eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
341 عکس
316 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نایت کویین
🔰 ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻤﺎ ﻗﻮﯾﺘﺮﯾﻦ ﺁﻫﻦ ﺭﺑﺎ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ... ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ،ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ،ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻧﺎﺭﺿﺎﯾﺘﯽ ، ﻧﺎﺭﺿﺎﯾﺘﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻟﺬﺕ ، ﻟﺬﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺷﺎﺩﯼ ، ﺷﺎﺩﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺷﮑﺮ ﮔﺰﺍﺭﯼ ، ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻗﺎﺑﻞ ﺷﮑﺮﮔﺰﺍﺭﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ،ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﯼ ، ﺛﺮﻭﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ : ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯿﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯿﻢ "اﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﮐﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻌﻞ ﻣﺎ ﻧﺪﺍ ، ﺳﻮﯼ ﻣﺎ ﺁﯾﺪ ﻧﺪﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ..." ﻭ ﺳﺨﻦ ﺁﺧﺮ: ﮐﺎئنات ﻫـﺮﮔـﺰ ﺑﻪ ﺍﮔــﺮ ﻭ ﺍﻣـﺎﻫــﺎ ﭘـﺎﺳﺦ ﻧـﻤﯽ ﺩﻫــﺪ! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑـﺎﯾــﺪ ﻫـﺎ ﺑـﺎﺷﯿـﺪ ، ﻧـﻪ ﺑﻨـﺪﻩ ﺷﺎﯾــﺪﻫــﺎ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_هشتم🎬: کاروان مالک بن نضر به راه افتاد کاروانی که اینک
🎬: در بازار برده فروش ها غوغایی بر پا بود، فروشندگان که هر کدام از سرزمینی بودند، داخل حجره ای که متعلق به آن دیار بود، برده های خود را در معرض دید عموم قرار داده بودند، اما از بین تمام غرفه ها، غرفه ای که یوسف را در معرض فروش قرار داده بود، پر از ازدحام جمعیت بود. مالک، قیمت پایه ای را برای یوسف قرار داد، قیمتی که چندین برابر قیمت یک برده سالم و نیرومند بود را بر این کودک نهاده بود و هر کس قیمتی بالاتر پیشنهاد می کرد، یوسف از آن او می شد. همه مردم از دیدن برده ای به زیبایی یوسف سرشار از شگفتی شده بودند، هر کس تلاش می کرد که او را از آن خود کند، هنوز ساعتی از مزایده نگذشته بود که جمعیت این حجره چنان افزون شد که راه برای دیگری نبود و صدا به صدا نمی رسید، گویا مردم به گوش دیگرانی که دربازار برده فروش ها نبودند، رسانده بودند که چه نشسته اید؟! برخیزید و بیایید در اینجا غلامی به درخشندگی خورشید و زیبایی مهتاب عرضه کرده اند، هر کس با سرمایه ای که در طول سال اندوخته بود، در آنجا حاضر شده بود تا یوسف را بخرد، در این بین پیرزنی عصا زنان در حالیکه کلاف نخی در دست داشت پیش آمد، صداها بلند بود و پیشنهادها زیاد، پیرزن با تمام تلاش فریاد زد :این برده را به من بفروشید! صدایش در هیاهوی بقیه گم شد، اما یکی از اهل کاروان مالک این پیرزن را دید و برایش جالب بود که این پیرزن به چه قیمتی می خواهد یوسف را بخرد، پس پا پیش گذاشت، نزدیک پیرزن شد و گفت: ببینم مادر! تو قصد خرید این غلام زیبا رو را داری؟! پیرزن به گمان اینکه، این مرد همه کاره کاروان است سری تکان داد و همانطور که لبخند می زد و دهان بی دندانش را به نمایش می گذاشت گفت: آری فرزندم! من او را می خواهم، کمکم کن تا او را بخرم آن مرد یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: آنوقت به چه قیمت می خواهی بخری؟! پیرزن کلاف نخ دستش را نشان داد و گفت: همه می دانند که تنها دارایی من در این دنیا، این کلاف نخ است، می خواهم با تمام سرمایه و دارایی ام این غلام بچه که آوازه اش در کوی برزن پیچیده را بخرم. مرد که به عمق کلام پیرزن فکر نمی کرد، قهقه بلندی سرداد و گفت: گویا تو از دنیا بی خبری! الان قیمت این برده به هزار دینار رسیده و تو با کلاف نخی می خواهی آن را بخری؟! پیرزن آهی کشید و گفت: آری! می خواهم نامم در زمره خریداران این کودک ثبت شود و در تاریخ ماندگار شود مرد خود را کنار کشید و پیرزن باز فریاد زد من آن کودک را می خواهم و باز صدایش به گوش کسی نرسید. بازار خرید یوسف گرم بود، قیمتش لحظه به لحظه بالا می رفت، در این هنگام ارابه عزیز مصر به بازار برده فروش ها رسید و تا این جمعیت زیاد را دید دستور داد تا جلوتر بروند و بفهمند سبب این ازدحام چیست؟! ارابه عزیز مصر جلو رفت و مردم با دیدن او، همانطور که سر تعظیم خم کرده بودند راهی باز کردند تا او جلو رود. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
من به این دنیا مسلمان آمدم می نمایم افتخار،شیعه زاده ام بهر شیعه بودنم ، دارم سند کاین سند، دلیل خلقت عالم بُوَد کو بُوَد دُخت رسول آخرین می کند روشنگری اندر زمین خشم او خشمِ خدا و هم رسول هم رضای حق، اندر رضای این بتول بهر احمد، می نماید مادری بر زنان هردوعالم، میکند او سروری سوره ی کوثر برای مقدمش نازل شده نیم دینش با علی مرتضی کامل شده بارها فرموده رسولِ غیب دان اجر من باشد، دوستی این خاندان هم به قرآن کاین محبت آمده آیه ای تحت عنوان«مودّت» آمده لیک محبت را چنین معنا کرده اند کز برای تسلیت، آتش آورده اند چون نمودند عقده ها در سینه اش خون کردند آن دل بی کینه اش پس به میخِ در، به آن نشتر زدند هم لگد بر پهلوی آن بانوی اطهر زدند هم فدک را غصب کردند ناکسان هم نمودند امتی را منحرف اندرجهان شوی او در بند، غنچه اش پرپر، رویش هم کبود آری آری ،این همان مزد رسول الله بود ....ط_حسینی 😭😭😭 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5938247042152273835.mp3
25.22M
🎙 صحبت‌های استاد درباره آخرین تحولات سوریه و محور مقاومت بعد از حمله تکفیری‌ها 📆 ۱۱ آذر ۱۴۰۳ 🎧 کیفیت 64kbps 🍃 🦋🍃 @takhooda
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_نهم🎬: در بازار برده فروش ها غوغایی بر پا بود، فروشندگان
🎬: بازار برده فروش ها پر رونق تر و گرم تر از همیشه می نمود. آن زمان به صورت سنتی انسانیت انسان ها را به صورت کالا فرض می کردند و آن ها را به مثابه یک کالایی قابل خرید و فروش در نظر می گرفتند. اما امروزه در دنیای مدرن انسان ها را به صورت زیبا و تزیین شده به کالا تبدیل می کنند، به تعبیر مک لنان امروزه انسان ها تبدیل شده اند به عددهایی که برای کارفرماهایشان نقش کالا را دارند و به عنوان کالا به آن ها نگاه می شود. اینک یوسف که ولی خدا بود به عنوان کالایی گرانبها در بازار برده فروشان مصر در حال خرید و فروش بود. ضرب آهنگ آیاتی که این ماجرا را برای ما نقل می کند دارای آرامشی است که بی شک این آرامش بیانگر آرامش درونی یوسف در آن زمان است؛ یوسف بدون هیچ گونه اضطرابی و با آرامش تمام دلش را به تقدیر الهی سپرده بود. در این هنگام بود که ناگهان عزیز مصر از همان محلی که مزایده ی خریدن یوسف برگزار شده بود عبور کرد و نگاهش به ازدحام جمعیت افتاد، کنجکاوی اش او را به جلو کشانید و چشمش به یوسف افتاد. با دیدن یوسف گویی جاذبه ای شدید او را به سمت یوسف می کشاند و ناخوداگاه خواست که یوسف از آن او باشد و به ذهنش رسید که این بهترین هدیه ای است که می تواند به همسرش اهداء کند. به همین خاطر قیمتی را که عزیز مصر برای خرید یوسف پیشنهاد داد بالاترین قیمت بود و هیچ رقیبی نداشت. همه مردم با دهانی باز به عزیز مصر نگاه می کردند چرا که او عالی ترین مقام مصر، بعداز فرعون است که مقام نیمه خدایی دارد و همه می دانند که پس از مرگ فرعون مقبره ی او تبدیل به معبد و پرستشگاهی می شود که مردم او را عبادت می کنند. به همین خاطر فرعون در جایگاهی قرار دارد که به راحتی مردم به او دسترسی ندارند. اما عزیز مصر در جایگاهی قرار دارد که برنامه و بودجه ی سرزمین مصر تحت اختیار او قرار دارد و جایگاهی به مانند ریاست جمهوری در این زمان را دارد. عزیز مصر سهل الوصول تر از فرعون است و مردم مصر در امر حکومت داری او را بیش از فرعون می بینند. به همین خاطر عزیز مصر بیش از فرعون برای مردم قابل دسترسی است. از طرفی همسر عزیز مصر شخصی است که به عنوان حقیقی اش، الهه معبد راع و خدای خورشید بود. این شخص که «زلیخا» نام داشت دارای مقامات معنوی شیطانی، سیاست و هوش و جلوه گری بسیار بالایی بوده است. همچنین او دارای چند معبد و صاحب نفوذ در امر سیاست و نیز مقبولیت در بدنه اجتماعی مصر بود. سیاست ورزی این زن به حدی زیاد است که می توان گفت اتفاقات درون کاخ عزیز مصر را این زن مدیریت می کند و البته عزیز مصر به شدت شیفته و دلباخته او بوده است. و حالا عزیز مصر اراده کرده که یوسف را بخرد و آن را به عنوان هدیه به همسرش پیش کش کرد. عزیز مصر که سالیان درازی برده های متفاوت داشته است اینک با یک نگاه برده ها را می شناسد و او قدر و منزلت یوسف را بیش از هرکسی فهمیده است به همین خاطر حاضر شده است که بالاترین قیمت را برای خرید او پیشنهاد بدهد و در جایی در گوشه های پنهان تاریخ ثبت شده که ایشان بیش از سه هزار دینار برای خرید یوسف پول داد در حالیکه در آن زمان با این پول گروهی برده قوی هیکل می شد تهیه کرد. یوسف خریداری شد، عزیز مصر او را در ارابه درست کنار خود جای داد و این عظمتی بود که نصیب کمتر کسی میشد و اینک مردم میدیدند که این برده کنعانی از گرد راه نرسیده در کنار عزیز مصر، راست قامت ایستاده و عزیز مصر از همان لحظه اول با مهربانی یک پدر به یوسف نگاه می کرد. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل🎬: بازار برده فروش ها پر رونق تر و گرم تر از همیشه می ن
🎬: ارابه عزیز مصر از بازار برده فروش ها بیرون رفت، گویی همراه آن ارابه قلب مالک بن نضر و قلوب کاروانیانی که دوازده منزل با او همراه بودند هم رفت. در این هنگام هر یک از کاروانیان از کراماتی که در طول سفر از یوسف دیده بود سخن ها می گفت، مالک بن نضر در حالیکه سکوت پیشه کرده بود به حرفهای آنان گوش می کرد، همسفران گفتند و گفتند و گفتند، ناگهان مالک از جای برخاست و گفت: خاک عالم بر سر مالک بن نضر، عجب معامله ای زیان آور انجام داد. در این هنگام یکی از کسانی که در بازار شاهد فروش اعجاب انگیز یوسف بود از جا برخاست و گفت: ای مرد! چقدر تو حریص هستی! من اطمینان دارم در تمام عمرت سودی که امروز از فروش آن غلام بچه بدست آوردی را برای تو نبوده، آخر چه کسی باور می کند که پول یک فوج برده را بگیری و فقط یک برده بفروشی، پس نگو زیان کردی. مالک مانند انسان های مجنون به دور خود می چرخید و می گفت: من زیان کردم! بدجور هم زیان کردم و رو به همسفرانش ادامه داد: شما چرا پیش از فروش این کودک برایم از کراماتش نگفته بودید، چرا باید اینک بگویید؟! یکی از اهل کاروان اوفی کرد و گفت: مالک آنچنان سخن می گوید که انگار او در کنار ما نبوده، تو خود بودی و با چشم خویش دیدی پس این سخنت گزاف و بیهوده است. مالک با دو دست بر سرش زد و گفت: من بودم و دیدم اما نفهمیدم اما انگار خواب بودم و متوجه نشدم یکی از اولیا الهی را در کنارم دارم، خاک بر دهانم آنزمان که برای فروش این کودک بزرگ باز شد، و خاک بر سرم که با دستان خود بزرگی از درگاه خداوند را فروختم! با این حرف مالک، دیگر همسفران به فکر فرو رفتند و همه حرفهای مالک را تایید می کردند، چرا که اعمال این کودک و معجزاتی که پیرامونش رخ میداد جز از اولیا الهی بر نمی آمد. از آن طرف، ارابه عزیز مصر با سرعت به پیش می رفت، عزیز مصر که همسرش زلیخا را بسیار دوست می داشت اینک هدیه ای گرانبها برای او به ارمغان داشت و شک نداشت که زلیخا با اولین نگاه مهر یوسف را به دل می گیرد، چرا که شاهد بود در بازار برده فروش ها، کوچک و بزرگ و زن و مرد همه به دیده محبت به یوسف نگاه می کردند و از آنجایی که او و زلیخا فرزندی نداشتند، عزیز مصر می خواست یوسف را همچون فرزند خود بزرگ کند. دروازه قصر عزیز مصر باز شد و با ورود ارابه به قصر انگار عطری عجیب و دل انگیز در فضا پیچید،بطوریکه همه برده ها و کارکنان را به حیاط ورودی قصر کشانید. عزیز مصر در حالیکه دست یوسف را در دست داشت وارد قصر شد و یک راست به سمت تالاری رفت که می دانست اینک همسر زیبایش در آنجا حضور دارد. زلیخا با دیدن یوسف، گل از گلش شکفت و همانطور که چون پروانه به گرد او می گشت گفت: امروز مرد خانه من به آسمان ها رفته و برایم فرشته ای شکار کرده؟! عزیز مصر لبخندی زد و گفت: بی شک این کودک دست کمی از فرشته ها ندارد و من آن را به تو که پری دربارم هستی تقدیم می کنم و مطمئنم این کودک در آینده سودهای زیادی برای ما به همراه خواهد داشت و البته منظور عزیز مصر از این حرف سود مادی نبود. خداوند در قران می فرماید ما این چنین یوسف را برتری و مکنت عطا کردیم. برادران می خواستند یوسف را ذلیل کنند و کاروانیان می خواستند او را به عنوان برده ای بفروشند، اینک خداوند بالاترین جایگاهی را که می شد برای یک کودک ده ساله در مصر تصور کرد به یوسف عطا کرده است. و سپس ادامه می دهد که اراده ی خداوند بر همه ی اراده ها برتری دارد. (و الله غالب علی امره) کلید اصلی حل ماجرای یوسف و سوره یوسف همین آیه است که اراده ی خداوند حتمی است و تخلف ناپذیر است. در سرتاسر ماجرای یوسف هرگاه کسی می خواهد تلاش کند تا اراده ی خودش را جریان بدهد ناگهان خداوند برنامه خودش و اراده ی خودش را ظاهر می کند و بر تمام اراده ها غلبه می دهد. اگر همه ی ما بدانیم که خداوند در این عالم صحنه گردانی می کند در تمام حوادث آرامش مان را حفظ خواهیم کرد چرا که می دانیم اراده خداوند بر تمام اراده ها غلبه دارد. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
قسم به حیدرتنها...😭 قسم به پهلوی زهرا....😭 قسم به زینب کبری....😭 دیگر بس است جدایی...😭 قسم به سینهٔ پر خون...😭 قسم به محسن پر پر...😭 قسم به بازوی مادر....😭 دیگر بس است جدایی...😭 قسم به کوچه و سیلی....😭 قسم به صورت نیلی.....😭 قسم به دفن شبانه......😭 دیگر بس است جدایی...😭 :ط_حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤
فاطمی 🖤🖤 شب است و سکوت است و... هِق هِقِ خسته ای..... نگاه پُر از اشک دختری... به دنبال پهلوی بشکسته ای...😭 یکی طفل خیره بر میخِ سرخِ در است.... به زیر لب آهسته می گفت : گمانم خونِ سینه ی مادر است....💔 کمی آن طرف تر... کودکی اشک خود می سِتُرد... چرا مادرم ، در کوچه..... شلاق خورد؟!😭 و مادر برای دلِ بچه ها.... برای فراموشی غصه ها.... همی طفل ها، به آغوشش کشید... به ناگه... یکی صورتِ نیلی اش را بدید😭 یکی دست بر پهلویِ مادر می کشید😭 یکی ناز می کرد سینه ی مجروح او....😭 حسن بوسه زد .... بر بازوی او....😭 شده مجلس روضه.... بیت علی.....😭 چه طولانی شده.... یلدای فاطمی...🖤 ......ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_یک🎬: ارابه عزیز مصر از بازار برده فروش ها بیرون رفت،
🎬: یوسف وارد قصر عزیز مصر شد، زلیخا که یکی از زیباترین زنان مصر بود و زنی با اقتدار که در سیاست دستی داشت و به عنوان یکی از الهه های معبد آمون او را می شناختند و از طرفی عزیز مصر واله و شیفته او بود، جذب زیبایی بیرونی و درونی یوسف شده بود. یوسف از بدو ورود به قصر انگار بر تخت عزت تکیه زده بود به طوریکه هر مردی او را میدید محبت یوسف را در دل می گرفت و هر زنی که او را میدید جذب وجناتش می شد. زلیخا که زنی سیاستمدار بود و اینک گوهری دردانه در دست داشت، می خواست کل وجود یوسف از آن او باشد پس از همین زمان کودکی که یوسف پا به قصر عزیز مصر نهاد، به همه سپرده بود که مبادا هیچ کدام از بزرگان مصر و البته همسرانشان از وجود یوسف باخبر شوند، او می خواست وجود یوسف برای همه پنهان بماند، اما یوسف به مانند خورشید درخشان بود و هیچ کس را یارای پنهان نمودن خورشید نیست. یوسف در قصر عزیز مصر رشد می کرد و هر روز بزرگتر و بالنده تر از قبل میشد. او گاهی نقش پیشکار را داشت و گاهی سفره دار و شبها هم قصه پرداز زلیخا و عزیز مصر بود. زلیخا با هر حرکت یوسف، بیشتر از قبل مجذوب او میشد و هر روز و هر لحظه این وابستگی بیشتر و بیشتر میشد و اگر کسی دیگر در جایگاه زلیخا بود شاید در همان سالهای اولیه ورود یوسف عنان نفس را از کف میداد، اما زلیخا زنی مغرور و متکبر بود و یکی از شاخص ترین زنان مصر که حتی در حکومت داری هم دخالت می کرد و عزیز مصر همچون سربازی در رکاب، از این زن حساب می برد. پس برای زلیخا بسیار سخت بود که عشق یوسف را در دل داشته باشد اما از آن دم نزد و البته به خاطر مقام و موقعیتش مجبور بود که چیزی از این عشق، بروز ندهد، اما ظرفیت وجودی انسان محدود است و وقتی لبریز می شود، از جایی سرریز می کند و انسان مجبور به کاری میشود که در مخیله اش هم نمی گنجد و حالا بعد از سالها که یوسف به عنفوان جوانی رسیده و چهره اش زیباترین چهره مخلوق روی زمین است، طاقت زلیخا نیز طاق می شود. هنگامی که یوسف به سن بلوغ رسید، خداوند به او علم و حکمت عطا کرد. یوسف که از قبل دارای مقام اجتباء و علم تاویل احادیث بود اینک خداوند علم لدنی و علم الهی را نیز به او اعطا کرد. (ولما بلغ اشّده آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین) خداوند می فرماید: این مقام فقط مخصوص یوسف نبوده و نیست؛ هرکسی که نیکوکار باشد چنین مقام و منزلتی را به او اعطا خواهیم کرد. خداوند هیچگاه مسیر توسعه معنوی را منحصر در یک فرد یا یک قوم نمی کند بلکه راه برای همه باز است. پس می توان گفت که حضرت یوسف در سنین جوانی مجموعه ای از خوبی ها و زیبایی ها را باهم داشته است نه این که فقط چهره ی زیبایی داشته است. در روایت است هر زنی که به یوسف نگاه می کرد به او متمایل شده و شیفته ی او می شد؛ هر مردی که به او نگاه می کرد او را دوست میداشت. پس طبیعی است که در چنین حالتی زلیخا بسیار از یوسف مراقبت کند تا او را از دست ندهد. اصوال در روابط عاشقانه، عاشق به دنبال آن است که کسی جز خودش معشوق را دوست نداشته باشد و این همان غیرت است. غیرت همان غیر زدایی است یعنی بجز خودت، دیگران را از محدوده ی عشق معشوق خارج کن. دلیل اینچنین رفتار و حسی آن است که عاشق حس می کند اگر کسی غیر از خودش در مسیر محبت و عشق به معشوق قرار داشته باشد بخشی از معشوق دیگر تحت اختیار این عاشق قرار ندارد و از حیطه دسترسی او خارج شده است؛ مانند غذایی که اگر چند نفر همزمان به آن متمایل شوند و همه از آن تناول کنند بخشی از غذا از دسترس من خارج می شود. به همین خاطر طبیعتا انسان اگر واقعا عاشق باشد نسبت به معشوقش غیور است وغیر را میزداید. و دلیل اینکه زلیخا امر کرده بود که کسی از وجود یوسف باخبر نشود همین بود، او عاشق شده بود و روی یوسف غیرت داشت و نمی خواست به دست کسی جز او بیافتد. ادامه دارد 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا