هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
Ostad_Raefipour_Negah_Tamadoni_Be_Maktab_Haj_Ghasem_1400_10_13_Kerman.mp3
21.89M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «نگاه تمدنی به مکتب حاج قاسم»
📅 ۱۳ دیماه ۱۴۰۰ - کرمان
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 داستان «سقیفه» قسمت:سی و سوم مولا علی علیه السلام فرمودند: اگر بیعت نکنم ، چه می کنید ؟ عم
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
داستان«سقیفه»
قسمت :سی و چهارم
حسین علیه السلام ،هراسان وارد خانه شد . فاطمه سلام الله علیها که چشم بر درب نیم سوخته داشت ،با ورود میوهٔ دلش به خانه ، بوی یارش ،عطر ولایت زمانش را حس کرد، گرچه نمی توانست اما دست به دیوار گرفت و از جا برخاست، باید به استقبال ولیّ خدا برود ، تا علیِ مظلوم با دیدن حال نزار همسرش به دردهایی که برجان او افتاده پی نبرد.
باید با پای خود به استقبال امیرالمؤمنین برود تا علی با چشم خود ببیند ،فاطمه اش سالم سالم است ، گرچه درد پهلو و پرپر شدن محسن شش ماهه و سینه ی سوخته امانش را بریده بود، اما باید ظاهراً خود را سرحال می گرفت تا دردی دیگر به دردهای علی، نیافزاید.
هنوز علی علیه السلام به درب خانه نرسیده بود که فاطمه با رویی که سعی می کرد نیم آن را که اثر سیلی بر آن مشهود بود با روسری سرش بپوشاند جلو آمد و با لحن مهربان همیشگی اش فرمود: سلام علی جانم، جانم فدای جان تو و جان من ،سپر بلاهای جان تو ،یا ابالحسن همواره با شما خواهم بود، اگر تو در خیر و نیکی بسر بری با تو خواهم زیست و یا اگر در سختی و بلاها گرفتار شدی باز هم با تو خواهم بود.
و علیِ تنها ،می دانست که کلام زهرایش راست ترین سخن روی زمین است و آن هنگام که لشکر دشمنان به خانه اش هجوم آورد ،این زهرا بود که جانش را سپر بلای ولیّ زمانش نمود ، وقتی پیغام زهرا به علی رسید که فرموده بود : به خدا قسم که هم اکنون از این ظلمی که بر ما روا داشته اید پناهنده ی مزار پدرم می شوم ، گیسو پریشان می کنم و گریبان چاک میدهم و در نزد پدرم دست به دعا بلند می کنم و همهٔ شما را نفرین می کنم....
علیِ مهربان دانست که اگر زهراسلام الله علیها ،دست به دعا بردارد ، بی شک این دنیا کن فیکون خواهد شد ، آخر مدار زمین بر گرد زهرایش می چرخد...پس هراسان به سلمان فرمان داد تا خود را به زهرای مرضیه برساند و بگوید که علی فرموده: فاطمه ،به خانه باز گرد و از ناله و نفرین ،خودداری کنید...
و زهرا سلام الله علیها ، همان کرد که امامش فرمود ، دست روی دلش گذارد و به خواسته ی مردش سر تعظیم فرو آورد.
علی که دلگیر از زمانه ای بی وفا بود و حالا جلوی رویش وفادارترین و ولایی ترین موجود روی زمین ایستاده بود ، دو طرف بازوی زهراسلام الله را گرفت و میخواست بوسه بر دامان این یار مهربان زند، بازوی ورم کردهٔ فاطمه، نالهٔ علی را بلند کرد ، از ناله پدر ، کودکان هم گرد این دوموجود آسمانی جمع شدند و صحنه ای بوجود آمد که نالهٔ عرشیان را در افلاک در آورد.....
چند روزی از واقعه ی مسجد و بیعت زورکی ابوبکر ،می گذشت که قاصدان خبری دیگر آوردند، خبری که طاقت زهرا را طاق نمود و او را از خانه نشینی به در آورد و با حالی نزار، خطبه خوانی قهار، در مسجد پیامبر صل الله علیه واله شد....
ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
سخنی با مخاطبین:
با سلام ، همانطور که شاهدید ،داستان سقیفه را به یاری خدا شروع کردیم و می توانیم آن را با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که در قسمت های آتی به آن میپردازیم ، این داستان را پایان دهیم ،
اما با توجه به اینکه ، این داستان مستند است و همگام با وقایع کتاب(اسرار آل محمدصل الله علیه واله) به قلم سلیم بن قیس هلالی به پیش میرود و کتاب فوق ، کتابی بسیار ارزشمند است که به تأیید چهار امام شیعه رسیده است و نویسنده این کتاب، خود در زمان وقایعی که نقل شده ،حضور داشته و این کتاب را مخفیانه نوشته و به دست امینی دیگر سپرده و این کتاب نسل به نسل ،دست به دست شده تا به دست ما برسد و امام صادق علیه السلام درباره ی این کتاب می فرماید : «هرکه از پیروان ما اگر کتاب سلیم بن قیس هلالی را نداشته باشد، چیزی از مسائل امامت ما نزد او نیست و از وسائل ولایت ما بی اطلاع است، این کتاب الفبای شیعه و رازی از اسرار آل محمد صل الله علیه واله است.»
حال اگر خواستار این هستید که داستان سقیفه را با شهادت مادرمان زهرا سلام الله علیها ،به اتمام نرسانیم و داستان را ادامه دهیم و واقعیت های بی شماری را درباره ی ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندانش ،برملا سازیم ، لطفا داخل گروه کانال ،نظر خودتان را اعلام فرمایید... لینک گروه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
با تشکر......حسینی
🖤🖤🖤🖤🖤
#از کرونا تابهشت
#قسمت۸۹🎬:
نزدیک غروب بود که صدای حزین مولا در بلندگو پیچید:
سلام برفرزند پیامبر خاتم
سلام برفرزند سرور جانشینان
سلام برفرزند فاطمه زهراس
سلام بر ان اغشته به خون
سلام برانکه حرمت خیمه گاهش دریده شد
سلام برغریب غریبان
سلام برمقتول دشمنان
سلام برلبهای خشکیده
سلام بر جسم های عریان وبرهنه
سلام بران بدنهای
لاغرونحیف
سلام بر اعضای قطعه قطعه شده
سلام برسرهای بالای نیزه
و....
خدای من ,نزدیک غروب عاشورا,همان دمی که زمانی امام مظلوممان را درصحرای کربلا ,سربریدند,انگار که اماممان به عینه داشت میدید..
این حرم امن الهی گویی کربلای دیگری شده بود وامام
وهمه ی یارانش ضجه میزدند,ناگاه فریادی بلند شد(یالثارات الحسین)همه باهم تکرار کردیم یا لثارات الحسین ....ودرپی ان برای عرض ارادت وتسلیت, بار دیگر با فریاد (لبیک یامهدی)
مولا را چونان نگین انگشتری در برگرفتیم...اری اینک زمان انتقام فرا رسیده...دیگر شیعه مظلوم نیست,دیگر شیعه پدر دارد...دیگر دوران یتیمی به سرامده...
درحال وهوای خود غرق بودیم که ندای ملکوتی اذان مغرب در صحن حرم پیچید وبا دلی سرشار از ارادت روبه سوی کعبه پشت سر امام عزیزمان ,یوسف تازه از سفر برگشته به نماز عشق ایستادیم...
#ادامه دارد...
🖊به قلم....ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تابهشت
#قسمت۹۰🎬:
صبحی دیگر دمید اما بااین تفاوت که ایام غم بسر امده بود ودر معییت مولایمان رهسپار اینده ی زیبا بودیم,
به امام خبر رسید که لشکر عظیم سفیانی به فرماندهی خزیمه وارد مدینه شده,قتل وغارت وبی ناموسی میکنند وگویا درپی شنیدن خبر ظهور مولا راهی مکه هستند تا به حساب خودشان با امام ما ,منجی دنیا بجنگند...
امام اعلام حرکت به سوی مدینه را داد,چون اوضاع مکه ارام بود ,یکی از یارانش را به فرمانداری مکه قرار دادوبا سپاهی عظیم که بالغ بر ده هزارنفر میشد که هریک خود را به عشق مهدی زهراس از,هرگوشه ی این عالم خاکی به مکه رسانده بودند تا در رکاب مولایشان جانبازی کنند,
با ماشینهایی که سرداران حضرت تدارک دیده بودند ,پیش به سوی مدینه حرکت کردیم...
به اخرین خروجی مکه رسیده بودیم ,که انگار اتفاقی ناگوار افتاده باشد...
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
روایت دلدادگی قسمت ۸۱🎬: سهراب بی خبر از آنچه که در پشت سرش در خراسان بزرگ می گذشت، همراه کاروان کوچ
🌨💦🌨💦🌨💦
روایت دلدادگی
قسمت ۸۲ 🎬:
کاروان کوچک قصه ما ، کاملاً غافلگیر شده بود ،یارعلی با دیدن تیرهایی که به سمت آنان کمانه کرده بود گاری را متوقف کرد و سریع پایین پرید و در پناه دیواره های چوبی گاری پنهان شد.
احمد و مسعود و جعفر هم به تبعیت از او خود را به پشت گاری رساندند.
سهراب بی مهابا ،شمشیر به دست بر گرد شتر درویش رحیم می گشت تا مبادا گزندی به او برسد و شمشیر را در هوا می چرخاند و با آن تیرها را دور می کرد.
بعد از لحظاتی سخت و نفس گیر ،سهراب بانگ برآورد : آهای کیستید؟ که به کاروان کوچک زارعین و کشاورزانی فقیر حمله نمودید ،بدانید به کاهدان زده اید و از این حملهٔ نابخردانه، چیزی نصیب شما نخواهد شد.
بعد از گذشت دقایقی از رجز خوانی سهراب، تعدادی سوار از پشت تپه ای در نزدیکی آنها بیرون آمدند، سواران همه روی پوشیده بودند.
جمع راهزنان نزدیک و نزدیک تر می شدند و سهراب در پی نقشه ای بود که با یک حمله ، تمام آنان را از پا بیاندازد ، او به مهارت جنگی خودش و همراهانش اعتماد داشت و می دانست که احتمالا تاجر علوی زبده ترین جنگاوران را همراه گنجینهٔ ارزشمندش کرده.
پس همانطور که به مهاجمان چشم دوخته بود ، آرام آرام خود را به پشت گاری رساند تا نقشه ای را که در سر میپروراند به یارانش بگوید و با هم و هماهنگ حمله کنند.
وقتی به پشت گاری رسید ،هیچ اثری از همراهانش نبود، گویی آب شده بودند و به زمین رفته بودند.
نگاهی به درویش رحیم کرد که با طمأنینه در دنیای خودش و قرآن در دستش ،غرق شده بود.
ناگهان فکری از ذهن سهراب گذشت....
وای که چه بی عقل بود این مأموریت را پذیرفت ، باید همان اول راه میدانست که کاسه ای زیر نیم کاسهٔ حسن آقا و آن تاجرعلوی که حتی خود را به سهراب نشان نداد بوده است.
درست است ، انگار تاجرعلوی قصد تصرف این گنجینه را داشته و این سفر هم نقشه ای بوده برای تصاحب آن....
سهراب با خود می گفت :چه آدم ساده لوحی بودم من و چه راحت خودم را به نقشه ای حیله گرانه سپردم...
براستی که کارشان حساب شده بود و حیله ای در بین است ،وگرنه چرا می بایست تمام همراهان من که ادعای جنگاوری می کردند ، با حملهٔ راهزنان ،به یک باره غیب شوند؟!
سهراب در همین افکار بود که متوجه شد دستهٔ راهزنان که تعدادشان هم زیاد بود ،دور او و گاری و درویش ،حلقه زده اند.
سهراب می خواست لب به سخن بگشاید و بگوید که می داند این نقشه ای ست از جانب تاجر علوی...اما جلوتر از آن ، سردستهٔ راهزنان چیزی گفت که سهراب را کلاً گیج و سردرگم کرد...
ادامه دارد....
📝به قلم : ط_حسینی
@bartaren
🌨💦🌨💦🌨💦🌨