eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
321 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرونا تا بهشت ۸۷ 🎬: حلقه ی اول یاران حضرت دور هم گرد امده بودند,حضرت برایشان موعظه میخواندمن هم کمی دورتر با گوش جان حرفهایش را به دل میسپردم,قراردادی مابینشان منعقد شده بود که تا انجایی که متوجه شدم چنین بود,مفاد بیعت سرلشکران با مهدی عج: ۱-هیچ دزدی انجام ندهند ۲-عفت دامن خود راحفظ کنند ۳-فحش وناسزا وحرفهای رکیک نگویند ۴-خونی به ناحق نریزند ۵-هتک حرمت ننمایند ۶-به منزلی هجوم نبرند وادب را دربرخوردبامردم حفظ نمایند ۷-کسی را مگر به حق مورد ضرب وشتم قرارندهند ۸-پول وگندم وجو وارزاق مردم را انبار واحتکار نکنند ۹-به مال یتیم دستبرد نزنند ۱۰-به انچه که علم ندارند وندیده اند شهادت ندهند ۱۱-مسجدی راموقع دفاع وجهاد خراب نکنند ۱۲-مسکرات ومشروبات الکی ننوشند ۱۳-حریر ولباسهای گرانبها نپوشند ۱۴-طعامی راکه قوت مردم است ذخیره واحتکار ننمایند ۱۵-لباس خشن بپوشند ۱۶-صورتها رابا خاک اشنا کنند یعنی زیاد نمازبخوانند وسجده کنند ۱۷-در راه خدا با اخلاص تمام,تلاش ومجاهدت کنند ودر مقابل خود حضرت هم تعهد میکند که با انها هماهنگ باشدمانند انها زندگی کند ودرسختیها همراه انها باشد ولباس ومرکب وماشین شخصی اش بسیار ساده باشد همه ی ۳۱۳نفر که جزمشاوران وبیعت کنندگان اولیه ی,قیام بودند به انجام مفاد قرارداد ,تعهد دادند کم کم جمعیت داخل حرم امن الهی زیاد وزیادتر میشد از هر دسته وقماش وفرقه ای دربین جمعیت بود ناگاه یکی از میان جمعیت بلند شد, مشخص بود از مخالفان حضرت است وگفت:... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
کرونا تا بهشت ۸۸ 🎬: شخصی که از طرز برخوردش مشخص بود از وهابیهای سعودیست از جا بلند شد وگفت:ای کسی که ادعا میکنی مهدی موعود هستی,من هم مثل تو مسلمانم ومنتظر قیام مهدی موعود هستم اما مهدی ما با تو خیلی فرق دارد,مهدی ما به بزرگان مذهب ما اعتقاد دارد اما شما خلافت را از ان محمد وبعداز ان از آن علی واولاد او دانستید پس تکلیف بزرگان دین ما چه میشود؟انهمه زحمتی که برای اسلام ونشرمعارف این دین کشیدند به کجا میرود ودرحالیکه از دشمنی دندان بهم میسایید ,کلت کمری را از زیر لباسش بیرون اورد وبه سمت قلب حضرت نشانه رفت,با دیدن این صحنه ,دل در سینه ام شروع به تلاطم کرد ,ازجا بلندشدم تا خودم را در برابر حضرت قرار دهم وسپر بلای وجود ایشان نمایم که انگار همه این فکر را کرده بودند,درچشم بهم زدنی فرد مورد نظر راخلع سلاح کردند و فداییان مولا,میخواستند ان مرد را بکشند که با اشاره ی حضرت دست نگهداشتند,حضرت رو به جمع فرمودند:دین اسلام,دین جنگ وخونریزی نیست وقتی میشود با دلایل روشن وبحث ومباحثه ,مطلبی را عیان نمود دیگر چه حاجت به جنگ وجدل...,ای مرد، من به اذن خدا برای برقراری حکومت عدل الهی مجهز به انواع معجزات ودلایل روشن هستم,ایا اگر مانند عیسی مسیح مرده را زنده کنم وبزرگان مذهب تورا زنده کنم وحقیقت امر را از دهان انان بشنوی,قول میدهی که از عقیده ی باطلت برگردی؟ ان مرد که ازهجوم یاران حضرت سخت ترسیده بود ,سری تکان داد وگفت:اری,به خدای محمد ص,اگر چنین کنی من هم چنان میکنم که شما فرمودید... حضرت روبه جمع فرمودند:احتمالا نمونه ی این مرد بااین اعتقاد دراین سرزمین وسرزمین های دیگر زیاد است,پس حرکت مارا از مکه بوسیله ی تلویزیون وفضاهای مجازی تعقیب کنید وهرکس میتواند باما همراه شود وباچشم خود ببیند که حقیقت چطور برملا میشود اما اگاه باشید اگر کسی حقیقت برایش اشکار شد وهنوز متعصبانه برخورد کرد,با ان همان کنم که حضرت رسول ص با معاندینش میکرد... صدا از,هیچ کس درنیامد وبا اطمینان قلبی میتوانم بگویم امثال این مرد وتکفیرهای وهابی در ان جمع زیاد بود که همه به قصد کشتن حضرت امده بودند ,اما به راستی که حضرت به سلاح رعب مجهز بود یعنی خداوند ترس عمیقی از حضرت درون دل معاندیش قرار داده بود که نمیتوانستد ابراز وجود کنند... جلسه ی موعظه طولانی شده بود ونزدیک غروب افتاب بود که ناگاه... دارد... 🖊به قلم ………ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کی شود ،مهدی بیاید، انتقام سیلی مادر ستاند....تقدیم به شما ....امیدوارم بر دلتان بنشیند. باز باران با بهانه، بی بهانه.... می شود ازدیده ی زینب روانه😭 باز هِق هِق مخفیانه.... کزستم های نامردان زمانه یادم آرد پشت آن در شد شکسته بازو و پهلوی مادر... یک لگد آمد به شانه بابِ من بردند زخانه مادرم ناباورانه درپی شویش روانه آخ مادر؛ تازیانه، تازیانه😭 باز باران با بهانه غسل و تدفین شبانه دید پهلو ،سینه و بازو و شانه وای مادر؛ گریه های حیدرانه😭 باز باران با بهانه... اشکهای کودکانه... روی قبری مخفیانه.... بازباران با بهانه بی بهانه گشته از دیده روانه... کودکانه... زینبانه... حیدرانه... غربتانه... مخفیانه... لرزیده شانه با بهانه,بی بهانه😭😭 التماس دعا... 🖤دلگویه.........حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5944935964089518349.mp3
22.72M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌‌پور 📝 «الگوی عصر» ویژه شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها 📅 ۷ دی‌ماه ۱۴۰۰ - تهران، هیئت سیدالشهدا 🎧 کیفیت 48kbps 🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃 http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤 چه روز سختی ست امروز و چه مصیبت عظیمی بر سر بچه های زهرای مرضیه فرو افتاده .... امسال ،ایام فاطمیه برایم جور دیگری بود، گرچه هر سال در این ایام و این روز دلم سخت می گرفت و بیم آن میرفت، که قلبم از حرکت بایستد ، اما به واقع درک نمی کردم عمق قضیه را... امسال که درد بی مادری همراه قصه ی غصه ی مادر شده ، فاطمیه برایم جور دیگریست... کاش برای روضه خوانها می گفتید که جلوی سادات و جلوی یتیمان مادر از دست داده، از درد بی مادری نگویید و اگر می گویید ،آن را باز نکنید. وقتی روضه خوان می گفت : یتیمان زهرا سلام الله علیها دور پیکر بی جان مادر را گرفته بودند و علیِ مظلوم با این غم عظمی می بایست حواسش به جوجه های بی مادرش هم باشد،یاد خودم و صحنه ی بی مادری ام و پدر دلسوخته ام می افتادم . وقتی که حسن کوچک خود را روی پیکر مطهر مادر می انداخت و علیِ غریب اورا بلند می کرد و بلافاصله حسین خود را می انداخت و مادر را صدا می کرد و جوابی نمی شنید ،یاد ناله های خودم بالای پیکر بی جان مادر می افتادم و مادری که جوابم نمی داد😭 اما من کجا و آن بزرگواران کجا!!! درد بی مادری من کجا و درد بی مادری آنان کجا!!! چه قیاس بی جایی کردم. آخر وقتی حسین علیه السلام ، چشمش به میخ درب که با رنگ‌خون ، رنگ‌گرفته بود، می افتاد و صدای مادر میزد و وقتی زینبین با نگاه بر درب نیم سوخته یاد آن قصه ی هولناک می افتادند...وقتی حسن با یاد آوری آن تازیانه ها و غلاف شمشیر مادرش را یاد می کرد ، دلِ عالم خلقت برایشان آب می شد... آخر غم من کجا و غصه ی مادر عالم کجا؟ ولی غم بی مادری در ایام غصه ی مادر ،بدجور خود را به رُخ انسان می کشد😭😭 خدا به داد دل حسنین و زیبنین کوچک برسد که باید مادری هجده ساله را به خاک بسپرند... خدا به داد دل حیدر کرار برسد که چگونه این غم بزرگ را تحمل نمود . پدرِمن که نه هجوم لشکر دشمن را به خانه دید و نه تازیانه خوردن همسرش را به چشم دید و نه ضرب سیلی ای صورت همسرش را کبود کرد ، هر چه از اطرافیان دید همه محبت بود ،با این حال اولین باری که بر سر مزار مادرم حاضر شد، طاقتش طاق شد و او هم پرواز کرد... خدا به داد دل پدر عالم خلقت برسد که زهرایش رفت و چه جانسوز رفت ، از امشب دیگر علی روضه خوان چاه های مدینه است😭😭 حیدر کرار باید سر در چاه کند و دردِ دل بگوید ، آخر داخل خانه نمی شود، غم بی مادری برای کودکانی کوچک ،گران است وای به حال اینکه شاهد گریه های حیدارنه هم باشند... سر مزار فاطمه هم نمی شود رفت ، چون مزار دختر پیامبر صل الله علیه واله باید پنهان بماند تا سندی باشد بر مظلومیت آل محمد .....پس علی باید سالها سر در چاه کند و با آن واگویه نماید...😭😭 و وای من ....وای من از دلِ مولای نازنینم که هزار و اندی سال است در انتظار انتقام، خون دل می خورد... وای من ،که به خاطر اعمال چون منی ، اجازه ی ظهور نمی یابد تا مرهم گذارد بر این درد کهنه و این زخم سربسته..‌‌... خداوندا به جان زهرای مرضیه ، به حق ان مادر هجده ساله که جانش را بر سر حمایت از ولایت زمانش فدا نمود ،تا درسی باشد برای تمام زهراپویان...خداوندا اگر وجود من ،مانع ظهور است ، جانم را بگیر اما.....حجتت را برسان😭 «یارب الزهرا ، بحق الزهرا، اشف صدرالزهرا بالظهور الحجة» اگر این مطلب را خواندی و دلت شکست ، صلواتی بفرست به روح تمام پدر و مادرهای اسیر خاک @bartaren 🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام، امروز به احترام حضرت مادر پارت رمان روایت دلدادگی ارائه نمی شود و هم اینک یک بخش از داستان سقیفه خدمتتان عرضه می داریم و اگر عمری بود ،تا پایان وقت امروز ،باز هم قسمتی دیگر از داستان سقیفه را برای شما بزرگواران خواهم نوشتم و ارسال خواهم نمود.... با تشکر......حسینی
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان «سقیفه» قسمت:سی و دوم هنگامی که روشنگری ابوذر به اوج خود رسید ، عمر که سخت خشمگین
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 داستان «سقیفه» قسمت:سی و سوم مولا علی علیه السلام فرمودند: اگر بیعت نکنم ، چه می کنید ؟ عمر جواب داد: به خدا قسم گردنت را می زنم! علی علیه السلام ،سه بار این سؤال را تکرار کرد ،تا حجت بر آنان تمام کند و هر بار، همان جواب را شنید. علی علیه السلام در حالیکه ریسمان به گردن مبارکش بود ، رو به سوی مزار پیامبر صل الله علیه واله نمود و ندا داد: ای پسرمادرم ،ای برادر! این قوم مرا خوار کردند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند . و سپس دستش را در حالیکه کف دست را بسته بود ،دراز کرد و ابوبکر هم دستش را به دست مبارک مولایمان زد و به همین مقدار کفایت نمود‌. و این شد بیعتی که هم اکنون، علمای اهل سنت از آن دم میزنند و برای حقانیت مذهبشان به آن استناد می کنند .... آهای مردم فهیم؛ آهای حقیقت جویان ،پاک طینت ؛ می دانم که شما هم به مذهب اجداد و نیاکانتان هستید ، همانگونه که ما اینچنین هستیم ... اما تحقیق در دین و شناخت حقیقت مذهب یکی از واجباتی ست که بر گردن ما گذاشته شده ، در مذهب خود تحقیق کن و در کتابهای بزرگان مذهبت ،جستجو کن تا فردا در سرایی دیگر پشیمان نشوید. اگر بعد از تحقیق با دلیل و مستند به تو ثابت شد که مذهبت حق است بر آن بمان ولی اگر متوجه شدی که عالم و آدم و حتی پیشنیان تو بر حقانیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، شهادت دادند....به راهی پا بگذار که نجات یافتگان امت پا گذارده اند..‌‌ آری از مطلب دور نشویم ، بعد از بیعت اجباری امیرالمؤمنین ، سلمان ،ابوذر و مقداد رحمة الله علیه و زبیر هم با زور و به ضرب تازیانه و‌ کتک ،نزد ابوبکر بردند و از آنها بیعت گرفتند. پس از بیعت اجباری آنان ، سخنانی بین عمر و آنان رد و بدل شد ،که اصالت عمرو جایگاه او را در آن دنیا، از زبان پیامبرصل الله علیه واله ، روایت می کرد که ما از آوردن این سخنان در اینجا خود داری می کنیم، ان شاالله با ظهور مولایمان، پور زهرا و حیدر و طلوع آفتاب عشق، پرده از تمام واقعیت ها برداشته خواهد شد. حال که علی علیه السلام بیعت نموده بود ، جمعیت مهاجم اطرافش به کناری رفتند و ریسمان از دست و گردن ابوتراب باز کردند. علیِ مظلوم در حالیکه دست حسنین را در دست گرفته بود با چهره ای غمگین، از مسجد خارج شد... با ورود به کوچه ، ناگهان حسن کوچک به یاد صحنهٔ ساعتی پیش افتاد و انگار تصویرها جلوی چشمش، جان می گرفت ، مادر را می دید که دست به پهلو گرفته و خود را بین پدر و جمعیت قرار داده بود و تازیانه را میدید که بالا رفته بود و هوا را میشکافت تا بر جسم مادرجوانش بنشیند، حسن همانطور که بغض گلویش را فرو میداد ،نگاهش به زمین کشیده شده و ردّ خونی را که تا جلوی درب خانه شان کشیده شده بود گرفت ،ناگاه بغضش شکست و همانطور که اشکش روان بود آرام گفت : این ...این رد خون مادرمان است!! حسین که کوچکتر از او بود و تازه از هول و هراس واقعه ی مسجد بیرون آمده بود ، دستش را از دست پدر بیرون کشید و همانطور که به طرف درب خانه می دوید ، با گریه بلند بلند می گفت : درب خانه را آتش زدند ، مادرم پشت درب بود ، خودم دیدم با فشار درب ، میخ گداخته به سینه ی مادرم فرورفت ، فکر کنم مادرم سوخته باشد‌....باید خود را به خانه برسانم....پدر ، من میترسم ....نکند مادر.....نکند مادر هم مانند پدربزرگمان پرواز کرده باشد؟! و علیِ مظلوم ، مظلوم تر از همیشه ،بر مظلومه ی عالم می گریست و خود را به درب نیم سوخته که هنوز از آن دود به آسمان بلند می شد، رسانید...‌ ادامه دارد 🖊به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤🌹🖤🌹🖤🌹