eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
343 عکس
316 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 #داستان «سقیفه» #قسمت هشتم : آسمان و زمین شهر ،غمزده بود ، هوهوی بادی بدشگون در کوچه ها م
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 «سقیفه» نهم 🎬 : مردم دسته دسته وارد سقیفه ی بنی ساعده می شدند ، مکانی که در نزدیکی مسجد النبی بود و متعلق به طایفه ی بنی ساعده بود . جایی که بیشتر به محل استراحت شبیه بود ، دور تا دورش را نخل های سر به فلک کشیده گرفته و برایش سقفی از شاخ و برگ درختان درست کرده بودند. عده ای از انصار در صدر مجلس مشغول صحبت بودند ، گویا مسئله ی مهمی برایشان پیش آمده بود ، مسئله ای که از ارتحال پیامبرشان نیز ،مهم تر بود. مردم وارد سقیفه می شدند و دور آن جمع حلقه می زدند. هر چه زمان می گذشت ، افراد بیشتری وارد آنجا می شدند و کم کم تعدادی از مهاجرین هم به حلقه ی صدر نشین پیوستند. هر کس حرفی میزد و نظری می داد ، اما بعد از مدتی نظر مورد بحث رد و نظریه ای تازه نمودار می شد ، همه و همه به فکر دنیا و خلافت بعد از محمد (ص) بودند ، پیامبری که هنوز پیکر مقدسش بر زمین بود و اینان بی توجه به این موضوع مهم ، تلاش می کردند که سهم خود را از خلافت بیشتر کنند و همه می دانستند که آنها را در خلافت سهمی نیست اما خود را به نادانی و بی خبری زده بودند و علیِ مظلوم ، مظلوم تر از همیشه به همراه بنی هاشم و ملائک آسمان، کمی آنطرف تر در خانه ای ماتم زده ، پیش روی دختری داغدار ، مشغول غسل و کفن و حنوط ، آخرین پیامبر(ص) خدا بود. بالاخره داخل سقیفه، جمعشان جمع شد و انگار حلقه ی شورایشان تکمیل شده بود ، یکی می گفت خلافت از آنِ انصار است به فلان دلیل ، دیگری از خوبیهای مهاجرین می گفت و آنها را مستحق خلافت می دانست . گویی اینان فراموشی و نسیان گرفته بودند و فراموش کرده بودند ،کمتر از سه ماه پیش ، پیامبر(ص) در حجة الوداع در غدیر خم از آنان برای علی (ع)بیعت گرفت ، آنها فراموش کرده بودند که همین جمع و سر دسته ی مهاجرین این جمع ، اولین کسانی بودند که خلافت بلا فصل علی(ع) را بعد از پیامبر(ص) تبریک گفتند و جزء اولین نفراتی بودند که علی(ع) را امیرالمؤمنین خواندند. آنها آیه ی تبلیغ ، آیه ی مباهله، آیه ی اکمال دین و آیات دیگری که ولایت علی(ع) را گوشزد می کرد، از یاد برده بودند، گویی اینجا کینه ها بود که می جوشید و بغض و حسدها بود که طغیان نموده بود ، تا علی (ع) را از حق مسلمش که خداوند تعیین کرده بود، محروم کنند و در خلافت، در امری که اصلا به آن علم و اِشراف نداشتند، حقی برای خود قائل شوند. گفتگوی مهاجرین و انصار به درازا کشیده بود. در این بین پیرمردی نشسته بود که به عصایش تکیه داده بود و پینه ی وسط پیشانی و بین دو چشمش ، نشان از این داشت که بسیار عبادت کرده، او خوب حرف اطرافیان را گوش میداد و به هر سخنی دقت فراوان داشت ، وقتی بحث بین صحابه بالا گرفت و بیم آن بود که این جمع بدون اینکه به نتیجه ای برسند از هم بپاشند، آن پیرمرد شروع به سخن گفتن نمود ، ابتدا صدایش در هیاهوی مردم گم بود ، اما به یکباره جمع متوجه او شدند و چون دیدند حرفهای حکیمانه ای میزند ، سخنانش را تأیید کردند و عاقبت ، تصمیم شان همان شد که آن پیر سالخورده بر زبان آورد ، هیچ‌کس او را نمی شناخت ، اما همه به درستی رأی و نظر او اقرار کردند، نفهمیدند او از کجا آمد و به کجا رفت ،فقط دیدند که نظری مدبرانه داد . پس از اینکه جمع مورد نظر بر سر خلافت اجماع کردند به سمت مسجد حرکت نمودند و ابوبکر بر بالای منبر رسول خدا قرار گرفت و همان پیرمرد پیشانی پینه بسته ، برای بیعت کردن اولین نفر جلو رفت ، اولین کسی بود که با خلیفه ی تعیین شده دست داد و بیعت نمود ، او هنگام بیعت ، در حالیکه گریه می کرد گفت :شکر خدا که قبل از مردن ، تو را در این جا می بینم، دستت را برای بیعت دراز کن ، ابوبکر دستش را جلو برد ،او هم بیعت کرد و گفت : «امروز ،روزی ست مثل روز آدم» و با زدن این حرف خود را کنار کشید و از مجلس خارج شد. هیچ کس توجه نکرد که او چه کسی بود، اما خوشحال بودند که اولین بیعت کننده ، پیرمردی ست که اثر سجده و عبادت بر جبین دارد‌...... هیچ کس به معنای حرفی که او زد «روزی ست مانند روز آدم» توجه نکرد و اگر هم توجه می کردند چون غرق در دنیا و از خداوند دور شده بودند ، معنایش را نمی فهمیدند‌. آن پیر فریبکار حرفش را به کرسی نشاند و بیرون رفت.... دارد 🖊به قلم :ط_حسینی 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦⛈💦⛈💦 ❤️ عشق پایدار ❤️ 👇👇👇👇 به قسمت اول https://eitaa.com/bartaren/162 ❣❣❣❣❣ 💖 عشق مجازی 💖 👇👇👇👇 به قسمت اول https://eitaa.com/bartaren/635 🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀ ❣ عشق رنگین ❣ به قسمت اول 👇👇👇👇 https://eitaa.com/bartaren/757 👿🕸 👿🕸😈 به قسمت اول شیطانی 👇👇👇👇 https://eitaa.com/bartaren/921 🕷🕸🦋🕸🕷🕸 ای در دام عنکبوت به پارت اول 👇👇👇 https://eitaa.com/bartaren/1259 💕💕💕💕 دلدادگی به قسمت اول 🎬 دارد... 👇👇👇 https://eitaa.com/bartaren/1845 ❄️✨❄️✨❄️✨❄️ کرونا تا بهشت به قسمت اول دارد ... 👇👇👇👇 https://eitaa.com/bartaren/2827 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 به قسمت اول دارد ... 👇👇👇👇 https://eitaa.com/bartaren/2983
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 قطره ای به وسعت دریا«اولین رمان پیرامون زندگی حاج قاسم عزیز» ✍ طاهره سادات حسینی 💰قیمت پشت جلد ۴۹۰۰۰تومان توجه توجه ❌❌❌ اگر از طریق این آگهی کتاب را تهیه نمایید ،قیمت آن فقط و فقط سی هزارتومان خواهد بود لطفا برای تهیه کتاب به این شماره پیامک دهید یا تماس بگیرید ۰۹۱۴۷۰۲۶۳۸۸ ❌❌❌❌❌❌توجه توجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرونا تابهشت ۳۷🎬: روزی کتاب کمال الدین شیخ صدوق رامیخواندم که به این مطلب برخوردم: خداوند به جهاتی بنی اسرائیل را عذاب نمود به اینکه، ۴۰۰ سال پیامبری برایشان نیامد. ۲۳۰ سال گذشت، خیر و برکت کم شد و مردم تصمیم گرفتند با ناله و ضجه برای فرج منجی دعا کنند. خداوند به خاطر پشیمانی عمیق آن ها ۱۷۰ سال باقیمانده را بخشید و حضرت موسی ظهور کرد و آن ها را از دست فرعون نجات داد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: شما هم همین گونه اید اگر به جِد دعا کردید و گریه را همراهش نمودید فرج حاصل می شود وگرنه، نه. همانطور که امام صادق ع فرمودند,تاریخ مدرسه ایست که باید از ان درس گرفت ودرسی که ازاین واقعه گرفتم مرا وخیلی از شیعه ها را برآن داشت تا یک زمانی رامشخص کنیم وتمام کسانی که مطالب ماراپیگیری میکنند درساعتی مشخص درهرجای جهان که باشند,باهر زبان ومرام ودین ومسلکی,منجی دنیا را از خدا بخواهند ومطمینا خداوند رحمتی راکه برقوم موسی ع اورد برما نیز نازل میکند. بعداز کلی,مشورت,ساعت ۱۲شب اول ماه رجب پیشنهاد شد ومیلیونها نفر قراراست دراین ساعت که دربرخی,کشورها روز ودربرخی دیگر شب وعصرو..است,درهمین ساعت مشخص دست به دعا برداریم وبطلبیم انچه را که سالهاست از ان غافلیم.... دارد.... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
کرونا تابهشت ۳۸🎬: خدای من چه غوغاییست درمجازی,خیلی پستها وصفحه ها برای دعای نیمه شب امشب تبلیغ میکنند,از همه جای دنیا باهر زبانی پیام هست,بازدید صفحه های ما هم چندین برابر شده وهمه اظهار همراهی کرده اند... امشب شب بزرگیست,شاید شبی باشد که تقدیر یک جهان رقم بخورد,شاید شبی باشد که چهره ی مضطر مهدی زهراس به لبخندی مزین شود واجازه ی خروج از پرده ی غیبت را خدا به این حجت زنده اش ارزانی دارد.... هرچه میگذرد ,دلشوره ام بیشتر میشود,یعنی خدایا میشود که بشود؟؟ به بچه ها گفتم چه خبراست ,هرکدام ختم قران برداشته اند تا به انچه که میخواهیم برسیم.... ساعت ۱۱به وقت ایران است,به همه توصیه کردم بالباس نظیف ووضو وچهره ی گریان دست به دعا بردارند,با بچه ها تجدیدوضوکردیم,قران به دست وروبه قبله نشستیم . به بچه ها گفتم از همین الان دعای,الهی عظم البلا...را هرچه که میتوانید بخوانید. شور وشوقی وصف ناپذیر درصورت بچه ها موج میزد,بیرون از خانه درهمه ی دنیا بلوا واشوب به پا بود واما درخانه ی من وتمام انهایی که مهیای طلب حجت میشدند,ارامشی وصف ناپذیر حکم فرما بود.... رأس ساعت ۱۲..... خدای من ازهرجای شهر آوای یاغیاث المستغیثین ویاصاحب الزمان الغوث والامان میامد...... گویی تمام شهر وتمام دنیا زبان شده بود برای طلب رحمت...خداوندا....عجز ولابه ی اینهمه مردم..مردمی که یا حجت رامیشناسند ویا نمیشناسند,اما طلبش میکنند را اجابت کن..... بچه ها به پهنای صورت اشک میریختند ودردودلها وشیرین زبانیها برای خدای مهربانشان میکردند اما ته ته همه ی شیرین زبانیهایشان طلب مهدی زهراس بود. انقدر این دعا واستغاثه به جانمان شیرین نشسته بود که متوجه گذشت زمان نمیشدیم..وقتی به خود امدیم که اذان صبح بود.... بیش از چهارساعت راز ونیاز کرده بودیم اما برایمان مثل لحظه ای کوتاه بود...بچه ها هم انگار حلاوت این عبادت به جانشان نشسته بود,بااینکه هنوز,سنشان کم بود میبایست خسته شده باشند,اما سرحال تراز همیشه مینمودند..... صبح شده بود که... دارد.... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت دلدادگی #قسمت ۵۹🎬 : فرنگیس بی تاب از عشقی تازه جوانه زده در وجودش و معشوقی که در حرم یار او
دلدادگی ۶۰ 🎬: بعد از غروب آفتاب ، گلناز که صورتش از شوق می درخشید وارد اتاق شاهزاده خانم شد . فرنگیس که کاملا مشخص بود بی قرار رسیدن او بوده ، با اولین تقه ای که به درب اتاق خورد ، به شتاب از جا برخاست و در همان حال صدایش را بلند کرد و اجازه ی ورود را صادر نمود. گلناز وارد شد و فرنگیس بدون مقدمه پرسید : چه شد گلناز؟ گلناز مانند سربازی که مأموریتش را به بهترین نحو انجام داده ،بادی به غبغب انداخت و گفت : مگر می شود کاری را به کنیزتان بسپارید و آن کار به سرانجام نرسد. با نقشه ای ماهرانه پیش رفتم و به شاهزاده فرهاد فهماندم که شما تمایل دارید‌ از آن جوانی که در میدان بزرگ خراسان هنرنمایی کرد و حریفی قدر برای بهادرخان متکبر و‌حیله گر بود ، دلجویی نمایید ، چون او را مستحق برنده شدن ،می دانید. فرنگیس با هیجان به میان حرف گلناز پرید و‌گفت : خوب، خوب چه شد؟ گلناز لبخندی زد و گفت : انگار خود شاهزاده فرهاد هم به شدت از سهراب خوشش آمده بود و میگفت به دنبال سهراب بوده تا برای گارد محافظین قصر از او استفاده نماید ، اما من فکر می کنم ،شاهزاده فرهاد می خواهد به سهراب برسد تا این حریف یکه تاز را مدام جلوی چشمان بهادرخان قرار دهد. فرنگیس که از شوق صدایش می لرزید گفت : گفتی؟....به فرهاد جای سهراب را گفتی؟ گلناز همانطور که روبنده را از سرش باز می کرد گفت : آری بانویم ، شاهزاده فرهاد از زیرکی شما بسیار خوشحال شد و مدام میگفت ،که چقدر فکر و اعتقاد شما به او نزدیک است ، قرار شد فردا صبح علی الطلوع ،به دنبال سهراب بفرستند و او را با عزت و احترام به قصر بیاورند... به گمانم اولین اقدام شاهزاده فرهاد بعد از آوردن سهراب به قصر، دیدار باشماست ، چون خواستار نظرات شما در رابطه با او بود‌. فرنگیس که دختری زیرک بود ،با شنیدن این حرف ، با لحنی خجالت زده گفت : نکند راز ما را برای فرهاد گفتی و یا او به طریقی این حدس را زده؟ گلناز عبا از تن درآورد و گفت : نه بانوی من ، خیالتان راحت ،سر سوزنی از این موضوع بو نبرد. فرنگیس همانطور که قدم میزد ، گفت : اگر برادر من است که می گویم ،سیر تا پیاز موضوع را فهمیده..... گلناز شانه ای بالا انداخت و گفت : نمی دانم ،فقط آنقدر می دانم که موضوع را طوری گفتم که از گفته های من به این نتیجه نخواهد رسید.... فرنگیس سرشار از شوقی درونی ،مرغ خیالش را پرواز داد و به روز فردا رسید و سهراب را در لباس سربازان دربار، پیش رویش مجسم کرد اما غافل از این بود که سهراب برای رسیدن به پری آرزوهایش ،رهسپار سفری دور و دراز است.... دارد.... 📝به قلم : ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا