#قول_مردانه
#قسمت_چهارم
۲۷ مهر
امروز به هر زحمتی بود پرده هارا باز کردم. خواهرم سرزده به خانه مان آمد و دید که به جان خانه افتادم. کمی دعوایم کرد اما اگر او نبود نمیدانستم چطور باید گرد پنجره هارا بگیرم و پرده بشویم!
میگوید: میگذاشتی فارغ شوی بعد و من از آمدن تو میگویم.
فرصتم برای نوشتن کم است و حرف بسیار..هرچه بنویسم از اشتیاق آمدن مهمان که نه ؛ شوق آمدن صاحب خانه است و انتظار..
۱ آبان
دردهایم کمی شروع شده است. نورا بیتابی پدر را میکند. میخواهد چشم به روی چشم های پدر باز کند برای همین بهانه میگیرد که تا قبل ازین که بیایم بخواه بابا بیاید.اما بابا بدقولی کرده است.
تا در خانه را میزنند نمیفهمم خودم را چطور به دم در رسانده ام! اما هربار ناامید برمیگردم و یک دل سیر با نورا اشک میریزیم.
۵ آبان
دیروز نورا به دنیا آمد آن هم به سختی..
اما در نهایت یک دختر بسیار کوچک در آغوشم گذاشتند که هم سفیدی پوستش به تو رفته، هم چشمان سیاه براقش..به قاب عکس روی دیوار نگاه میکنم موهای مشکی پرپشت و صاف نورا هم به تو رفته.. اصلا نشانی از من ندارد. داد میزند که دختر توست.
دیگران اجازه نمیدادند بنویسم هنوز هم نگران منند حالم چندان مساعد نیست.
نه اینکه بچه یا خودم طوریمان باشد ؛ نه،نورا سالمِ سالم است؛ اما برای اولین بار تو بدقول شده ای.( رد اشک و خط خوردگی اجازه خوانش بند آخر را نمیدهند)
۱۷ آبان
فاصله تماسها زیاد شده، هرچند میدانم جنگ است اما دلم شور افتاده.
میخواهم نذر آش رشته کنم در محل ما از هر دو خانه حداقل یکی فرزندی، برادری،همسری، کس وکاری در جبهه دارد.
میگویند نگران نباش جنگ است. اما دل که این چیزهارا نمی فهمد..
لعنت به جنگی که پدری را از دیدن دختر چند روزه اش محروم کرده و زنی را از نگرانی بی حوصله و بی رمق.
دلم میخواهد خوب به نورا برسم اما میگویند : شیرت برای نورا خوب نیست. مدام جوش میزنی بچه را مریض میکند. نگرانی به نگرانی هایم افزوده میشود.. نکند تو بیایی و نورا نحیف و بیمار باشد!
۲۰ آبان
خوراکم کم شده و نورا نق نق میکند. خانه را دوباره گرد و غبار گرفته روزهای اول تمیز نگه میداشتم؛ به این امید که هرلحظه از راه میرسی.
بیخبری درد سنگینی است یا خبر بد شنیدن؟ زبان میگزم و روی خبر بد قلم میگیرم میبینم دوباره همان واژه را نوشتم و حالم بد میشود. تصمیم میگیرم چند روزی ننویسم. شنیده ام هرچه روی کاغذ بیاید همان میشود.
پایین صفحه با خطی درشت و لرزان:( یادم باشد این برگه را از دفتر جداکنم.)
honey✍🏻
🆔 @basfum
🆔 @bas_science