#قول_مردانه
#قسمت_ششم
۱ آذر
دعایم مستجاب شد خبری از تو آمد ولی نه خودت. نه حتی تماست. بلکه رفقای جبهه ات خبر آوردند..
اگر مردانه پشت در بود؛ نمیگذاشتی من دم در بروم. اما، این بار خودت مردهارا فرستاده ای..!
چه درد بزرگیست خانه ای که مرد نداشته باشد.
دستشان ساک خرید بود. چند تا میوه داخل پاکت و چند سیر گوشت و کمی پول آوردند.
گفتند: انگار بازار را ملخ زده! گوشت و میوه خیلی کمیاب شده..
آنها خجالت زده بودند که مقدار کمی با خود آورده اند و من خجالت زده از لطفشان.
همان لحظه اول تا چشمشان به من خورد؛ فوری نگاه دزدیدند.دوستانت هم مثل تو با حیایند.
شرمنده بودند که چرا زودتر نیامدند.آدرس خانه را تا به حال نمیدانستند.خودت که بهوش آمدی اول پرسیده ای که امروز چه روزیست و بعد هم سفارش ما را کرده ای..
گفتم: اگر اینها را تو فرستادی؛ پس چرا خودت نیامدی؟
گفتند: بیشتر ازینها به تو مدیونند! اما نگفتند چه کرده ای که همانجا هم دل همه را برده ای؛ همانطور که اینجا دل مرا...
گفتند: سرت شلوغ است!
گفتم: پس چرا تماس نمیگیرد؟حتی همین قدر هم فرصت ندارد؟
یکیشان مِن و مِن کرد. کمی به دیگری نگاه کرد؛ بعد هم سرش را پایین انداخت و گفت که مجروح شدی..
گفتم: میدانم پایش!
با تعجب به هم و بعد به من نگاه کردند. پرسیدند: آیا تماس گرفتی؟ گفتم: نه.
بالاخره گفتند که بین عراقیها گرفتار شدی و پایت هم در عملیات جا گذاشته ای و بخاطر رفتن خون بیهوش بودی.
فکر کردند که مُرده ای ولی بقیه زنده هارا به اسارت بردند..
بعد هم خبر دادند که در بیمارستان صحرایی بستری هستی. من نمیدانم صحرایی یعنی چه اما خدارا شکر کردم که تو زنده ای؛
قولت سرجایش است اما به تعویق افتاده..
و آنها نمیدانستند چه چیز این وضعیت شکر دارد!
۲آذر
خانه را دوباره می سابم. امروز و فرداست که بیایی هرچند کمی دیر اما حق داری جنگ است.
اگر از بیمارستان مرخصت کنند چندوقتی را احتمالا پیش منو نورا میمانی. خوشحالم هرچند تمام تو برنگردد؛ باز پای عهدت بمانی و بیایی.
نورا را به آغوش میکشم. سعی میکنم بدون اینکه اشک بریزم و صدایم بلرزد؛ برایش لالایی بخوانم.
لالا لالا، گل مادر
لالا لالا، نورِ بابا
لالا لالا، چشات گرمه
مادر، دورت بگرده
لالا لالا، دل مادر، پُرِ درده
بابات هم آخر، برمیگرده..
honey✍🏻
🆔 @basfum
🆔 @bas_science