هدایت شده از مکتب سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_صوتی
زندگی نامه خودنوشت سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی
تقدیم شما عزیزان خواهد شد🌹🌹🌹التماس دعا🙏
#جان_فدا
🌐 کانال مکتب سلیمانی
(رسانه خبری،تحلیلی مقاومت)
🔗 تلگرام | توئیتر | آپارات | ایتا | روبیکا |
|یوتیوب | آرشیو | گروه مکتب | المقاومة الیمنیة|
🆔 @maktabsoleymani_ir
هدایت شده از مکتب سلیمانی
حاج قاسم_قسمت دوم - <unknown>.mp3
31.44M
#کتاب_صوتی_2
زندگی نامه خودنوشت سربازوطن
شهید حاج قاسم سلیمانی
تقدیم شما عزیزان خواهد شد🌹🌹🌹التماس دعا🙏
#جان_فدا
🌐 کانال مکتب سلیمانی
(رسانه خبری،تحلیلی مقاومت)
🔗 تلگرام | توئیتر | آپارات | ایتا | روبیکا |
|یوتیوب | آرشیو | گروه مکتب | المقاومة الیمنیة|
🆔 @maktabsoleymani_ir
تقدیم به مادرشیعیان دنیا ،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و شیعه ی پاکباخته اش ،حاج قاسم عزیزمان🖤
شیعه یعنی پیرو اهل ولا
شیعه یعنی جان، فدای مرتضی
شیعه یعنی خوردن خون جگر
شیعه یعنی ،آتش و مسمار در
شیعه یعنی تسلیت، سیلی شود
شیعه یعنی، صورتی نیلی شود
شیعه یعنی عشق بازی با خدا
شیعه یعنی، سیلی ای درکوچه ها
شیعه یعنی گریه های بی صدا
شیعه یعنی پر کشیدن تا خدا
شیعه یعنی کوثر نازِ رسول
شیعه یعنی،صدیقه، زهرای بتول
شیعه یعنی حاج قاسم،سردار دلم
پاسبانِ این حرم یا آن حرم
شیعه یعنی ارباً اربا پیکری
یک طرف دستی و یکجا هم سری
شیعه یعنی یاور رهبر شوی
در مسیرعشق تو پَرپَر شوی
شیعه یعنی شِبْهِ عباسِ علی
یک علمدارِ حریم زینبی
شیعه یعنی خون جگر از غصهٔ مولا شده
خانه ات هم ، بیت الـزهرا شده
شیعه یعنی از برای مظلومی باشی سپر
می خری بر جانِ خود ،تو هر خطر
شیعه یعنی یک جهان مجنون شدن
از عروجت ،عالمی دلخون شدن
شاعر....ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
هدایت شده از مکتب سلیمانی
- ناشناس.mp3
41.54M
#کتاب_صوتی_3
زندگی نامه خودنوشت سربازوطن
شهید حاج قاسم سلیمانی
تقدیم شما عزیزان خواهد شد🌹🌹🌹التماس دعا🙏
#جان_فدا
🌐 کانال مکتب سلیمانی
(رسانه خبری،تحلیلی مقاومت)
🔗 تلگرام | توئیتر | آپارات | ایتا | روبیکا |
|یوتیوب | آرشیو | گروه مکتب | المقاومة الیمنیة|
🆔 @maktabsoleymani_ir
هدایت شده از مکتب سلیمانی
- ناشناس.mp3
31.83M
#کتاب_صوتی_4
زندگی نامه خودنوشت سربازوطن
شهید حاج قاسم سلیمانی
تقدیم شما عزیزان خواهد شد🌹🌹🌹التماس دعا🙏
#جان_فدا
🌐 کانال مکتب سلیمانی
(رسانه خبری،تحلیلی مقاومت)
🔗 تلگرام | توئیتر | آپارات | ایتا | روبیکا |
|یوتیوب | آرشیو | گروه مکتب | المقاومة الیمنیة|
🆔 @maktabsoleymani_ir
هدایت شده از مکتب سلیمانی
- ناشناس.mp3
31.9M
#کتاب_صوتی_5
زندگی نامه خودنوشت سربازوطن
شهید حاج قاسم سلیمانی
تقدیم شما عزیزان خواهد شد🌹🌹🌹التماس دعا🙏
#جان_فدا
🌐 کانال مکتب سلیمانی
(رسانه خبری،تحلیلی مقاومت)
🔗 تلگرام | توئیتر | آپارات | ایتا | روبیکا |
|یوتیوب | آرشیو | گروه مکتب | المقاومة الیمنیة|
🆔 @maktabsoleymani_ir
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1779915691.mp3
3.83M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
3160434269.mp3
5.28M
#رمان های جذاب و واقعی📚
راز پیراهن قسمت شصت و سه: حلما زیر لب ذکر با صاحب الزمان را تکرار می کرد، ناگهان زری در حالیکه صدا
راز پیراهن
قسمت شصت و چهارم:
حلما همانطور که سعی می کرد با دست موهایش را بپوشاند گفت: میشه... میشه شما که چادر دارین، روسریتون را به من بدین؟!
زن با تعجب نگاهی به حلما کرد و گفت: با کمال میل، اما میشه بپرسم چرا خودتون روسری سرتون نیست؟
حلما سرش را پایین انداخت و گفت: بود اما... اما...
زن نگذاشت حلما بیش از این اذیت شود و با یک حرکت روسری سرش را بیرون کشید و روی سر حلما انداخت و چادرش را جلو کشید و محکم با دست گرفت.
حلما که از شادی اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: ممنون خانم، میشه لطف کنید و گوشیتون هم بدین من با خانواده ام تماس بگیرم؟
زن که از هر حرکت و صحبت حلما متعجب تر میشد، سری تکان داد و دست به زیر چادر برد گوشی اش را بیرون اورد و صفحه شماره گیر را بالا اورد و گوشی را به سمت حلما داد.
حلما بدون تعلل شماره وحید را گرفت
با بوق اول صدای نگران وحید در گوشی پیچید: بفرمایید
حلما با هیجان گفت: س... سلام وحید میشه بیای...
هنوز حرف در دهان حلما بود که وحید به میان حرفش دوید و گفت: حلما خودتی؟
کجایی دختر؟ نصف عمر شدم..
حلما نگاهی به اطراف کرد و گفت: نمی دونم کجام، اما انگار منو دزدیدن... کار کار زری بود..
وحید آهی کشید و گفت: سریع ادرس جایی که هستی را بگو
حلما که نمی دانست کجا هست، نگاهی به زن کرد و گفت: شما میدونید الان ما کجای تهران هستیم؟
زن سری تکان داد و حلما گوشی را به سمت اون خانم گرفت و گفت: میشه ادرس اینجا را به نامزد من بدین تا بیاد دنبالم؟
خانم گوشی را گرفت و مشغول ادرس دادن شد، انگار وحید چند تا چهار راه تا اونجا فاصله داشت.
خانم از حلما خدا حافظی کرد و حلما هم جلوی سوپری ایستاد تا وحید بیاد.
جمعیت پراکنده شد، انگار اتفاقی نیافتاده..
دقایق به کندی میگذشت، حلما خیره به نقطه ای نامعلوم روی جدول بود و اصلا متوجه ماشینی که به او نزدیک میشد، نشد.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5782760425649078301.mp3
4.28M
#رمان های جذاب و واقعی📚
راز پیراهن قسمت شصت و چهارم: حلما همانطور که سعی می کرد با دست موهایش را بپوشاند گفت: میشه... میش
راز پیراهن
قسمت شصت و پنجم:
ماشین جلوی پای حلما ایستاد اما نگاه حلما دنبال ماشین سفید رنگی بود که از انتهای خیابان به او نزدیک میشد.
حلما شک داشت آیا این ماشین، ماشین وحید است؟!
نا گهان بدون آنکه بفهمد چه شده، ضربه ای به سرش فرود آمد و دیگر چیزی متوجه نشد.
صدای فروشنده سوپر مارکت که حلما توجه اش را به خود جلب کرده بود، بلند شد: بردند... بردند... دختر مردم را جلوی چشم ملت بردند و صدا از کسی در نیامد.. مرد سوپری چند قدم دنبال ماشین دوید اما نتوانست به او برسد و فقط در آخرین لحظات، شماره ماشین را در ذهنش ثبت کرد.
مردی که کمابیش شاهد ماجرا بود، اوفی کرد و گفت: دخترای مردم تقصیر خودشون هست، وقتی روسریشون را در میارن و ندای زن زندگی آزادی میدهند، همین میشه دیگه..
آزادی اراذل و اوباش... که به راحتی زنها را میدزدند تا آزادانه به هوی و هوسشون برسن...
خیابان شلوغ شد و هر کس چیزی می گفت و چند ماشین به سرعت از آنجا گذشتند
پیکر بیهوش حلما، بار دیگر صندلی عقب ماشین حامل زری، قرار گرفت.
زری نگاهی به حلما که کمی خون از زیر موهایش بیرون زده بود و روی پیشانی اش نشسته بود کرد و گفت: دختره ی الدنگ، فکر کردی به این راحتی از دستت میدم؟ محااااله...
و بعد نگاهی به راننده کرد و ادامه داد: دیگه از این غلطای اضافی نمی کنی هااا، توی کاری که بهت ربطی نداره، دخالت نمی کنی..
راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: خوب اگر دخالت نمیکردم مرده بود که...
زری چشمهایش از حدقه در اورد و صدای خرخری از گلویش بیرون آمد، اما چیزی نگفت و اشاره کرد که راهشان را ادامه دهند.
ادامه دارد..
به قلم: ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
@ostad_shojae-نماز.سکوی پرواز_36.mp3
4.95M