#رمان های جذاب و واقعی📚
رمان آنلاین: زن، زندگی، آزادی قسمت دوم🎬: سحر مانتوی آبی رنگش را از کمد بیرون کشید و مشغول پوشیدن
رمان آنلاین: زن زندگی آزادی
قسمت سوم🎬:
از راه پله که پایین میرفت بوی قهوه تلخ و نسکافه مشامش را نوزاش میداد.
سحر نفس عمیقی کشید، انگار میخواست بوها را ببلعد و بر سرعت قدم هایش افزود.
سحر وارد کافی شاپ شد و به محض وارد شدن، هووی جمع پیش رویش به هوا رفت.
سحر که چهره های آشنای دوستانش را می دید خوشحال شد و همانطور که با سرش با همه سلام و علیک می کرد به طرف دوستش رهارفت.
رها که به جای صندلی، روی میز نشسته بود، با دیدن سحر با یک حرکت از روی میز پایین پرید و گفت: اوه مادمازل هنوز هم تشریف نمی آوردید.
سحر کنار رها ایستاد و همانطور که دستش را به سمت او دراز می کرد گفت: سخت نگیر، هنوز که همه بچه ها نیومدن..
رها دست سحر را در دستانش گرفت و گفت: این چه طرز لباس پوشیدنه؟ انکار نمی دونی کجا می خواییم بریمدو چکار می خواییم بکنیم، یکی ببینتت فکر میکنه میری مجلس عزا، خوب دختر خوب حداقل یه رژی چیزی میزدی
سحر خودش را به رها نزدیکتر کرد و گفت: آهسته تر خوب، مگه نمی دونی مامانم مثل نگهبان در زندون مدام میپایتم، تازه مجبور نشدم با چادر بیام هنر کردم.
تا این حرف از دهان سحر بیرون آند، رها خنده ی بلندی کرد و گفت: خدای من!! در نظر بگیر با چادر چاقول بیای شعار زن، زندگی، آزادی بدی وااای مردم از خنده...
سحر ویشگونی از پای رها گرفت و گفت: ساکت باش بیا بریم اونجا من پشتم به جمع باشه یه کم خوشگل کنم و با این حرف به انتهای کافی شاپ که خیلی در دید نبود رفت ورها هم روبه روش نشست، سحر کیف آرایشی اش را از داخل کوله اش بیرون آورد و مشغول رنگامیزی صورتش شد.
یک ربع بعد که جمعشون کامل شده بود، همه دخترها شال و روسری از سرشان درآوردند و به بیرون از کافی شاپ رفتند...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
3166919580.mp3
4.24M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبیله ای در آفریقا که هیچ کشوری حاضر به پذیرش آن نشده اما از تمام دنیا ، فقط یک نفر را می شناسند...
حتما ببینید .بسیار زیبا
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
جشنی اندر عرش جانان است..
آسمان امشب ستاره باران است...
دنیا به کام یاران است...
نور امیدی در جان گنهکاران است...
کینه ها در قلب شیطان است....
زیرا که میلاد آن ماه تابان است..
همو که ولیّ حیّ منان است...
ولایتش اکمال دین خدای سبحان است..
بخوانید خدا را، که امشب ،شب غفران است..
و اینها همه به یمن وجود«امیر مؤمنان» است...
....ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هیچ دانی چرا کعبه تَرک برداشت و این تَرک همچنان پا برجاست؟!
هر چه تلاش کردند وهابیون،باز هم تَرک پیداست....
آخر این ارادهٔ خداست...
آری نشانهٔ عشق خدا به علی اعلی است...
وقتی عشق خدایم اینچنین هویداست...
پس مردن چون منی در این مهر جاویدان، رواست...
مولای من ، دلیل خلقت دنیاست...
او جانِ محمد مصطفی ست...
هم مراد فاطمه زهراست..
او ضربان عرش اعلاست...
هم قسیم محشر کبری ست
ای دنیا؛ عشق ما....
مردا ما....
مولای ما...
علیِ مرتضی ست...
...ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5836900820582400009.mp3
5.32M
#این هم برگ سبزی تحفه درویش ،تقدیم به شما
اگر به دلتان نشست، انتشار دهید.....
#ازدل، برآمده:
الهی مرحبا بردرگهت باد
که مادر هم مرابا(یاعلی)زاد
چو میخواستم پا بگیرم
بایستم، قد بالا بگیرم
به من گفتا؛ پدر، آن یار دیرین
بگوتو «یاعلی» ای جان شیرین
تمام پهلوانان، روز میدان
بگویند« یاعلی » یاشاه مردان
اگرافتد گره در کارو مشکل
بگویم «یاعلی » من از ته دل
ملائک ذکرشان «نادعلی» است
که ورد قدسیان وهرنبی است
چو آدم رانده از خلدبرین شد
به ذکر«یاعلی» ازغم رهین شد
گلستان شد برابراهیم آن سوز آتش
چو ذکر «یاعلی» اندر دهانش
چو زدبر آب موسی آن عصارا
به ذکر «یاعلی» شد شقه دریا
بلا چون یارِ ایوب نبی گشت
به ذکر «یاعلی» صبرش قوی گشت
چو آوردند صلیب از بهر عیسی
به ذکر «یاعلی» رفت عرش اعلاء
به ذکر «یاعلی» محشربه پاشد
قسیم ناروجنت مرتضی شد
به ذکر «یاعلی » کعبه ترک خورد
به دست مرتضی بتخانه ها مرد
برای« یاعلی» زهرا فدا شد
به ذکر« یاعلی» سوی خداشد
به ذکر«یاعلی» شیعه سوا شد
دوای درد ما مشکل گشا شد
به ذکر «یاعلی» باید بجنگیم
همانا افسران جنگ نرمیم
به ذکر «یاعلی» در راه رهبر
فدایش میکنیم هم جان وهم سر
به ذکر «یاعلی» پاینده هستیم
به عشق« یاعلی »مازنده هستیم
به ذکر «یاعلی» مهدی بیاید
به ذکر «یاعلی» دنیا گشاید
خداوندا قسم برجان مولا
خداوندا قسم برشوی زهرا
بفرما تا بیاید حجت حق
قدم رنجه نماید، نور مطلق
#شاعر:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا حیدر
یا حیدر
یا حیدر
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
مداحی آنلاین - سر کوی بلند فریاد کردم - بنی فاطمه.mp3
2.6M
🌺 #میلاد_امام_علی(ع)
💐سر کوی بلند فریاد کردم
💐علی شیر خدا را یاد کردم
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #سرود #افغانستانی
👌فوق زیبا
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
3166955302.mp3
4.22M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🔴 توصیه امام زمان به خواندن سوره نبأ بعداز نماز ظهر
🔵 امام زمان ارواحنا فداه در تشرف آیت الله مرعشی نجفی (ره)خواندن سوره نبأ را بعد از نماز ظهر به ایشان سفارش نمودند.(۱)
🔴همچنین پیامبر اکرم (ص) فرمودند: سوره نبأ را یاد بگیرید اگر می دانستید چه برکات و آثاری در آن نهفته است کارهایتان را تعطیل می کردید و آن را می آموختید و به وسیله آن به خدا تقرب می جستید و خداوند به واسطه آن گناهان شما را می آمرزد جز شرک ورزیدن به او (۲).
📚 (۱) تشرفات مرعشیه ص ۲۹
📚 (۲) مستدرک الوسائل، ج ۴ ص ۳۶۶
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
#مرعشی_نجفی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
رمان آنلاین: زن زندگی آزادی قسمت سوم🎬: از راه پله که پایین میرفت بوی قهوه تلخ و نسکافه مشامش را نوز
رمان آنلاین: زن، زندگی آزادی
قسمت چهارم🎬:
هر کدام از آن جمع داخل کافی شاپ، سوار ماشینی شدند
سحر و رها سوار ماشین کامران که از دوستان رها بود، شدند و یک پسر دیگر به نام همایون هم که از دوستان کامران بود با آنها همراه شد.
سحر و رها عقب نشستند، همانطور که ماشین حرکت می کرد ناگهان سحر تصویر خودش را در آیینه جلوی ماشین دید.
یک لحظه یکه ای خورد و باورش نمی شد که این دختر با موهای برهنه و گونه و لبهای سرخ و چشمان ریمل کشیده که بی واهمه با پسران نامحرم بگو و بخند می کند، سحر کریمی فرزند حسین کریمی است، پدری که روی پاکی دخترش قسم می خورد و الان نمی داند که دختر نازپرورده با حجب و حیایش داخل ماشین پسری غریبه سوار شده و به محل اغتشاشات میرود.
سحر با صدای همایون نگاهش را از آیینه گرفت، همایون نگاهی به رها و سحر کرد و گفت: به به خانم خوشگلارو باش! زن هایی که این چنین زیبا هستند مگر مجبورند مانند پیرزن های قدیمی چادر چاقول کنند و زیبایی های خودشان را پنهان کنند؟
آخر این چه اعتقادات مزخرفی است سحر لبخندی زد و رها قهقهه ای بلند زد و حرف همایون را تایید کرد.
سحر قلبا با حرفهای همایون موافق نبود ولی انگار چیزی درون او می گفت باید به این محافل پا بگذاری تا خودت را به خانواده ثابت کنی زیرا پدرش، بابا حسین فکر میکرد که فقط زنان ایران با حجب و حیا هستند، در صورتی مدتی که سحر با جولیا در ارتباط بود به نتیجه برعکسی رسیده بود، او اعتقاد داشت که جولیا با اینکه در کشوری غربی و آزاد زندگی میکند از سحر و امثال سحر با حجب و حیا تر است، زیرا همیشه سفارش های جولیا را به یاد داشت جولیا به سحر میگفت: مبادا دسته مردی به تو بخورد تو باید پاک بمانی و زمانی که پیش ما آمدی باز هم باید پاک بمانی، یک زن که وارد گروه و حلقه ما می شود باید پاک باشد و هیچ ارتباطی با مردان اطراف نداشته باشد.
سحر میخواست با رفتنش به گروه جولیا به پدرش ثابت کند که یک زن با داشتن آزادی زیاد و حتی بدون لباس های پوشیده، می تواند پاک و مقدس بماند.
در همین افکار بود که صدای کامران بلند شد که میگفت: به آخر خط رسیدیم لطفاً پیاده بشید، فکر میکنم چهارراه بعدی را بسته باشند، باید جدا جدا حرکت کنیم تا کسی متوجه نشه به محل گرد همایی میرویم.
با این حرف کامران همه پیاده شدند و هر کدام جدا از دیگری به پیاده رو رفتند و شروع به حرکت کردند.
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
@ bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
3166980127.mp3
4.73M