eitaa logo
از ازل تا قیامت
300 دنبال‌کننده
129 عکس
132 ویدیو
1 فایل
بررسی عوالم شش گانهٔ خلقت آدمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴دیدار با امام زمان علیه‌السلام و پی بردن به ارتباط نزدیک آیة اللّه سیّد اصفهانی(ره)🌴 مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبدالنّبی عراقی می گوید: «در روزگاری که در اشرف بودم، مسئله مهّم و غامض مرا مشغول داشته و در پی آن بودم که آنها را از امام عصر (ع) سؤال کنم. در همان شرایط شنیدم شخصی که از راه ریاضت به مقاماتی رسیده است به نجف آمده و کارهای شگفت انگیزی از او نقل می کردند. به دیدار او رفتم و او را آزمودم، دیدم مرد آگاهی است. از او پرسیدم که: «آیا با اطلاّعات و تخصّص و دریافتهای تو، راهی به کوی امام عصر (ع) است؟» پاسخ داد: «آری.» پرسیدم: «چگونه؟» گفت: «شما با نیّت و با وضو یا غسل به صحرا برو و در نقطه ای دور دست و خلوت رو به قبله بنشین و هفتاد بار... را با همه وجود قرائت کن، آنگاه حاجت و خواسته خود را بخواه و مطمئن باش که هر کس در پایان برنامه نزد تو آمد مطلوب و محبوب تو می باشد. دامان او را بگیر و خواسته ات را بخواه.» به همین جهت روزی از روزها با آمادگی کامل به بیابان مسجد رفتم و رو به قبله، آن برنامه را به انجام رساندم که دیدم مردی گرانقدر و پرابهّتی در لباس عربی پدیدار شد و به من گفت: «شما با من کاری داشتید؟» گفتم: «با شما خیر» فرمود: «چرا؟» چنان غفلت زده بودم که باز هم گفتم: «نه، با شما کاری نداشتم.» او رفت و به ناگاه من به خود آمدم و از پی او به راه افتادم. او به منزلی در همان دشت وارد شد و من نیز به آنجا رسیدم امّا دیدم در بسته است. در زدم، فردی درب را گشود و پرسید: «چه می خواهید؟» گفتم: «همان آقایی را که اینجا آمدند.» پس از چند دقیقه باز گشت و گفت: «بفرمایید.» وارد شدم. منزل کوچکی بود و ایوانی داشت. تختی بر آن ایوان زده شده بود و بر روی آن وجود گرانمایه دوازدهمین امام معصوم، حضرت (ع) نشسته بود. سلام کردم و آن گرامی پاسخ داد، امّا من چنان آن حضرت شدم که مسائل اصلی خود را تماماً فراموش کردم. بناچار چند سؤال دیگر طرح و پاسخ آنها را گرفتم و بیرون آمدم. کمی از خانه دور شدم. دیدم مسائل گانه ای که در پی پاسخ یافتن بدانها بودم به یادم آمد. بی درنگ باز گشتم و بار دیگر درب منزل را زدم. همان فرد بیرون آمد و گفت: «بفرمایید.» گفتم: «می خواهم خدمت حضرت شرفیاب شوم و پاسخ سؤالهای خویش را بگیرم.» گفت: «آقا تشریف بردند امّا او هستند.» گفتم: «اگر ممکن است اجازه دهید از نایبشان بپرسم.» گفت: «بفرمایید.» وارد شدم، امّا هنگامی که نگاه کردم دیدم آیة اللّه سیّد اصفهانی جای حضرت مهدی (ع) نشسته و بر روی همان تخت قرار دارد. پرسشهای خود را یکی پس از دیگری طرح نمودم و ایشان پاسخ دادند. خداحافظی کردم و بیرون آمدم. پس از خروج از منزل، با خود گفتم: «شگفتا! آیة اللّه اصفهانی که در نجف بودند، کی به اینجا آمدند؟!» فوراً به نجف باز گشتم و در هوای گرم بعد از ظهر به منزل ایشان رفتم. اجازه ورود گرفتم، دیدم مشغول است. نمازش به پایان رسید. رو به من کرد و ضمن تفقّد فرمود: «مگر پاسخ سؤالهای خود را نگرفتی؟» گفتم: «چرا امّا!» بار دیگر پرسیدم و ایشان به همان سبک جواب داد و من دریافتم که مقام و موقعیّت آن مرد بزرگ چگونه است و ارتباطش با صاحب الزّمان (ع) تا کجاست.» منبع: کرامات صالحین 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴هم صحبت شدن آیة اللّه با امام زمان علیه‌السلام و و راهنمائی گرانبهای آن حضرت🌴 آیة اللّه نجفی می گوید: «در ایّام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت (ع) در اشرف، شوق زیادی جهت دیدار جمال مولایمان اللّه الاعظم -عجّل اللّه فرجه الشریف - داشتم. با خود عهد کردم که شب چهارشنبه پیاده به مسجد بروم به این نیّت که جمال آقا صاحب الامر (ع) را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم براثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصاً از زیادی قطّاع الطّریق و دزدها، ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. به عقب برگشتم، سیّد عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: «ای سیّد! سلامٌ علیکم.» ترس و وحشت به کلّی از وجودم رفت و و نفس پیدا کردم و تعجّب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجّه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم. از من سؤال کرد: «قصد کجا داری؟» گفتم: «مسجد .» فرمود: «به چه جهت؟» گفتم: «به قصد زیارت ولیّ عصر (ع).» مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان که مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله رسیدیم. داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سیّد خواند که کَاَنّ با او و آن دعا را می خواندند،احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا سیّد فرمود: «سیّد تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری.» پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن مثل اینکه سه قرص و دو یا سه سبز تازه بود، کَاَنَّ تازه از باغ چیده و آن وقت چهلّه ، و سرمای زننده ای بود و من منتقل به این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده است، طبق دستور آقا، شام خوردم. سپس فرمود: «بلند شو تا به مسجد سهله برویم.» داخل مسجد شدیم، آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشاء را به آقا اقتدا کردم و متوجّه نبودم که این آقا کیست. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سیّد آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟» گفتم: «می مانم.» در وسط مسجد در مقام امام (ع) نشستیم، به سیّد گفتم: «آیا یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟» در جواب، کلام جامعی را فرمود: «این امور از زندگیست و ما از این دوریم.» این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد. ادامه دارد......🚶‍♂ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat