#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان آسمان #داستان_هفدهم 🎬 شهیده فاطمه اسدی: زن جوان همانطور که نگران فرزند کوچکش بود که در گهو
بانوان اسمان
#داستان_هجدهم 🎬:
شهیده پروین ناصحی:
محمد رضا سراسیمه به سمت خانم روبه رویش آمد و گفت : مجروح آوردند، باید یک رزیدنت جراحی پیدا کنم.
خانم که التهاب حرکات مرد جوان را درک می کرد، گفت : من را ببرید اتاق مجروحین ، رزیدنت هستم.
محمد رضا متعجب شد، آخه همیشه سروکارش با دکترها بود، برای اولین بار یک رزیدنت جراحی خانم می دید.
خانم را تا اتاق مجروحین همراهی کرد و وقتی دید با چه مهارتی به مجروحین می رسد ،یک دل نه ، صددل عاشق این خانم دکتر شد، خانم دکتری که اولین جراح زن در ایران بود ، بی شک او در هر کشور آمریکایی و اروپایی می رفت با آغوش باز پذیرفته می شد،اما او مانده بود ،با این حجاب زیبا مانده بود که به همگان بگوید من ایرانی اصیل هستم ، یک زن دیندار و متعهد ....
محمدرضا پریشانی اش با دیدن پروین خوب شده بود. بعد از شهادت آقای چمران که پیر و مرادش بود، روزگار سختی داشت و مدام به دنبال شهادت در جبهه ها می گشت. تا اینکه او را دید و به قول دوستش بال پروازش به قفس دنیا را بند شد و روی زمین نگهش داشت.
پس دل به دریا زد و یک رزمنده ساده از اولین زن متخصص جراحی خواستگاری کرد.
هردوی آن ها می دانستند راه سختی در پیش دارند. مشکلشان فقط خانواده ها نبودند، محمدرضا از نظر علمی در سطح پروین نبود و ممکن بود در محل کارشان هم مشکل پیدا کنند، اما برای هیچ کدام مهم نبود تا اینکه به یک نتیجه رسیدند: نیازی نیست کسی از این ماجرا با خبر شود. کسی هم با خبر نشد.
روز خواستگاری محمدرضا با تعدادی از خانواده اش به تجریش رفتند. مادر مخالف بود و خواهرها کنجکاو دیدن خانم دکتری جراح ، از نزدیک باورشان نمی شد برادرشان عاشق دکتری شود که در شهرشان دزفول فقط مردش را داشتند و آن هم هندی و انگلیسی ، اما واقعا وجود داشت.
این پیوند شکل گرفت و پروین ناصحی همچنان به فعالیت های شبانه روزی اش ادامه می داد.
حالا روزگار می خواست شیرین ترین حس عالم را در کام او بریزد...او میدانست موجودی ظریف در بطن خود دارد و سرشار از احساسات مادرانه بود ، در جاده قم پیش میرفت تا به بیمارستان برسد و خدمت به خلق خدا بنماید و اما آسمانی شد.
یروین ناصحی متولد ۱۳۳۴ که در روستایی به عنوان کیلان در دامنه کوه سر به فلک کشیده دماوند دیده به جهان گشود بعد از سی و سه سال زندگی و خدمت خالصانه و کسب عناوین مختلف ، در تاریخ بیست و یکم تیرماه ۱۳۶۷ در جاده قم ،جام شهادت نوش کرد و به دیدار حق شتافت.
📝ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🖤🖤🖤🖤🖤
#دلگویه«مادر عالم»
اینجا در این مسجد
یک معرکه برپاست...
در بین این مسجد....
مردی به مانندِ ....خورشید نورانی
دستان او بسته....دلگیر از این دنیاست
بیرون این مسجد
تک مادری میرفت
دستی به دیوار و دستش به یک پهلو...
قدش خمیده بود...
گویا ،سن او بالاست....
چون می فِتاد، برمی خواست...
هم چادرش خاکی....
هم ردِ خون برجاست....
دنبالِ او ،طفلی هراسان...
زیر لب می گفت :
بابم چرا بردند؟!!
آن مرد ،مادر را چرا می زد؟!
اینجا چرا غوغاست؟!
نزدیکِ خانه شد....
خود را رساند بر در....
این در پر از آتش....
آن میخِ در خونین....
مادر ، به زیر لب...
هم با خودش می گفت :
یابن الحسن بشتاب....
یابن الحسن بشتاب....
دستانِ بابت را....
بستند این نا مردان...
مادر بیا ، بشتاب...
این غنچه پر پر شد...
چون آن نقاب....
از صورتش افتاد...
خاکم به سر ای وای....
این مادرِ من بود....
بَل مادر عالم...
جانم به قربانت...
ای مادرِزیبا.....
ای کاش من بودم....
آن میخِ در....
اندر تنم می رفت....
خاکم به سر مادر...
صد اُف به تو دنیا
#دلگویه:ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤
#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان اسمان #داستان_هجدهم 🎬: شهیده پروین ناصحی: محمد رضا سراسیمه به سمت خانم روبه رویش آمد و گفت :
بانوان آسمانی
#داستان_نوزدهم 🎬:
شهیده عزت الملوک کاووسی:
بیمارستان شلوغ بود و پرستار مشغول شستشوی زخم بیمارش بود ، بیمار که دختر جوانی بود ،دوست داشت سوالی که ته ذهنش را قلقلک میداد بپرسد اما رویش نمیشد، بالاخره زبان باز کرد و گفت : ب...ب..ببخشید این خانم دکتر جوانی که قبل شما آمد کنار تخت من کیست؟ تهرانی هست؟
پرستار سرش را بالا گرفت و گفت :کدام یکی؟چطور مگه؟
دختر نشانی های خانم دکتر را داد، پرستار لبخندی زد و گفت : آهان خانم دکتر عزت الملوک کاووسی را میگین ، البته ایشون هنوز دکتر دکتر نشده ،دانشجوی سال دوم پزشکی هست ، فکر کنم متولد مشهد هست اما دیگه خیلی وقته با خانواده اش به تهران اومدن و بعد با حالت سؤالی پرسید ،چرا این چیزا را می پرسین؟
دختر سرش را پایین انداخت و گفت : آخه....آخه ما بیرون شهر زندگی می کنیم ، چادر میزنیم و بعضی بهمون میگن زاغه نشین ، من فکر میکنم این خانم را چند باری تو محل زندگیم دیدم
پرستار که از دوستای نزدیک عزت الملوک بود گفت :من با ایشون دوستم ، آشنايي من با خانم عزت الملوک به سال پنجاه و شش در جلسات قرآن دانشجويان مذهبي دانشكده بر مي گردد؛ اين كلاسها باعث شد من روحیات اورا بشناسم. او بسيار مذهبي و مومن، مقيد به انجام فرايض ديني هست و برگزيده ترين مشخصه اش تفكر و تدبير او در تمام زمينه ها بود. هرگز كاري را بدون فکر انجام نمي ده و ايمان خالصي داره. دركلاس هاي قرآن برداشت بسيار دقيق، ظريف و عارفانه اي از آیات داشت و نظراتش در خصوص اجتماع مردم، قرآن، امام و رهبری ديدگاههاي بديع و نويني بود. خدمت رسانی به مردم بزرگترين هدف زندگي او هست. عزت الملوک كاووسی به فقيرترین قشرهای مردم در زاغه های حلبی آباد سر می زنه و در رساندن خوراک، سوخت و دارو به مردم بيمار از هيچ اقدامی کوتاهی نمی کنه؛ بيماران محروم را با خود به بيمارستان می آورد و در صف پذیرش درمانگاه می ايسته و تا درمان نهایی آن ها را همراهی می کنه، از خودنمايی به دور هست و و همه این کارها را مخفيانه انجام می دهد و مناعت طبع عجيبی داره. در برابر حق بسيار فروتن و در برابر ناحق بسيار محكم هست، خدواند قدرت تميز بالايی به او داده ، او حق را از ناحق به خوبی تشخيص می ده. با هيچکدام از گروهک های انحرافی كه ظاهر اسلامی دارن و جريانات پر سروصدای داخل و خارج دانشگاه همراه نبوده و نیست. امام را خوب می فهميه و مريد امام هست. چندین بار او را در تظاهرات و امداد رسانی به مجروحين در ميادين مختلف دیده بودم.يادم نميره دو روز پیش که ديدمش، پرسيدم كجا بودی؟ گفت: تاصبح بيمارستان بودم و مجروحان را درمان می كردم. گفتم خيلي خسته ای مثل اينكه اصلا نخوابيدی؟ خيلی آهسته گفت: كارهايم كه تمام شد؛ به آشپزخانه بيمارستان رفتم و ظرف مريض ها را شستم.
الانم همراه آمبولانس رفته تو شهر که مجروحین انقلاب را بیاره ، امروز روز بیست دوم بهمن هست ، بوی آزادی توی فضا پیچیده ،عطر انقلاب و امام ، عزت الملوک را از خود بیخود کرده، وقتی داشت میرفت خیلی خوشحال بود انگار داره به حجله عروسی میره...
دخترک لبخندی زد و گفت خدا حفظش کنه...
در همین حین خبری به بیمارستان رسید: خدا فرشته ای دیگر را گلچین نمود و اینبار تیر کینهٔ ساواکی ها بر قلب مهربان دختری جوان نشست.
عزت الملوک کاووسی که در ۲۸آبان ۱۳۳۷ در مشهد به دنیا آمده بود در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ همزمان با آزادی ایران از چنگال استکبار ، در حین خدمت گلولهٔ دشمن بر جانش نشست و آسمانی شد.
📝ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
با عرض سلام و خیر مقدم خدمت تمامی عزیزان..
آنانکه از دیرگاه با ما بوده اند و همچنین آنانکه تازه به جمع ما پیوسته اند
با ما همراه باشید و تبلیغ کانال را بفرمایید، ان شاالله به زودی با رمان آنلاین بسیار مهیج و روشنگرانه« سامری در فیسبوک» در خدمتتان خواهیم بود
التماس دعا
یاعلی
🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان آسمانی #داستان_نوزدهم 🎬: شهیده عزت الملوک کاووسی: بیمارستان شلوغ بود و پرستار مشغول شستشوی
بانوان آسمانی
#داستان_بیستم🎬:
بانو طاهره صفار زاده:
صدای تشویق و کف در سالن پیچید و اینبار بانویی از ایران زمین از دیار کریمیان و متولد کرمان روی صحنه رفت ،استادان دانشگاه درجهMFAرا به بانو طاهره صفار زاده اهدا کردند، بانویی که در دانشگاه آیووا آمریکا در گروه نویسندگان بین المملی پذیرفته شده بود.
طاهره صفار زاده همانطور که در کودکی در سن شش سالگی در مکتب خانه درخشیدو حفظ و تجوید و قرائت قرآن را آموخت و در دوران ابتدایی سرآمد دانش آموزان مدرسه بود و در سن ۱۳ سالگی اولین شعرش را سرود و مورد توجه دکتر باستانی پاریزی قرار گرفت ،اینک هم در بلاد غرب درخشید
او در سال ۲۰۰۶میلادی از سوی سازمان نویسندگان آفریقا و آسیا به عنوان شاعر مبارز و زن نخبه و دانشمند مسلمان برگزیده شد.
در کارنامه این زن شاعر و پژوهشگر فرهیخته ، ترجمه قرآن کریم به زبان انگلیسی ثبت شده است.
دختری که در کودکی مهر یتیمی بر پیشانی اش ،خورد و زیر نظر مادربزرگ رشد کرد ، اینک در آسمان کشورش می درخشد.
ایشان پایه گذار آموزش ترجمه به عنوان علم و طراح و برگزار کنندهٔ نخستین نقد علمی ترجمه در دانشگاه های ایران محسوب می شود.
خدمات زیادی در کارنامه اش ثبت شده از جمله ریاست دانشگاه شهید بهشتی و دانشکده ادبیات کشور و همچنین مقالات و مصاحبات زیاد علمی اجتماعی ارائه نموده است و بیش از ۱۴ مجموعه شعر و ده کتاب ترجمه و یا نقد ترجمه در زمینه های ادبیات، علوم، علوم قرآنی و حدیث منتشر کرده است.
بانو طاهره صفار زاده که در ۲۷آبان ۱۳۱۵ در شهر سیرجان دیده به جهان گشود در ۴ آبان ماه ۱۳۸۷ ،پس از عمری مجاهدت در میدان علم و قرآن ، دعوت حق را لبیک گفت و آسمانی شد.
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان آسمانی #داستان_بیستم🎬: بانو طاهره صفار زاده: صدای تشویق و کف در سالن پیچید و اینبار بانویی ا
بانوان آسمانی
#داستان_بیست_یکم🎬:
شهیده مریم فراهانی:
نخستین روزهای جنگ بود ، مادر در داغ پسر شهیدش که تازه بیست روز بود از میان خانواده پرکشیده بود ، مویه می کرد.
خانواده ای آبادانی که حملهٔ کشور بعثی عراق به شهرشان، باعث آوارگی و مهاجرت آنها شده بود.
مادر غرق در دنیای مادرانه در فراق مهدی اشک بر گونه هایش جاری بود.
مریم وارد اتاق شد، چشمکی به خواهرش زد و آهسته گفت : می خواهم به مامان بگم که برگردیم آبادان ، آخه جبهه و رزمندگان به ما احتیاج دارند، باید برگردیم.
خواهرش لبش را به دندان گرفت و انگشت روی دماغش گذاشت و گفت : هیس! به گوش مامان نرسه هاااا، آخه غم از دست دادن داداش مهدی ،هنوز تازه است ، از لحاظ روحی وضع مامان خوب نیست ، اگر به او بگویی نه تنها غصه می خوره ،بلکه اصلا اجازه رفتن هم نمیده...
مریم همانطور که لبخند روی لبش نشسته بود ، به طرف مادر رفت و رو به خواهرش گفت : مامان باید خوشحال باشد که پسرش راه امام حسین (ع) را ادامه داده است، او مادر شهید است...صبر کن ببین چه جوری راضی اش میکنم.
هیچکس نفهمید که مریم چه در گوش مادر خواند،مادر آرام گرفت و روز بعد هم اجازه رفتن هشت نفر از اعضای خانواده را صادر کرد تا به آبادان برگردند و در دفاع از میهن خدمت کنند.
مریم یکی از هجده داوطلبی بود که در بیمارستان طالقانی آبادان در قسمت های مختلف خدمترسانی می کرد.
این دخترک مؤمن و خستگی ناپذیر در بسیاری از علملیاتها از جمله شکست حصر آبادان، آزادی خرمشهر و... حضور مؤثر و چشمگیری داشت.
شهيده مريم فرهانيان يك انسان معمولی با انديشههای بلند بود، چرا كه با شناخت راه و مسير درست و با تلاش و مجاهدت براي رسيدن به قلههای متعالی انسانی به درجه شهادت نائل شد .
مريم توجه ويژهای به مبدأ و مقصد خلقت انسان داشت و از عادات پسنديده ايشان اين بود كه در جمعهاي دوستانه با گريز به مسئله معاد اين موضوع را برای ديگران هم يادآور می شد .
در جريان فتنههای اخير همان اندازه كه اهميت اطاعت از ولايت فقيه برای همگان مشخص شد، در جريان جنگ تحميلی نيز شناخت حق از باطل مشكل بود و در اين زمان مريم توجه خاصی به فرمان و سخنان امام خميني(ره) داشت .
مريم هنگام نماز خواندن به گونهای بود كه اطرافيان به خوبی متوجه خشوع و خضوع ايشان بودند.
گذشت و فداكاری، مهربانی و ايثار و گذشتن از حق خود در زمانی كه حق با اوست از جمله ديگر ويژگی های شخصيتی شهيده مريم فرهانيان بود.
مريم همواره گناهان كوچك را زمينهای برای انجام گناهان بزرگ می دانست ابراز داشت: بايد از گناهان كوچك ترسيد چرا كه كوچك شمردن گناهان صغيره باعث بروز بسياري از مشكلات و گناهان كبيره می شود.
مریم فراهانیان که در ۲۴ دی ۱۳۴۲ در آبادان پا به عرصهٔ وجود گذاشت، در غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ در حالی که همراه با دو تن از خواهران همکار خود بر مزار شهیدی که بنا به وصیت مادر شهید که از آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش حاضر شوند، در حالی که راهی گلستان شهداي آبادان شده بودند مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفتند و دو خواهر همراه او زخمی شدند و مريم فرهانيان نماد رشادت و مجاهدت زن ايرانی به فیض شهادت نایل و آسمانی شد
📝ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#یلدای فاطمی 🖤🖤
شب است و سکوت است و...
هِق هِقِ خسته ای.....
نگاه پُر از اشک دختری...
به دنبال پهلوی بشکسته ای...😭
یکی طفل خیره بر میخِ سرخِ در است....
به زیر لب آهسته می گفت :
گمانم خونِ سینه ی مادر است....💔
کمی آن طرف تر...
کودکی اشک خود می سِتُرد...
چرا مادرم ، در کوچه.....
شلاق خورد؟!😭
و مادر برای دلِ بچه ها....
برای فراموشی غصه ها....
همی طفل ها، به آغوشش کشید...
به ناگه...
یکی صورتِ نیلی اش را بدید😭
یکی دست بر پهلویِ مادر می کشید😭
یکی ناز می کرد سینه ی مجروح او....😭
حسن بوسه زد ....
بر بازوی او....😭
شده مجلس روضه....
بیت علی.....😭
چه طولانی شده....
یلدای فاطمی...🖤
#دلگویه......ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان آسمانی #داستان_بیست_یکم🎬: شهیده مریم فراهانی: نخستین روزهای جنگ بود ، مادر در داغ پسر شهیدش
بانوان آسمانی
#داستان_بیست_دوم 🎬:
سکینه حورسی:
بحث داغی در خانواده در گرفته بود ، بحث در رابطه با فساد شاه و دربار شاهنشاهی بود و رهبری امام خمینی ، انگار نفحات انقلابی روحبخش به مشام میرسید.
هرکس حرفی میزد ، اما میدان دار اصلی پدر خانواده بود، پدری که بدون ترس از دست دادن کارش راجع به حق و حقیقت حرف میزد و راه درست را به فرزندانش نشان میداد ،به طوریکه هر کدام از بچه ها در نوع خود انقلابیی بی نظیر بود.
بچه ها در مدرسه فعالیت میکردند .
خانواده حورسی با قالب انقلاب رشد کرده بودند و مبارزه سرلوحه تکتکشان اعمالشان بود، خواهر دوم را تعقیب میکردند برادر اول دل به میدان میزد، برادر سوم دستگیر میشد خواهر اول مبارزه میکرد و همینطور تمام این عزیزان اعم از خواهر و برادر در یک راستا حرکت میکردند و هرکدام به شکلی رسالتش را انجام میداد.
سکینه حورسی در چنین خانواده ای قد کشید ، انقلاب شد و رگبارطوفان جنگ بر سر مردم باریدن گرفت و اولین ترکش هایش بر جان مردم خرمشهر و آبادان نشست.
این خانواده در برابر تجاوز بیگانگان قد علم کردند و سکینه در بین شیرزنان خرمشهر جور دیگری میدرخشید به طوری که در نبرد ۴۵ روزه خرمشهر، دوشادوش مردان سرزمینش جنگید.
زنان و دختران شهر را دور خود جمع می کرد و آنان را فرماندهی و راهبری می نمود و عجیب اینکه حرف حقش روی اطرافیان مؤثر بود.
زمانی که خرمشهر سقوط کرد ،سکینه حورسی به آبادان رفت و در محله «کوت شیخ» که فاصله چندانی با خرمشهر نداشت ساکن شد.
این شیرزن بیشهٔ ایران در روزهایی که باران بی امان تیر و ترکش از همه طرف می بارید با سید عبدالرسول بحرالعلوم ازدواج کرد و در هیاهوی جنگ و میدان خوف و خطر، بچه دار شد و حس شیرین مادر شدن بر جانش نشست.
سکینه در هشت سال جنگ تحمیلی هیچ گاه خرمشهر را ترک نکرد و اسوه ای شد برای زنان کشورش...
با حملات شیمیایی کشور بعثی ،ایشان در زمرهٔ جانبازان شیمیایی قرار گرفت و از ناحیهٔ ریه آسیب دید و بعد از اتمام جنگ ، وقتی سختی های درمان همشهریانش را که در این جنگ، شیمیایی شده بودند . میدید و شاهد بود برای مداوا باید به شهرهای بزرگی مثل تهران و...مراجعه کنند ، پس برآن شد تا کاری کند اندکی درد آنان التیام یابد
او و همسرش و چند نفر از اعضای خانواده اش با کمک خیرین ، کلینیک مخصوص درمان جانبازان شیمیایی خرمشهر را، راه اندازی نمودند.
پس از شیوع بیماری کرونا ، سکینه حورسی به این بیماری منحوس گرفتار شد و به خاطر یادگاری زمان جنگ و ریه های که توسط مواد شیمیایی بیمار شده بود ،در تاریخ پنجم تیر ۱۴۰۰ ،جرعه ای از جام شهادت نوش جان کرد و آسمانی شد.
📝ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
یا فاطمه؛
جان فدای چادر خاکی تو..
جان فدای آن دل شاکی تو...
جان فدای روی کبود مادرم..
ای خدا؛ خاک عزایت برسرم
بازهم اندر عزایش زنده ام
از روی زهرا،باز شرمنده ام
یافاطمه؛
باید از غمت گریبان چاک کرد
این تن خاکی، درخرمنی از خاک کرد
باید اندر عزایت جان سپرد...
همرهت رو سوی جانان سپرد...
ای خدا؛
ای خدا،این پهلوی بشکسته را..
ای خدا ،این غم سر بسته را...
با ظهور حجتت درمان بده....
این یتیمان را سرو سامان بده...
قبر مخفی، به دست قائمت کن آشکار...
تا دل هر شیعه ای ،گیـرد قـرار...
😭ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤
من به این دنیا مسلمان آمدم
می نمایم افتخار،شیعه زاده ام
بهر شیعه بودنم ، دارم سند
کاین سند، دلیل خلقت عالم بُوَد
کو بُوَد دُخت رسول آخرین
می کند روشنگری اندر زمین
خشم او خشم، خدا و هم رسول
هم رضای حق، اندر رضای این بتول
بهر احمد، می نماید مادری
بر زنان هردوعالم، میکند او سروری
سوره ی کوثر برای مقدمش نازل شده
نیم دینش با علی مرتضی کامل شده
بارها فرموده رسولِ غیب دان
اجر من باشد، دوستی این خاندان
هم به قرآن کاین محبت آمده
آیه ای تحت عنوان«مودّت» آمده
لیک محبت را چنین معنا کرده اند
کز برای تسلیت، آتش آورده اند
چون نمودند عقده ها در سینه اش
خون کردند آن دل بی کینه اش
پس به میخِ در، به آن نشتر زدند
هم لگد بر پهلوی آن بانوی اطهر زدند
هم فدک را غصب کردند ناکسان
هم نمودند امتی را منحرف اندرجهان
شوی او در بند، غنچه اش پرپر، رویش هم کبود
آری آری ،این همان مزد رسول الله بود
#دلگویه....ط_حسینی
😭😭😭
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ | #استاد_پناهیان
⭕ اتفاق بزرگی که قبل از ظهور باید بیفتد!!
🍃 http://eitaa.com/joinchat/344916308C4dfccbb6ff
#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان آسمانی #داستان_بیست_دوم 🎬: سکینه حورسی: بحث داغی در خانواده در گرفته بود ، بحث در رابطه با ف
بانوان آسمانی
#داستان_بیست_سوم 🎬:
شهیده سهام خیام:
شهر هویزه در تب و تابی پنهانی و آشکار بود ، شهر به دست عراقی ها افتاده بود و مادران، فرزندانشان را در خانه پنهان می کردند و از بیم جان دلبندانشان ، اجازه خروج از خانه به آنها نمیدادند .
اما دخترکی بود که علی رغم سن کمش، آرزوی شهادت در دل می پروراند.
به هر دری میزد تا اجازه خروج از خانه بگیرد.
مادرش که از عشق دخترکش باخبر بود ، ،حرفهای او را نشنیده می گرفت و زیر بار نمی رفت .
اما سهام بود و می دانست چطور برای مادر،دلبری کند که حرفش را به کرسی بنشاند. پس با زیرکی ظرف شستن را بهانه کرد و چون آب لوله کشی شهر قطع شده بود ،پس ظرفهای کثیف را برداشت تا با آب رودخانه بشورد.
مادر هزاران سفارش به دخترک زیبا و معصومش کرد که مراقب خود باشد و در دیدرس سربازان عراقی قرار نگیرد و زود برگردد.
سهام، قبل از خروج از خانه ،بهترین لباسش را که پیراهنی زیبا و دخترانه بود بر تن نمود ،گویی به جشنی باشکوه میرود.
کنار رودخانه نشست و مشغول شستن ظرفها شد ، اما تمام حواسش به اطراف بود، ناگهان سروکله چند سرباز عراقی از آنطرف رودخانه پیدا شد.
سهام متوجه شد که سربازان به ایرانیها بد و بیراه میگویند و به مقدسات ما توهین می کنند، پس درنگ نکرد و دامن زیباترین لباسش را پر از سنگ کرد و سنگریزه های ابابیلی اش ،سپاه سیاه ابرهه را مبهوت کرد.
آنان اینقدر ترسو بودند که شجاعت دخترکی کودک را نتوانستند تاب بیاورند
پس یزیدیان زمان ،پیشانی سهام را نشانه گرفتند و شلیک کردند به طوری که سر این دختر مظلوم متلاشی شد.
سهام، عشق زیادی به خدایش داشت و همیشه به عشق صحبت با خدا به نماز می ایستاد و اینک پروردگارش او را می خواند ،آخر شیرین زبانی های سهام خیام دل آن خالق بی همتا را برده بود ، پس این دخترک را گلچین نمود تا در جوار امنش ،آرامش گیرد.
سهام خیام که در ۲۵ بهمن ۱۳۴۷ در هویزه پا به عرصهٔ وجود گذاشت در ۱۴مهر ۱۳۵۹ شربت شهادت نوشید و آسمانی شد.
📝ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
قسم به حیدرتنها...😭
قسم به پهلوی زهرا....😭
قسم به زینب کبری....😭
دیگر بس است جدایی...😭
قسم به سینهٔ پر خون...😭
قسم به محسن پر پر...😭
قسم به بازوی مادر....😭
دیگر بس است جدایی...😭
قسم به کوچه و سیلی....😭
قسم به صورت نیلی.....😭
قسم به دفن شبانه......😭
دیگر بس است جدایی...😭
#دلگویه:ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای اولین روز بی مادری سلام
حرفی نمیزند کسی، گریه والسلام
#بی_مادر_شدیم💔
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با عرض سلام خدمت مخاطبین عزیز، ان شاالله عزاداریهایتان مورد درگاه حق واقع شده باشد و این حقیر را از دعای خیرتان فراموش نفرمایید
با ما همراه باشید،ان شاالله فردا اولین قسمت از رمان آنلاین«سامری در فیسبوک» خدمتتان ارائه می شود
باتشکر.......حسینی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿