eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.6هزار دنبال‌کننده
335 عکس
309 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت دلدادگی #قسمت ۶۲ 🎬: قبل از ظهر بود که فرنگیس ، گلناز را برای کسب خبری از سهراب به عمارت حکمر
دلدادگی ۶۳ 🎬 : سهراب به همراه حسن آقا از بازار بزرگ خراسان گذشت و بعد از طی مسیری ، درست پشت بازار ،به همراه حسن آقا که مردی بلند قامت و لاغر اندام ،اما خوش مشرب و بسیار فهمیده بود ، وارد خانه ی او شد. خانه ای زیبا با معماری اصیل ایرانی ، حوض آب بزرگی در وسط که چاه آبی هم در کنارش بود‌. حیاط خانه سنگ فرش بود و تعداد زیادی اتاق دور تا دور حیاط با حالتی دایره وار به چشم میخورد ،سطح اتاقها به اندازه ی پنج شش پله از سطح حیاط بالاتر بود . درب های اتاقها همه چوبی و با پنجره های رنگی ، فضای زیبایی بوجود آورده بودند. با ورود سهراب به همراه حسن آقا، مرد جوان کوژپشتی که قوز کمرش بیرون زده بود ،جلو دوید و با سلامی بلند افسار اسب را از دست سهراب گرفت و به سمت راهرویی کمی آن سو تر روان شد ،چند کودک که دور حوض مشغول بازی و سرو صدا بودند،با ورود سهراب و حسن آقا ، از بازی دست کشیدند و خیره به سهراب شدند، پسرکی در گوش دیگری گفت :حیدر....این همان پهلوان است که گفتم ، به خدا خودش است ،اون اسب سیاه هم مال همینه.....دیدی.....دیدی من دروغ نمی گفتم ... بچه ها یکی یکی جلو آمدند و با خجالت سلام کردند، حسن آقا لبخند زنان دست در جیب قبایش برد و در دست هر یک از آنها مشتی نخود و کشمش و نقل ریخت و سپس اتاقی را که آن سوی حیاط بود و به نظر می رسیداز سرو صدای اهالی خانه به دور باشد نشان داد و گفت :اتاق میهمان آن طرف است ، تشریف بیاورید ، این یک شب را که مهمان ما هستید در آنجا استراحت نمایید. سهراب همانطور که با چشمان جستجوگرش اطراف را زیرو رو می کرد ، سری تکان داد و به دنبال او به طرف اتاق مورد نظر حرکت کرد. سهراب باورش نمی شد این خانه ی بزرگ و اعیونی متعلق به مردی باشد که فقط کارگزار یک تاجر است و با خود می اندیشید اگر در این دم و دستگاه به کار گرفته شود، آیا می تواند ثروتی بهم زند که در حد حاکم خراسان باشد؟! با ورود به اتاق و شنیدن حرف های حسن آقا و دانستن مأموریتی که بر عهده ی او‌ گذاشته بودند ، نقشه ای دیگر در ذهن سهراب نشست ، نقشه ای که خیلی زودتر او را به هدفش که همان دامادی حاکم خراسان بود می رساند... درست است که نقشه اش شیطانی بود و سهراب هم توبه کرده بود ، اما مگر شکستن توبه آنهم فقط یکبار ، چقدر گناه می توانست داشته باشد؟! سهراب به خود قول داد این نقشه آخرین خطایش باشد.... دارد.... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کی شود ،مهدی بیاید، انتقام سیلی مادر ستاند....تقدیم به شما ....امیدوارم بر دلتان بنشیند. باز باران با بهانه، بی بهانه.... می شود ازدیده ی زینب روانه😭 باز هِق هِق مخفیانه.... کزستم های نامردان زمانه یادم آرد پشت آن در شد شکسته بازو و پهلوی مادر... یک لگد آمد به شانه بابِ من بردند زخانه مادرم ناباورانه درپی شویش روانه آخ مادر؛ تازیانه، تازیانه😭 باز باران با بهانه غسل و تدفین شبانه دید پهلو ،سینه و بازو و شانه وای مادر؛ گریه های حیدرانه😭 باز باران با بهانه... اشکهای کودکانه... روی قبری مخفیانه.... بازباران با بهانه بی بهانه گشته از دیده روانه... کودکانه... زینبانه... حیدرانه... غربتانه... مخفیانه... لرزیده شانه با بهانه,بی بهانه😭😭 التماس دعا... 🖤دلگویه.........حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 «سقیفه» : سیزدهم امام علی (ع) رو به سلمان فرمود: او شیطان بود!! پیامبر(ص) به من خبر داد که ابلیس ،رؤسای یارانش در روز عید غدیرخم، شاهد منصوب شدن من به امرخداوند بودند و این که من صاحب اختیار آنان هستم و پیامبر هم به جمع دستور دادند تا حاضران به غائبان اطلاع دهند. در این هنگام شیاطین و بزرگان آنها به سوی شیطان روی آوردند و گفتند: این امت مورد رحمت خداوند قرار گرفته واز گناه دور خواهند بود، ما دیگر بر اینان راه نخواهیم یافت و نتوانیم که آنها را از مسیر رسیدن به خدا باز داریم ،آنها امام و پناهگاه امن خود را بعد از آخرین پیامبر شناختند ، و وای برما وای بر ما که کار از دستمان بیرون شده و در این زمان ابلیس بسیار محزون و درهم شده بود!!!! امیرالمؤمنین(ع) فرمود : پیامبر (ص) به من خبر داده است که : ای علی(ع)،ای اولین ولی خدا پس از من ، بدان که بعد از من ، مردم در سقیفه بر سر حق ما، اختلاف پیدا می کنند و با دلیل ما استناد می کنند ،بعد به مسجد می آیند و اول کسی که بیعت می کند شیطان است که به صورت پیرسالخورده ای جدی در عبادت ،خواهد بود که این حرف ها را خواهد گفت و بعد خارج شده و شیاطین خود را جمع می کند، آنها در مقابلش سجده می کنند و می گویند: ای رئیس و بزرگ ما، تو همان کسی هستی که آدم را از بهشت راندی.... او هم می گوید : کدام امت بعد از پیامبرش گمراه نشد؟!خیال کرده اند من دیگر راهی بر آنان ندارم؟! هان ای شیاطین؛ نقشه ی مرا چگونه دیدید؟ وقتی که به حیله ی من ،آنان امر خداوند را مبنی بر اطاعت از علی و امر پیامبر را راجع به همین مطلب ترک کردند،چگونه است این فکر؟ واین بی شک همان گفته ی خداوند است «همانا شیطان حدسی که درباره آنان زده بود به مرحله ی عمل رسانید ، سپس او را پیروی کردند جز گروهی از مؤمنان» «سوره سبأ، آیه ۲۰» آری ،صحابه ی رسول الله به گفتار و کتابی که ایشان آورده بودند ،استناد کردند و به حقی که از آنِ آنان نبود تجاوز کردند و بعد از اتمام سر سپردگی و دنیا طلبیشان تازه یادشان افتاده بود که پیکر پیغمبر(ص) هنوز بر زمین است. آنها دسته دسته وارد اتاق می شدند و درحالیکه روح ناپاکشان جای دیگر سیر می کرد ، ظاهرا بر پیکر پیامبر(ص) نماز خواندند. علی (ع) پیکر پیامبر (ص) را در قبر نهاد ، انگار روح زهرا(س) در این لحظه به آسمان رفت ، زهرای مرضیه ، این تک دختر رسول ، این مادر پدر ، این سرور زنان دو عالم از دیده خون می بارید و خوب می دانست که رفتن پدر همان و ظلم های فراوان همان.... عروج پدر همان و غربت دختر همان ، پرواز محمد (ص) همان و تنهایی علی (ع) همان.... آن روز غم انگیز به شبی غم انگیزتر گره خورد... دارد.... 🖊به قلم : ط_حسینی @bartaren 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرونا تابهشت ۴۵🎬: شبهای نوزدهم وبیست ویکم رمضان را با بچه ها به صحن حرم حضرت معصومه س رفتیم تا صبح شب زنده داری کردیم واز خدا ظهور حجت را طلب نمودیم,حتی حسن وحسین وزینب که تنها شش سال از عمرشان میگذرد ,مثل انسانهای بزرگ اشک میریختند ومهدی عج را میخواستند,انگار این بچه ها هم باسن کمشان متوجه وخامت اوضاع دنیا شده اند وتنها راه نجات را ظهور حجت خدا میدانند. امشب شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان است,همراه بچه ها ,طبق معمول این چند وقت,به حرم مطهر رفتیم واز حلاوت زیارت وعبادت سیراب شدیم. نزدیک اذان صبح لقمه هایی را که همراهم اورده بودم ,یکی یکی به بچه ها دادم,سحری مختصر راخوردیم ,بچه ها مدام به اسمان نگاه میکردند وهریک ستاره ای درخشان را به دیگری نشان میداد حسن:اون بزرگه مال منه حسین:اون کناریش که خیلی نور داره مال من زینب:منم اون سه تا ستاره کنار هم رامیخوام....از بازی بچه ها لبخندی به لبم نشست ونگاهم از صورت بچه ها به آسمان کشیده شد,به یک باره نوری دراسمان به درخشیدن گرفت وصدای ملکوتی در فضا پیچید,مضمون گفته هایش اینچنین بود:هان ای مردم,بدانید وآگاه باشید حجت زنده خدا برروی زمین قایم ال محمد ص است,حق با حجت بن الحسن ,امام مهدی ع وشیعیانش هست,پس اگر طالب بهشت هستید,مهدی عج وشیعیانش را یاری کنید.... صدا خیلی واضح وشمرده شمرده وبسیارمعنوی بود...انگار زمان ایستاده بود,هیچ کس پلک نمیزد...من این حرفها را باعربی فصیح شنیدم واز برخورد اطرافیانم فهمیدم انها به فارسی شنیده اند...غوغایی به پاشد...دیگر هیچ کس درعالم خودش نبود...همه وهمه از شوق چشم شده بودند وباران رحمت الهی بود که از این چشمها میجوشید ,صورت همه مملو از خنده وسرشار,از اشک شوق بود... به خدا این همان صیحه ی آسمانی وعده داده شده بود...به والله این کلام ,کلام خدا بود که از دهان جبراییل برای مردم اورده شده بود... غوغایی به پابود ,هیچ کس نمیدانست چه کند همه از خودبیخود بودند که با صدای ملکوتی اذان که در صحن پیچید بازهم متوجه خدا شدیم وحمله کردیم به سوی صفهای نماز..... گویی هرکداممان میخواستیم اولین نفری,باشیم که سجده شکر به درگاه خدا میکنیم وازاین موهبتی که ارزانیمان داشته تشکر کنیم. نماز تمام شد,هیچ کس دل کن نمیشد که به سمت خانه هایمان برویم,من دوست داشتم این شادی راباکسی سهیم باشم,دست بچه ها راگرفتم تا برویم وبعداز چندسال بیخبری، از تلفنهای عمومی به طارق زنگ بزنم وباهم شادیمان راجشن بگیریم,هرچند از پشت تلفن...هرچند با کلامی وسخنی... اما نمیدانستم این تماس سراغاز غمهایم میشود. دارد... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
کرونا تابهشت ۴۶🎬: تلفن عمومی رابرداشتم,میدانستم که درعراق هم ،حتما صداشنیده شده وهمه دراین صبح زود وزیبای رمضان, بیدارند...اصلا مگر خواب دیگر معنی دارد؟؟ شماره طارق راگرفتم:شماره موردنظر درشبکه موجودنمیباشد... دوباره ودوباره گرفتم وهربار همین را تکرار میکرد. شماره فاطمه راگرفتم....دوباره همین صدا شماره مورد نظر …… کم کم نگران شدم...یعنی چه؟نکنه اتفاقی افتاده؟؟ با دست پاچگی ,مخاطبین گوشی راباز کردم وشماره خاله صفیه راگرفتم . اینبار تلفن وصل شد وبا دومین بوق صدای خاله درگوشی پیچید:الو بغضم شکست:الو خاله منم سلما.... تاصدایم راشنید ,خاله صفیه بدترازمن گریه را سر داد,به طوریکه قادربه حرف زدن نبود,انگار گوشی از دستش افتاد ,یکدفعه صدای دورگه پسری درگوشی پیچید:الو... خدای من اگر اشتباه نکنم این باید عماد باشد.... من:الو عماد....منم سلما.... عماد هم مشخص بود که بغض کرده باخوشحالی گفت:سلما خودتی؟؟قربونت بشم,کجا بودی؟وباهیجانی افزون تر نگذاشت من حرف بزنم وادامه داد:سلما امروز صدا راشنیدی؟؟ اینجا یه صدا اومد مشخص بود از اسمان هست و کار بشر نمیتونست باشه,حتی ابوعلی هم که مریض بود وتازه خوابش برده بود با بلندشدن صدا از خواب بیدارشد...سلما اینجا غوغایی هست...میگن امام زمان عج داره میاد...برادرک زجرکشیده ام دیگه نتونست ادامه بده وبا گفتن این جمله بلند بلند زد زیر گریه,از گریه عماد منم گریه کردم وبچه ها هم که شاهد این ماجرا بودند اشکشان درامد.. دوباره صدای خاله تو گوشی پیچید اما اینبار با ارامش بیشتری... دارد... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفره ی فاطمیه ،گسترده اند «هفت سین » سفره را وا کرده اند سین اول«سیدالمرسلین» که پرواز کرد سین دوم کان«سرشک»باریدنش آغاز کرد سین سوم«سینه ای» خونین بُـوَد کز فشارِ در، میخ هم رنگیـن بُـوَد چارمین سین«سیلی ای»اندر زمان شدماندگار گشت نیلی ، روی ماهش ، بهر یـار پنجمینش«سردری»شعله ور از آتش است بر سَرِ مظلومه ای، حِقدوحسد در بارش است شیشمین سین آن«سند»که پاره گشت زین ستم، امتی تا ابد آواره گشـت هفتمین سین«سرومظلومی»که تنهامانده بود یاورش در آسمان، او در زمین جا مانده بود. فدای اولین مظلوم و مظلومه ی عالم... سفره ی فاطمیه باز شده ،مارا از دعای خیرتان فراموش نفرمایید. البداهه @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤