا که بعد از طوفان نوح تمام نمادهای شیطان پرستی از بین رفته بود ابلیس به فکر فرو رفته و دنبال راهی برای جبران بود. روزی همانطور که در روی زمین قدم میزد ناگهان چشمش به درخت انگوری افتاد که نوح همراه خود به کشتی آورده بود و اینک در زمین کاشته بود و این درخت جان گرفته بود و شاخ و برگ و میوه بسیار داشت. ابلیس لبخندی به روی لب نشاند و زیر لب تکرار کرد: باید از همینجا شروع کنم و از این میوه نجات یافته از طوفان، شرابی خوش بسازم و با آن مردم را از صراط حق دور کنم و روز به روز این راه خلوت تر از همیشه شود تا جایی برسد که هیچ کس توجهی به صراط مستقیم نداشته باشد و همه به راهی بروند که من می خواهم. و این قانون خلقت است که هر انسانی متولد می شود خداوند برای هدایت او یک فرشته در کنار او قرار می دهد و همچنین ابلیس نیز شیطانی را برای اغوا و فریب او قرار میدهد. این شیطان اختصاصی موظف است که شخص را کاملا مورد بررسی قرار دهد تا بتواند نقاط ضعف او را برای انحراف پیدا کند و به ابلیس گزارش دهد. این شیطان فقط انسانی که بر او موکل شده را بررسی می کند و بدین صورت تمام انسان ها زیر ذره بین سربازان ابلیس قرار می گیرند و دائما گزارش آن ها به اتاق فرماندهی داده می شود تا تصمیم نهایی درباره این انسان گرفته شود که با چه روشی و چه ابزاری او را وسوسه کنند. به همین خاطر وسوسه های ابلیسی برای هر انسانی متناسب با خود او طراحی می شود. اگر ما می بینیم نسبت به یک مساله بیش از باقی مسائل وسوسه می شویم باید بدانیم که نقطه ضعف ما دقیقا همان است که ابلیس از همان طریق ما را وسوسه می کند. باید پیش از آن که امتحان سخت نسبت به این نقطه ضعف فرا برسد آن را بر طرف کنیم و این لطف خداست که به ما فرصت داده تا پیش از امتحان اصلی بتوانیم خودمان را اصلاح کنیم. تمام جنود آسمان و زمین درگیر جنگ بین حق و باطل هستند و به دنبال آن هستند که انسان سعادتمندیا شقاوتمند شود. خداوند متعال از همان ازل قسم یاد کرده است که زمین را پر از عدل و داد کند و شیطان هم در برابر خداوند قد علم نموده و قسم یاد کرده است که تمام انسان ها را گمراه کند؛ موضوع این درگیری تک تک انسان ها و تمدن های انسانی هستند. حالا ابلیس سپاه شیطانی اش را تشکیل داده و در همه حال انسان ها را آنالیز می کند به این ترتیب که ابلیس دارای سردارانی است که هرکدام از آن ها نیز سربازانی دارند. ابلیس با این جنود و لشکریانش عملیات های مد نظرش را انجام می دهد. هرکدام از این سرداران سپاه ابلیس مأمور به کار خاصی هستند که طبق گزارش های اطلاعاتی از هر انسان، این سرداران مشغول به کار می شوند. اینک می خواهیم سرداران سپاه ابلیس را معرفی نماییم تا بدانید که ابلیس چگونه با برنامه و تمام توان برای فریب بنی بشر آستین بالا زده است، بدانید و بخوانید و آگاه باشید تا آنچنان که قوم نخستین در دام ابلیس و جنودش گرفتار شدند، شما گرفتار نشوید. فرمانده اول ابلیس و یا بهتر بگوییم یکی از سرداران بزرگ ابلیس «ولهان» نام دارد، ولهان مامور ایجاد وسواس است. این سردار ابلیس در مسائل طهارت و نجاست و نماز وسواس ایجاد می کند تا انسان نسبت به صحت و بطلان آن شک کند و از اصل عمل غافل شود. انسان های وسواسی که به این وسوسه دچار می شوند ممکن است در ضمن آن گناهان دیگری مثل اسراف و ضرر رساندن به بدن را نیز مرتکب شوند. ضربه ای که انسان های وسواسی به دین می زنند از ضربه ی کفار بدتر است، چرا که رفتارهای وسواس گونه موجب دل زدگی انسان های جدیدالورود به اسلام می شود و آن ها را نسبت به دین بدبین می کند. به همین دلیل این سردار ابلیس با سربازانش فقط مشغول ایجاد وسواس در بین مومنین هستند. خود انسان های وسواسی هم می دانند که این رفتارهایشان بخاطر وسوسه های شیطانی است اما آن را ترک نمی کنند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: چهار پسر ام البنین:عباس، جعفر، عثمان و عبدالله برمیخیزند، دشت کربلا را بوی حیدر کرار پر کرده...این چهار شیر شرزه شمشیر زنی را در محضر مادر که شیرزنی بی مثال است یاد گرفته اند و زیرسایهٔ پدر مشق جنگ کرده اند،مشک به دست میگیرند و راهی شریعه فرات میشوند. کودکان تشنه لب درحالیکه اشک در چشمانشان حلقه زده با لبان خشکیده لبخند زنان این چهار برادر را بدرقه می کنند. دیگر از یارانی که شبهای پیش عباس را یاری میکردند تا آب بیاورد خبری نیست، چون همه ملکوتی شده اند و پسران ام البنین می روند تا صحنه ای ماندگار در تاریخ بشریت خلق نمایند. لشکر چهار هزارنفری که مراقب شریعه فرات است یک طرف و لشکر چهار نفری حیدر کرار هم یک طرف. برادران، شمشیر میزنند و عباس خود را به فرات میرساند و مشک را پر از آب میکند، آنها با اینکه به آب رسیدند اما لبهایشان هنوز تشنه است و این ادبی ست که ام البنین به آنها یاد داده...همانطور باشید که حسین پسرفاطمه است و بر او پیشی نگیرید...حال حسین تشنه لب است، پس عباس و برادرانش هم به حکم ادب و وفا باید تشنه لب باشند. راه برگشت سخت تر از راه رفت است، چرا که باید از مشک آبی محافظت کنند که امید کودکان زیادی ست. عباس مشک بر دوش میزند و سه برادر پروانه وار گرد او میچرخند و تا تیری را که به سمت عباس و مشک آب پرتاب میشود، جانشان را سپر آن میکنند. عباس مشک بر دوش و اشک در چشم چون نگین انگشتری در بین برادرانش به پیش میرود و از ملکوت زهرا و علی نظاره گر این صحنه اند و انگار زهرا زیر لب میگوید: خدایا مراقب پسرانم باش.. راه برگشت را به نیمه رسانده اند که عبدالله و جعفر بر زمین می افتند، آنقدر تیر بر بدنشان فرو رفته جای تیر دیگری نیست. عباس می خواهد برادرانش را در آغوش بگیرد که جعفر با گوشه چشمش اشاره به خیمه ها و طفلان تشنه لب دارد و عبدالله اشاره به مشک...چاره ای نیست باید دل عباس در آرزوی این آغوش آخر برادرانش بماند. کمی جلوتر، عثمان هم از پا می افتد، اما لبخند میزند، چرا که عباس با مشکی پر از آب به خیمه ها رسیده و کودکان با خوشحالی دوره اش کرده اند اما این آب فقط اندازه یک جرعه است که به هر کودک برسد، هنوز به ظهر عاشورا نرسیده اند و العطش بزرگتری در پیش است.... عباس به هر کدام از بچه ها جرعه ای آب میرساند و در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده میگوید: بنوشید و گوارای وجودتان، که برای رساندن این آب، عباس سه برادر از دست داد‌‌... عباس که با مشک آب میرسد، اَسلم غلام امام حسین که از نژاد تُرک است اذن میدان میگیرد و به سمت سپاه دشمن میتازد.. اسلم فریاد میزند: امیری حسین و نعم الامیر.. صدایش آنقدر زیبا و گیراست که هر شنونده ای را به فکر می اندازد.. «مگر بهتر از حسین امیری هست؟! » عده ای از جلوی این یل ترک فرار میکنند و عمر سعد فریاد میزند، بکشید این غلام را که اگر زنده بماند با همین صدایش همه را از راه به در میکند. ناگهان باران سنگ و نیزه بر سرش باریدن میگیرد، اسلم بر زمین می افتد در حالیکه چشم به کاروان حسین دارد، گویی حرفی بیخ گلویش گیر کرده و شرم از گفتن آن دارد: آیا مرا نیز سعادت دیدار حسین در این حال است... ناگهان بوی بهشت به مشامش میرسد و سرش را در دامان مولایش میبیند.. اشکش جاری میشود و میگوید: خدا را شکر چه سعادتی... حسین صورتش را به صورت اسلم میچسپاند و اسلم بهشت خدا را در زمین حس می کند، اسلم آرام زمزمه میکند: «چه کسی همانند من است که پسر پیامبر صورت بر صورتش نهاده باشد» و با زدن این حرف، چشمانش را میبندد و آسمانی میشود.. امام است دیگر..رحمتش...مهربانی اش... کرامتش گرفته شده از رحمت و مهربانی و کرامت خداست و بین غلامش و پسر خویش، فرقی نمی گذارد... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren https://eitaa.com/bartaren/7958 🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤❤️🖤❤️🖤❤️ واقعی الحسین 🎬: زهرا با همان چشمان پاک و معصومش که محجوبانه به من نگاه می کرد، به صورتم خیره شد و آرام لب زد و با همان لحن مهربان همیشگی در حالیکه به بسته کوچک اشاره میکرد گفت: آقا.....امانتی من....یادتون نره.. آرام گفتم: زهرا....زهرا.‌‌...هنوز می خواستم چیزی بگویم که با تکان تکان های شانه ام از خواب بیدار شدم و حکیمه درحالکیه لیوان آبی به طرفم میداد گفت: حاجی یه جرعه آب بخور، تو خواب همه اش حرف میزدی و گُر گُر عرق می ریختی و صدایش را کمی پایین تر آورد و گفت: باز هم خواب زهرا را میدیدی؟! دستم را تکیه گاه تنم کردم و گفتم: چطور مگه؟! حکیمه خانم، روی زهرا حساس نباش، اون بیست سال پیش همسر من بود، درسته خیلی دوستش داشتم اما تقدیر خدا نبود که برای من بمونه و البته تو هم زنمی و دوستت دارم، پس به کسی که سالهاست از این دنیا رفته حسودی نکن... حکیمه آه کوتاهی کشید و گفت: حسودی نمی کنم، من همیشه برای زهرا خدابیامرز خیرات میدم، خودت که دیدی پس اینجور دیگه نگو خنده ای کردم و گفتم: اگر حسودی نمی کنی پس چرا فکر کردی سر ظهری هم خواب زهرا را دیدم؟! حکیمه لیوان آب را به دستم داد و گفت: یه جرعه آب بخور، گلوت خشک شد بس که تو خواب زهرا..زهرا می گفتی.. لیوان آب را از دستش گرفتم و یک نفس سرکشیدم و تازه فهمیدم که من نه توی خواب بلکه تو بیداری اسم زهرا را صدا زدم و.. حکیمه لیوان را از دستم گرفت به طرف در اتاق رفت، خودم را بالا کشیدم و به دیوار تکیه دادم، اول یاد خوابم افتادم، خوابی که هراز گاهی تکرار می شد و زهرا می آمد و با حالتی مبهم گوشزدی می کرد و می رفت، اما اینبار فرق داشت، قشنگ به من فهماند که منظورش چی هست. نفسم را محکم بیرون دادم و همانطور که سرم را روی دستهایم می گذاشتم زیر لب گفتم: آخه زن، آخه زهرای من! این چه وصیتی بود که به من کردی؟! من....منِ بینوا امام زمان را از کجا پیدا کنم که سفارشی تو رو به دستش برسونم... آخه تو تاکید کردی به دست امام زمان برسونم، اگر این تاکیدت نبود تا الان این هدیه ات را به روحانی کسی میدادم که در راه امام زمان خرج کنه....آخه زن درست و حسابی! تو توی وجود من چی دیدی که فکر کردی من میتونم امام زمان را ببینم، آخه من روسیاه و حقیر سراپا تقصیر کجا و آخرین ذخیره خدا و چکیده انبیا کجا؟! نمی دانستم چه کنم، اما می فهمیدم که زهرا منتظر هست، باید کاری می کردم، امروز که قبل اذان ظهر اومدم خونه تا کمی استراحت کنم و خواب قیلوله برم این شد خوابم.... صدای اذان ظهر از پشت پنجره به گوش میرسید. دستی به زانو زدم و با گفتن یاعلی از جا بلند شدم و همانطور که از اتاق بیرون میرفت تصمیم خودم را گرفتم، باید میرفتم به مسجد بازار، روحانی مسجد را که حاج آقا علی بود میدیدم و از وصیت زهرا و این خواب بهش می گفتم و هر چی حاج علی می گفت همان کار را می کردم و این بار را از روی دوشم برمی داشتم. ادامه دارد.... 📝به قلم: ط_حسینی @bartaren 🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رفاقت با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه شهادت مدافع حرم شهید صدرزاده در روز تاسوعا 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
داستان«ماه آفتاب سوخته» #قسمت_چهل_چهارم🎬: چهار پسر ام البنین:عباس، جعفر، عثمان و عبدالله برمیخیزند،
🎬: دومین سردار سپاه ابلیس «هفاف» نام دارد، این ابلیسک در بیابان ها و مکان های تاریک وجود دارد و باعث ایجاد ترس در دل بنی بشر می شود و انسان را می ترساند. وظیفه مومنین آن است که هنگام ترس، به خدا پناه ببرند و با یاد او آرام شوند اما هفاف با تصرفاتی که در وهم و خیال آن ها می کند باعث می شود که آنها یاد خدا را فراموش کنندو دچار وهم و ترس ناشی از آن شوند. به هر مقدار ی که هفاف بتواند انسان مومن را برای لحظاتی از یاد خدا منصرف کند، پیروز میدان شده است، پس برای اینکه به دام این سردار شیطانی نیافتیم، لازم است همیشه و همه جا ذکر خدا بر لب داشته باشیم و از وهم و تخیل کناره گیری کنیم. سومین سردار سپاه ابلیس «زلنبور » نام دارد، زلنبور ماموریست که در بازار پرسه می زند تا در آن جا ایجاد انحراف کند. زلنبور به همراه سربازانش از اول صبح وارد بازار می شود و با ایجاد وسوسه در انسان ها آن ها را ترغیب به قسم دروغ و حرص و طمع می کند و انحرافاتی را در مسائل مالی و معاملاتی مثل کم فروشی و غش در معامله ایجاد می کند، این شیطان از همه پرکارتر است و به نظر میرسد در جامعه امروزی از بقیه سرداران شیطان در عملکرد موفق تر از باقی همقطارانش بوده است چرا که شیطان انسان ها را از فقر و نداری می ترساند و همین ترس از فقر باعث می شود که انسان دست به فحشاو گناه بزند.یأمرکم بالفحشاء در این فضا اگر انسانی پاک بماند حبیب و دوست خداست. چهارمین سردار شیطان «صَ بَر» نامیده میشود و وظیفه ی این شیطان، نوحه بر باطل و ایجاد بی بصیرتی در انسان های عزادار است. گاهی انسان وقتی عزیزی را از دست می دهد از شدت غم و ناراحتی سخنان باطلی را بر زبان جاری می کند که این سخنان مطابق با وسوسه های «ص بر»است. در ادبیات مومنین، مرگ حق است و فنا و نابودی به حساب نمی آید و روزگار و ملک الموت همگی ماموران انجام وظیفه الهی هستند. اگر می خواهیم برای شخصی که از دنیا رفته است عزا بگیریم بهتر آن است که در مجلس عزا برای اهل بیت روضه خوانی شود نه برای شخص متوفی؛ در این صورت ثواب این عزاداری و روضه به روح آن میت هم می رسد. اشکی که انسان در عزاداری ها می ریزد بر دو نوع است: اشک سرد و اشک گرم. اشکی که در عزای اهل بیت می ریزیم اشک گرم است که پس از آن انسان احساس سبکباری و فرح پیدا می کند و اشک سرد آن است که بر غیر مصیبت های اهل بیت می ریزیم که هیچ منفعتی برای ما ندارد و گاهی هم باعث خسران می شود. پنجمین سردار ابلیس «ابیض» نام دارد، این سردار ابلیس مامور ایجاد خشم و عصبانیت بی جا در انسان است. گاهی اوقات انسان در برخوردهایش، بخاطر یک مساله کوچک دچار خشم و غضب افراطی می شود و بی دلیل خشمگین می شود و این ابلیس با بهره برداری از این فرصت در بین مردم ایجاد دشمنی و کینه می کند؛ در آن لحظه هر برخورد یا عکس العملی ممکن است از انسان سر بزند، یعنی در هنگام خشم مدام کنار گوش انسان وز وز می کند که فلانی را بزن، فحاشی کن و همه جا را متشنج کن و بدانید این حرکات، تلقینات ابیض است، پس هنگام عصبانیت همان کن که اهل بیت علیهم السلام فرمودند، اگر ایستاده ای بنشین و اگر نشسته ای لیوانی آب سرد بخور و صلواتی بفرست تا ابیض ازشما دور شود. ششمین سردار شیطان «اعور» نام دارد و وظیفه این شیطان ایجاد شهوت در بین زنان و مردان است و همان شیطانی است که بر برصیصای عابد ظاهر شد و او را به انحراف کشاند. این شیطان در ابتدا شهوت فرد را تحریک می کند و در قدم های بعدی او را وسوسه می کند تا نسبت به آن مساله شهوت آمیز کنجکاوی کند و ذهن و فکرش را درگیر کند. پس از آن شروع به تزیین و زیبا سازی نسبت به آن مساله شهوت آمیز در ذهن انسان می کند،( یزینن لهم فی الارض) و پس از این انسان آماده است تا در ذهنش آن گناه تزیین شده را انجام دهد و مرتکب گناه ذهنی شود و بی شک این گناه ذهنی پیش زمینه گناه عملی خواهد بود. و این اتفاق باعث می شود تا حالت دفاعی انسان نسبت به آن گناه از بین برود و به نوعی قبح و زشتی آن گناه در پیش چشم فرد می ریزد و در زمان مناسب در عالم واقع نیز مرتکب آ ن گناه بشود. تمام این مراحل برای یک انسان به صورت تدریجی و مرحله به مرحله اتفاق می افتد. انسان هایی که به مجالس گناه یا راه های انحرافی کشیده می شوند بخاطر تجربه قبلی آن مجلس و آن گناه نیست بلکه بخاطر تبلیغاتی است که از اطرافیانش شنیده است و تحت تاثیر آن ها قرار گرفته است. دو عبارت در قرآن کریم آمده که مربوط به روابط شهوانی پنهانی است؛ عبارت "متخذی اخدان" و "متخذات
#رمان های جذاب و واقعی📚
داستان«ماه آفتاب سوخته» #قسمت_چهل_چهارم🎬: چهار پسر ام البنین:عباس، جعفر، عثمان و عبدالله برمیخیزند،
اخدان" به معنای زنان و مردانی است که به صورت پنهانی با جنس مخالف شان رابطه دوستی برقرار می کنند. فضای مجازی باعث تشدید روابط دوستانه پنهانی شده است و چون انسان در این فضا طرف مقابلش را نمی بیند خیال می کند که همه چیز آزاد است. گاهی اوقات شروع این روابط بخاطر توصیفات و تعریفاتی است که اطرافیان انسان نسبت به این روابط انجام می دهند و در این تبلیغات مبالغه نیز می کنند. مومنین نیز باید در تبلیغ کردن مجالس اهل بیت و محافل توحیدی کوتاهی نکنند و همانطور که عده ای با تبلیغ مجالس گناه دیگران را به مسیرهای شیطانی ترغیب می کنند مومنین نیز دیگران را به مجالس اهل بیت ترغیب کنند. پس در این زمان که ما در آخرالزمان آفرینش قرار داریم این سردار ابلیس که اعور نام دارد بسیار پر کار است هم در فضای واقعی و هم مجازی در پی به دام انداختین مومنین است و بر ماست که از اعور به دور باشیم و هوشیارانه عمل کنیم تا بتوانیم از یاران ظهور منجی آخرالزمان باشیم....... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
4_5810056411693978551.mp3
2.28M
🤚عمو عباس ع 🎤بنی فاطمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت_انسان #قسمت_هفتاد_چهارم🎬: دومین سردار سپاه ابلیس «هفاف» نام دارد، این ابلیسک در بیابان ه
🎬: تا این قسمت از داستان به جایی رسیدیم که حضرت نوح از دنیا رفتند و پیامبری به حضرت سام رسید و در این اثناء ابلیس که خوب می دانست پس از نوح قرار است چه اتفاقی بیافتد و خداوند برنامه ای عظیم برای بشریت دارد، پس علاج واقعه قبل از وقوع کرد و سپاهیانی تشکیل داد و بر هر فوج سپاهش ، سرداری منصوب کرد که هر سردار مختص ایجاد انحراف بنی بشر در موضوعی خاص بود، یعنی ابلیس با برنامه ای مدون به جنگ با برنامه خدا و سعادت بنی بشر میرود در مقابل صف سرداران ابلیس و تلاش هایی که ابلیس برای گمراهی انسان ها انجام می دهد. خداوند متعال جنود خیر و ملائکه و فطرت را برای هدایت انسان قرار داده است و تعداد جنود خیر الهی در عالم به قدری زیاد است که قدرت شیطان در مقابل آن ها واقعا ضعیف به حساب می آید.(ان کید الشیطان کان ضعیفا) اما با این وجود ابلیس از انحراف بنی بشر ناامید نمی شود و به تربیت سردارانش می پردازد، تا اینجای کار با شش سردار ابلیس آشنا شدیم حال به سراغ هفتمین سردار او می رویم. نام سردار هفتم ابلیس«داسم» است فعالیت این سردار ابلیس در محوطه خانه و خانواده است و مختص روابط بین زوجین می باشد، وظیفه ی این شیطان، بر هم زدن آرامش زوجین و ایجاد تنش و اختلاف بین آن هاست. ابلیس کاملا آگاه است که خداوند در همان ابتدای کار جامعهٔ بشری را بر پایهٔ خانواده و زوجیت بنا کرده و تیر سمی ترکشش را به سمت این کانون الهی روانه می کند تا با پاشیدن این هستهٔ اصلی و مرکزی آفرینش، جامعه بشری را منحرف کند و از هم بپاشاند، او به دنبال هر گونه بهانه ای می گردد تا بتواند رابطه بین همسران را خراب کند و اهل خانه را به جان یکدیگر بیندازد. به همین خاطر در روایات متعدد تاکید شده که انسان هنگام ورود به خانه که مرکزی الهی هست، باید بسم الله گفته و با لبخند وارد خانه شوند. حتی روانشناسی نوین هم به این امر اهتمام دارند و روانشناسان می گویند اگر در مدت زمان چهل و پنج دقیقه اول ورود به خانه زوجین یکدیگر را تحمل کنند، روابط به صورت عادی و آرام ادامه پیدا خواهد کرد. اگر بتوانیم رابطه خانوادگی مان را به بهترین شکل مدیریت کنیم و خانواده را که منبع ارامش زوجین و فرزندانشان هستند از تنش دور گردانیم این سردار بد طینت ابلیس، داسم را نا امید کرده ایم. بارها گفته ایم و باز هم می گوییم که تکرار این تکرارها در ذهنتان بنشیند و باعث آگاهی شما گردد تا در دام ابلیس گرفتار نشوید از آن جایی که اصلی ترین سلول تشکیل دهنده جامعه خانواده است پس کسی که بتواند این بنیان مهم را خراب کند کار بسیار مهمی را انجام داده است. زن و شوهری که در محیط خانوادگی شان رابطه خوبی داشته باشند باعث می شوند که این سردار ابلیس و به تبعش خود ابلیس نا امید شود و چنین شخصی در بیرون محیط خانه اگر بهترین دام ها و شیرین ترین سفره های گناه برایش پهن شود به سمت آن ها کشیده نمی شود چرا که گرسنه نیست و سیر است. برخی از عملیات های دیگر سرداران ابلیس متوقف بر نتیجه عملیات داسم است که اگر بتواند رابطه خانوادگی را خراب کند بقیه سرداران می توانند عملیات خودشان را انجام دهند به این ترتیب اگر شما جلوی فتنه ای را که داسم قرار است در قلب آرامش زندگی تان برپا کند، بگیرید و سفت و سخت جلوی این ابلیسک بایستید، خیلی از فتنه ها و شیطان های دیگر را که چشم طمع به خانواده و شکستن شما در این وادی دارند را از خود ناامید می کنید و آنها نمی توانند وارد عملیات بعدی شیطانی شوند یا به زبانی دیگر، اگر زن و شوهری بتوانند داسم را ناامید کنند زیر بنای کار باقی شیاطین را نیز خراب کرده اند. این که در برخی از روایات آمده است "اگر کسی ازدواج کند همانا دو سوم دینش را حفظ کرده است" به همین خاطر است. پس هر مومن بالله باید توجه خاصی به هسته اولیه جامعه مومنین که همان خانواده اش می باشد داشته باشد و از هر گونه تشنج و پرخاش در این وادی مقدس بپرهیزد و بدانید و آگاه باشید که هر فتنه ای در این هسته، وزوزی است از طرف داسم پس با عملکرد زیبایتان پوزه این ابلیسک را به خاک مالید و لبخند به لبان حجت زنده خدا در روی زمین بنشانید.. با ما همراه باشید با ادامه معرفی اتاق عملیات ابلیس... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_پنجم🎬: تا این قسمت از داستان به جایی رسیدیم که حضرت نوح از
🎬: هشتمین سردار شیطان «مطوش» نام دارد و وظیفه این سردار ابلیس انتشار دادن اخبار کذب و دروغی است که توسط خودش جعل شده است و یا به زبان ساده تر و قابل فهم تر همین یک کلاغ، چهل کلاغی که میگویند زیر سر مطوش است، مطوش در زمان حال بسیار پرکار است، زیرا هم در فضای واقعی عده ای را اغفال می کند و هم در فضای مجازی بر طبل شایعات می کوبد و عده ای را از راه به در می کند و متاسفانه بعضی از انسان ها خواسته و شاید هم ناخواسته به سربازی این سردار ابلیس در می آیند‌ سرعت انتشار شایعه ها و اخبار جعلی در جامعه بیش از اخبار حقیقی است چرا که تلاش یک سردار ابلیسی پشت این قضیه است تا به سرعت اخبار کذب را در جامعه منتشر کند. و این به ما گوشزد می کند که انسان نباید هرچیزی را به صرف آنکه می شنود فورا منتشر کند؛ در روایت داریم که برای دروغ گویی همین بس است که هرچیزی را که می شنوی بر زبان بیاوری و منتشر کنی. انسان نباید بدون تحقیق خبری را منتشر کند و موجب انتشار شایعه در جامعه شود و هر کس در این وادی قدم زند، بی شک سربازی از سپاه مطوش است. نهمین سردار ابلیس «قنذر» نامیده می شود، این سردار ابلیس مامور بی غیرت ساختن انسان هاست و این کار را با هر ابزاری که بتواند انجام می دهد. مثلا ممکن است این کار را با موسیقی حرام یا فضای مجازی و ماهواره انجام دهد. در روایت داریم که اگر کسی چهل روز پشت سرهم موسیقی حرام گوش کند بی غیرت می شود و در این زمانه اسباب زیادی برای بی غیرت کردن مومنین فراهم شده که هوشیاری ما را می طلبد، برای نمونه تزریق هورمون خوکی به بهانه رشد انواع مرغ و دام به آنها باعث می شود که این هورمون در بدن مصرف کننده این گوشت ها وارد شود، خوک در بین حیوانات نماد بی غیرتی ست و وارد شدن هورمون خوکی به بدن انسان او را کم کم بی غیرت می کند و کسانی که صحنه گردان این حیله ها که بی شک از طرف دشمنند، هستند، آنها جز جنود قنذر می باشند. بی غیرت شدن، اساس خانواده را سست می کند و باعث فروپاشی خانواده می شود. چرا که غیرت باعث استحکام خانواده است و باعث می شود که انسان به طرف مقابلش اهمیت بدهد. غیرت یعنی آن که طرف مقابل برایت مهم باشد و هنگامی که این حس به طرف مقابل منتقل شود روابط بین اعضای خانواده محکم تر می شود. حالا اگر عملیات این شخص موفقیت آمیز بود و از طرف دیگر داسم نیز در حال انجام عملیات است پس این فرد با یک تشنگی زیاد وارد جامعه می شود و به راحتی با وسوسه یک شیطان کوچک هم منحرف می شود... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤❤️🖤❤️🖤❤️ #داستان واقعی #مجنون الحسین #قسمت_اول🎬: زهرا با همان چشمان پاک و معصومش که محجوبانه به م
🖤❤️🖤❤️🖤❤️ 🎬: نماز عشاء تمام شد، صف سوم نشسته بودم، هنوز حال و هوای خواب دم ظهری را داشتم، از حرفهای اطرافیان چیزی نمی فهمیدم، از جا بلند شدم و می خواستم به طرف محراب بروم، مردم با احترام راه کوچکی برام باز کردند و از کنار هر کس که رد می شدم با احترام سری تکان میداد و سلام و تعارف و تکلف می کرد. نزدیک حاج آقا شدم، یکی از کسبه در حال صحبت با حاج آقا بود و تا متوجه من شد، لبخندی زد و گفت: حاج اکبر، حمکن اومدین تا برای نذری محرم و هزینه دهه صحبت کنید،بفرمایید که بحث ما هم در همین مورده... جواب سلامش را دادم و همانطور که به حاج علی دست میدادم گفتم: چشم، هر چی بر عهده ما بذارن به دیده منت قبول می کنیم، ما نوکر آقا اباعبدالله و عزادارانش هم هستیم، اما الان عرضی دیگه داشتم خدمت حاج آقا... اصغر آقا که مرد تیزی بود از جا بلند شد و گفت: بفرمایید حاج اکبر، ما حرفامون را زدیم و بقیه اش هم بعدا پیگیری می کنیم، اول شما... اینقدر ذهنم مشغول بود که حتی تعارف خشک و خالی هم در مقابل این از خودگذشتگی اصغر آقا و دادن نوبتش به من، نکردم زانو به زانوی حاج علی نشستم، تسبیح دانه درشت سبز رنگ دستم را بی هدف میشمردم که حاج آقا با لحن ملایم همیشگی اش گفت: چی شده حاج اکبر؟! مشکلی پیش آمده؟! انگار خیلی تو فکری، کاری از دست ما برمیاد برادر؟ آه کوتاهی کشیدم و نمی دانستم از کجا شروع کنم، داستان زهرا مال بیست سال پیش بود، کمابیش قدیمیای محله از قصه عشق من و زهرا داستان ها شنیده بودند، داستان عشقی که آخرش به هجران کشید و آخرش زهرا به خاطر بیماری مهلکی که گرفتارش شده بود به آغوش سرد خاک پناه برد و من را در این دنیای تاریک تنها گذاشت، زهرا رفت و به من وصیت کرد تمام هدایایی که در قالب طلا برایش می خریدم به دست امام زمان برسانم و حالا من مانده بودم و این امانتی که نمی دانستم به چه کسی تحویلش دهم. حاج علی بی صدا به من خیره شده بود و من آرام آرام شروع به گفتن قصه ام کردم، از عشق به زهرا چیزی بروز ندادم اما لحنم آنچنان بود که هر شنونده ای میدانست که گوینده داستان مجنونی ست که درد عشق کشیده، گفتم و گفتم، از سفارش زهرا و از امانتی اش گفتم، از خواب های این بیست ساله و از خواب سر ظهرم که مشخص بود زهرا ناراحت است از انجام ندادن نذرش و نگاه ملتمسانه ای که به من میگفت باید کاری کنم... حاج علی قصه ام را شنید و همانطور که خیره به دانه های سبز رنگ تسبیح دستم بود گفت: وصیت عجیبی کرده، والله من عقلم قد نمیده، وصیت مرده را باید عمل کرد، اما این وصیت عجیب و خاص هست، متوفی میخواد که امانتی اش به دست خود امام زمان برسد، اما ....اما....حاج علی با بغضی در صدایش گفت: اما این غریب دوران را از کجا بیابیم و لحظاتی سکوت کرد و بعد انگار چیزی به خاطرش رسیده باشد گفت: امروز روز اول محرم هست، شاید این خوابت داره اشاره میکنه که اون امانتی را برای مجلس عزای امام شهیدمان خرج کنی؟!! من ساکت بودم و حرف نمیزدم که حاج علی خودش حرف خودش را نقض کرد و گفت: اگر اینجور بود میبایست متوفی در آن رویا اشاره ای کند اما نکرده ... حاج علی دستی به شانه ام زد و گفت: اجازه بده یه مدت فکر کنیم و با چند نفر از علما مشورت کنم تا ببینم نظر اونا چیه... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا