#قول_مردانه
#قسمت_پنجم
۲۷ آبان
نورا چند روزه است نمیدانم! میدانم که نافش افتاده..
بوی شیرخشک میدهد به جای اینکه بوی شیر خودم را بدهد. هنوز هم تو نیامدی و تاوقتی نگران توام و کارم هرشب گریه بیصدا و داد را در بالشت خفه کردن است شیردادن به کودکمان خوب نیست.
تورا به جان نورا، بخاطر قولی که به من دادی مرا از خودت بیخبر نگذار.
۲۹ آبان
پریشب خوابت را دیدم..
لباس خاکی رنگ مورد علاقه ات تنت بود. بوی عطر میدادی و موهایت مثل همیشه مرتب و شانه کشیده بود.
یک کلاغی آمد با چنگهایش لباست را پاره کرد و موهایت را به هم پاشید.روی زمین افتادی؛
چند شغال دوره ات کردند و یکی پایت را گاز گرفت و کند..
انگار دردی احساس نمیکردی ولی غمگین نگاهم کردی خیلی غمگین انگار شرمنده ای.
روباهی آمد و ساک خوراکی هایت را برد و شغالها سر پایت دعوا میکردند.
از آن موقع تاحال خواب خوبی نداشته ام. مدام تا چشم هایم گرم میشود فکر میکنم شغالی میخواهد قلبت را از سینه بیرون بکشد؛ میترسم و بیدار میشوم. گاهی روی صندلی خوابم میبرد گاهی هم نورا از خواب میپرد و گریه میکند.
نکند او هم خواب دوره کردن پدرش توسط شغال هارا میبیند؟؟
کاش خبری بیاید. فکر کنم بی خبری بدترین درد است. امشب سرسجاده زار زدم و از خدا خواستم که حتی اگر شده مجروح باشی اما برگردی خیلی دلتنگ توام.
مواد غذایی خانه رو به اتمام است چندوقتی است که برایم پول نمیفرستی.
خواهرم نگران است میگوید زیر چشم هایم گود شده؛
میگویم بخاطر بیخوابی است و نمیگویم چقدر گریه میکنم که دست آخر خوابم میبرد و با کابوس و گریه بیدارمیشوم.
۱ آذر
دعایم مستجاب شد خبری از تو آمد ولی نه خودت. نه حتی تماست. بلکه رفقای جبهه ات خبر آوردند..
honey✍🏻
🆔@basfum
🆔@bas_science