eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
336 عکس
312 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمایم قیاسِ اسلامِ حق زاسلامِ نو همو که این سالها، خلایق نموده دِرو منادیِ اسلام حق «احمد » است «محمد»بر کائنات جهان،سرمداست که اسلامِ نو،ازمحمد،ابن وهاب شهرت گرفت بدان هر دو اسلام ، از مکه نشأت گرفت فرق این محمد با آن محمد تا سماء «پس خدا داند، این کجا و آن کجا» در اسلامِ ما،«علی» سروری می کند در آنجا «ابن تیمیه» رهبری می کند این «علی» مشکل گشا،آن یکی عمق بلا « پس خدا داند، این کجا و آن کجا» وصیت کرده رسـولِ آخریـن تمسک به قرآن و اولیا باشد قرین لیک وهابی بگوید،که قرآن حسبنا «پس خدا داند این کجا و آن کجا» در اینجا هر که شد غرق گناه بیارد یک شفیع از اولیا نزد اِلٰه در آنجا شرک باشد مدد از انبیاء «پس خدا داند، این کجا و آن کجا» در اسلام حق،نبی و آل او حبل المتین است که عشق آل احمد، جزء دین است لیک آنجا،مملو از حقد وحسد بر مرتضی «پـس خدا داند ، این کجا و آن کجـا» در اینجا، قَدر انسان بی منتها ست و کشتن باعث خشم خدا ست در آنجا سربریدن واجب و باشد روا «پس خدا داند ،این کجا و آن کجا» بدان ،اسلام حق، عطوفت پایه اش می رسد انسان به اعلاء، در سایه اش لیک اسلامِ وهابی پر از جور و جفا «پس خدا دانـد این کجا و آن کجـا» ط_حسینی @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتادو یک🎬: امام علی (ع) رو به سلمان فرمود: او شیطان بود!! پیامبر(ص) به من
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتاد و دوم🎬: آسمان و زمین تیره و تار بود از ناله ای که سکوت شب را می شکست، هق هق دختری در فراق پدر و واگویه های زنی جوان که هنوز نفحات روح پدر را در کنارش داشت اما به یغما رفتن یادگار و راه او را با چشم خود می دید و خون جگر می خورد ، تمام دردها با هم شده بود و این ناله محزون تر از همیشه بر آسمان می رفت، صدای ناله از طرف مسجد می آمد.... نه از مسجد و نه از منزل پیامبر(ص) بلکه از منزل علی و زهرا ، همان خانه ای که زمانی پیامبر (ص) مسجد را بنا کرد ،دستور داد تمام درهایی که به مسجد باز می شوند ، به جز درب این خانه بسته شود. آخر حرمت این خانه و اهلش با بقیه ی مردم ،توفیر داشت... آخر ساکنان این خانه ، ذریه ی رسول الله بودند و حکم رسول خدا، بنا بر حکم پروردگار بود که خوابیدن کسی جز علی و فرزندانش در مسجد نهی شود . تنها منزل علی و محمد بود که در مسجد خدا قرار گرفت تا فرزندان این بزرگواران ، فرزندان مسجد باشند و خداوند اینگونه برتری این خاندان را بر همگان فریاد زد . یعنی بدانید که حرمتِ منِ پروردگار، حرمت این خاندان است ،همانطور که خانه ی من ،خانه ی این خاندان است. فضه بارها و بارها این حکایت را از زبان اطرافیان شنیده بود ، حکایت واقعی که ریشه در عشق خداوند به علی اعلی داشت. همگان به این امر خداوند واقف شدند و حتی وقتی عُمر نزد پیامبر(ص) آمد و گفت : اجازه دهید درب خانه ی من شکافی به اندازه ی یک چشم به مسجد باز باشد... پیامبر (ص) مانع شد و فرمود : خداوند به موسی دستور داد تا مسجد طاهر و پاکیزه ای بنا کند که غیر از او و هارون و دو فرزندش، کسی در آن سکونت نداشته باشد، به من هم امر کرده که مسجد طاهری بنا کنم که جز خودم و برادرم علی(ع) و فرزندانش کسی در آن سکنی نگزیند.... و این یک اشاره از سوی پروردگار بود ، اشاره ای که آشکارا همگان را به وجوب احترام این خاندان مطهر امر می کرد... حالا در این لحظات پر از التهاب و غم ناله ی زهرای مرضیه در رسای پدرش و در مظلومیت دینی که پدرش آورد و در غربت ولیِّ بلافصل بعد از پدرش ، بلند بود و فضه در التهاب این غم عظیم ، مانند پروانه به دور بانویش می گشت تا اندکی او را آرام کند ، اما چه آرام کردنی ؟!چرا که خود عمق این درد را می فهمید و غم دل پنهان می کرد.. علیِ مظلوم ، مأمور بود برای عمل به وصیت پیامبرش ، وصیت اول را که همان غسل وتدفین وخواندن نماز بر پیکر او ،توسط امیرالمؤمنین علی (ع)، عمل نمود و حالا نوبت اجرای دومین سفارش بود. پیش بینی پیامبر(ص) از اقدامات قریش پس از ارتحالش ،مانند تمامی سخنان ایشان ،درست از کار درآمد و حالا نوبت دومین سفارش بود و صدای محمد(ص) در گوش او می پیچید : اگر یارانی پیدا کردی ،برای احقاق حق خود و اجرای حکمی که خداوند به عنوان ولایت برمسلمین، به تو عطا کرده ،قیام کن .... و چه سخت بود برای این مردترین مرد دوران ، چه طاقت فرسا بود برای این ولیِّ تنها....چه نفس گیر بود برای این نَفسِ عالمِ خلقت.... فضه از ورای پرده شاهد بود که علی ، نزد زهرایش زانو زد ، اشک از دیدگان یارش پاک نمود، او با مهربانی نگاهش ،با شرم در حرکات و مظلومیت سیمایش ، با زبان بی زبانی حرفش را زد و زهرا(س) ،این همسر و همزبان علی(ع)، ناگفته های مردش را شنید ، به خاطرسنگینی باری که در شکم و غمی که در دل داشت ، دست علی (ع) را تکیه گاه نمود و از جا برخاست . فضه که حالا میدید عمق مظلومیت این خانواده را...با اشک چشم کودکان را آماده کرد... حسن و حسین که کودکانی بیش نبودند،پشت سر مادر برخاستند و علیِ مظلوم هم در پی آنان روان شد. اینان می بایست، می رفتند تا تصویری از غربت و مظلومیت را خلق کنند ، می رفتند تا بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند...میرفتند تا حجت را تمام کنند....تا در روز رستاخیز برای کسانی که ادعای دوستی شان را داشتند روزنه ای نباشد که بگویند....نیامدی...نگفتی....روشن نکردی....سکوت کردی و ما سکوتت را علامت رضایت دانستیم....علی و زهرا و حسنین باید حجت تمام می کردند...هر چند که دلشان داغدار بود....هرچند که هنوز عروج پدر را باور نکرده بودند....هر چند که هنوز کسی برای عرض تسلیت نزدشان نیامده بود...هرچند.... دارد.... 🖊به قلم :ط_حسینی @bartaren 💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتاد و دوم🎬: آسمان و زمین تیره و تار بود از ناله ای که سکوت شب را می شکست،
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتاد و سوم🎬: فضه تا جلوی درب بانو و مولا و فرزندانش را همراهی کرد و چون مقدر خداوند بود تا با آنها در این صحنهٔ مظلومیت همراه نباشد،بیش از این جلو نرفت اما با چشم خود دید که :علیِ مظلوم ، همسرش فاطمه را با حالی نزار بر الاغ نشانید و دست دو کودکش حسن و حسین را در دست گرفت و غریبانه در کوچه های تاریک و غریب کش مدینه روان شد . حال که فضه تنها شده بود ، بغض فرو‌خورده اش را شکست ، چرا که نمی خواست جلوی این خانواده عزادار گریه کند و با گریه اش ، آتش به جگر پاره پارهٔ آنها بزند، اما حال که او بود و آسمان خدا ، روی حیاط خاکی خانه نشست و اشک از دیدگان روان کرد و‌خون دلش به غلیان افتاد و گویی مهتاب هم از آن بالا بر این غربت و بی کسی، خون گریه می کرد و علی همراه ستون های عالم خلقت ،میرفت تا حقی را که از آنِ او بود و خداوند به نام او و اولادش زده بود را گوشزد کند، میرفت تا تلنگری بر غافلان دنیا زند، میرفت تا شاید کسانی را که خود را به خواب زده اند، بیدار نماید... می رفت تا دیگر بهانه ای به دست بهانه جویان نباشد....تا فردا نگویند ...علی تو نگفتی....تو مارا به جهاد نخواندی...تو مارا برای احقاق حقت و اجرای حکم خدا دعوت نکردی.... علی(ع) به همراه یادگار پیامبر(ص) می رفت تا دین پیامبر را نجات دهد ....تا شاید آتش انحرافی که بوجود آمده است را با یاری یاران در نطفه خاموش کند ... علی، درب خانه ی تمام مهاجرین و انصار و اصحاب بدر و خیبر را یکی یکی میزد.... اگر صاحب خانه از شیار درب نگاه میکرد و زننده ی درب را می شناخت، دری باز نمی شد ، اهل خانه صدای خود را خفه می کردند و خود را به خواب میزدند تا مبادا چشم در چشم علی شوند ....آنها به خوبی سفارش پیامبر را در خاطر داشتند ، درب را نمی گشودند تا مبادا مجبور به تسلیم در برابر علی(ع) شوند ، آنها دنیایشان را دو دستی چسپیده بودند و آخرت را به فراموشی سپرده بودند. درب بعضی از خانه ها که زده می شد ، صاحب خانه بی خبر از زننده ی درب ، می گفت : کیستی؟ و علیِ تنها ، نمی گفت من علی ام، داماد پیامبرتان ، پدر نوه هایش، ولیِّ بلافصل محمد(ص)، بلکه آرام می فرمود : باز کنید دختر پیامبر(ص) پشت در است و وای بر مدینه ....وای بر این یاران بی وفا....به جای اینکه برای عرض تسلیت نزد ذریه ی رسول خدا بروند، آنچنان وقیحانه عمل کرده بودند که زهرا و علی، مظلوم و مظلومه ی عالم را به کوچه ها کشانیدند و کاش این ظلم همین جا پایان می گرفت و غصه های دیگر که آتش به دل عرشیان آسمان زد ،پیش نمی آمد.... علی(ع) درب تمام خانه ها را زد تا برای همگان حجت تمام کند و وای بر تو ای آسمان که شاهد ماجرا بودی و از غم این غربت آتش نگرفتی!!! وای بر تو که دیدی و صد پاره نشدی از این غم عظمی!!! و خاک بر سرت زمین که شاهد این مظلومیت علیِ و آل طه بودی و از خجالت آب نشدی....مگر علی ابوتراب نیست؟؟ مگر او را پدرِ خاک نمی خوانند؟ چرا در دفاع از پدرت، از صاحبت ،از ابو تراب ،حرکتی نکردی و با زلزله ای این شهر مظلوم کُش را کن فیکون نکردی؟ بالاخره درب آخرین خانه را هم زدند، آنطور که بر می آمد ، همگان سخنان علی (ع) را تأیید کردند و حق را به او می دادند اما با بهانه های واهی از همراهی او سرباز زدند، از این میان فقط تعداد چهل و چهار نفر به علی(ع) جواب مثبت و قول یاری دادند. پس علی(ع) روی حرف و قول آنها حساب کرد ، گرچه تاریخ نشان داد که این مردم فراموشکارند... اما علی (ع) به آنان فرمان داد تا هنگام صبح با سر تراشیده و اسلحه در دست برای هم پیمانی و شهادت آماده شوند و خود را به مکانی که تعیین نمود ، برسانند تا با کمک هم قیام کنند ،تا دین محمد(ص) و آیین اسلام را از بیراهه به راه کشانند ، اما...‌‌ دارد... 🖊به قلم : ط_حسینی @bartaren 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتاد و سوم🎬: فضه تا جلوی درب بانو و مولا و فرزندانش را همراهی کرد و چون مق
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتادو چهارم🎬: آن شب حزن انگیز ، آخر شب ،فضه شاهد بود که مظلوم ترین و مقدس ترین انسان های روی زمین وارد خانه شدند و آن شب به روزی دیگر گره خورد، هنوز آفتاب سرنزده بود که فضه دید مولایش لباس رزم پوشید و دانست شاید جنگی در پیش باشد.. صبح زود علی(ع) با لباس رزم بر تن مبارکش، براه افتاد. حیدر ، این جنگاور میدان های سخت همو که جز او ‌کسی یارای پیروزی بر خیبرنشینان را نیافت و با یک حرکت درب خیبر از جا کند و‌ قلعه را فتح نمود و این پیروزی شد کینه ای در دل یهودیان خیبرنشین ، کینه ای که به گمانم اینک وقت سرباز کردنش بود .خود را به مکان موعود رساند و جز سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر که با سرهای تراشیده آماده ی جهاد بودند ، کسی را نیافت... علی (ع)که چشمش به این چهار نفر افتاد توصیه ی پیامبر (ص) در گوش مبارکش طنین انداخت : اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن وگرنه جان خویش را حفظ کن و میان آنان جدایی نیانداز.... علی (ع) خوب می دانست که این طایفه ی پیمان شکن ، پایش بیافتد خون علی که سهل است خون دختر پیامبرشان و نواده های او را بر زمین خواهند ریخت ، پس دست نگهداشت و رو به یارانش ،توصیه به صبر نمود ، اما برای اینکه ،بر همه ی اهل مدینه و تمام دنیای آیندگان،حجت را تا حد اعلایش ،تمام کند ، شب دوم هم دوباره با همسر و فرزندانش به درب خانه ی مهاجرین و انصار روان شد و باز هم همان واقعه تکرار شد.... اما فضه خوب می دانست که علی ولیِّ خدا بود و کارهایش رنگ و بویی از احکام و تلنگرهای پروردگار داشت ، برای بار سوم ،فرصتی دیگر به مدعیان مسلمان داد و برای سومین بار ،شب هنگام بر درب خانه ی صحابه رفت و باز هم شب ،چهل و چهار نفر قول یاری دادند و وقتی که سپیده دم سر زد، فقط همان چهار نفر ، آماده ی جهاد بودند... و این است رسم خلقت، همان طور که در آیات قرآن نیز آمده«انَّ الله لایغیر ما بقومٍ حتی....» همانا خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود تغییر دهند....این رویه ی خداوند است و این قوم نادان لجوجانه بر انحراف دینشان پافشاری می کردند ،بی خبر از این بودند که این بیراهه رفتنشان امتی را تا ظهور آخرین سلاله ی پیامبر(ص) منحرف می کند و بی شک گناه آیندگانی که نبودند و ندیدند، بر عهده ی همین کسانی هست که بودند و دیدند و بیعت کردند اما پس از ارتحال پیامبر(ص)،همه چیز را به بوته ی فراموشی سپردند و حکم پروردگار را نادیده گرفتند و دنیا طلبی خودشان را سرلوحه قرار دادند..... پس علیِ مظلوم ،خانه نشین شد...نه یارانی یافت که جهاد کند ، نه به مسجد رفت که سر تسلیم فرود آورد و بیعت کند با بیعت شکنان....... فضه که خانه نشینی مولا را دید ، می خواست از این مظلومیت فریاد برآورد تا تمام جهانیان بفهمند و بگوید: آهای مردم؛ آهای دنیا؛ بدانید، که علی (ع) قبل از خانه نشینی سکوت نکرد....یاری نیافت تا احقاق حق کند و کاش بودند یارانی که.... دارد..... 🖊به قلم : ط_حسینی @bartaren 💦🌨💦🌨💦🌨💦